2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
- سلام رفیق! - گفت زندگی.
- سلام! - مرگ پاسخ داد.
- چطور هستید؟
- همه چیز طبق معمول است. من میوه های شما را می چینم ، که قبلاً رسیده اند و آماده پیوستن به من هستند. وقت کی رسیده …
- و مقدار زیادی میوه؟ شاید بشینیم صحبت کنیم؟ - از زندگی پرسید ، مرگ را دعوت کرد تا در یک علفزار زیبا مستقر شود. - ما با هم حرکت می کنیم ، اما به ندرت ، به دلایلی ، صحبت می کنیم.
مرگ در جستجوی مکانی در سایه گفت: "من ناراحت نیستم." - و به تعداد میوه هایی که جان دادید وجود دارد.
- خسته نمیشی؟ - دوست نگران بود.
- از چه چیزی خسته شوم؟ این یک فرایند طبیعی است. کسانی که قبلاً از راه رسیده اند به سوی من می آیند و من فقط آنها را با سجاف عبا می پوشانم.
- بله ، دقیقاً … - ما آنچه را که برای آن در نظر گرفته ایم انجام می دهیم. گوش کنید ، آیا می دانید دوست مشترک ما ورمیا آنجا چگونه است؟
- نه به نظر می رسد که او در حال حرکت است و ما با او هستیم. زمان اهمیتی نمی دهد حتی اگر من و شما ناپدید شویم ، او باقی می ماند و به راه خود ادامه می دهد.
- و از کجا آمده ایم ، به شرطی که بتوانیم در جایی ناپدید شویم؟ - جرقه ای از کنجکاوی در چشمان زندگی روشن شد.
- انسان فرایند وجود خود را چنین نامگذاری کرد. دوره ای که در آن متولد می شود ، رشد می کند ، کاری انجام می دهد ، ایجاد می کند ، ایجاد می کند ، آن را زندگی نامید. اما وقتی دست از انجام کاری می کشد - مرگ. و او زمان را برای محدود کردن و سفارش به شما اختراع کرد ، زندگی. زمان استراحت ، زمان کار ، زمان خواب و غیره. تنها مشکل این است که من را در برنامه خود قرار دهید. من غیرقابل پیش بینی هستم ، اما می توانم مرتب شوم ، - مرگ لبخند زد.
زندگی با صدای بلند منعکس کرد: "معلوم می شود که من خودم را به شخصی می دهم ، و او با روش هایی که در دسترس اوست به سمت شما راه می یابد." - جالب است … آنچه او انجام می دهد توسط من نامگذاری شده است. و وقتی او به شما می آید ، من خواهم رفت. همینطور شما و تایم. ما با او هلاک می شویم ، اما برای دیگران باقی می مانیم.
- آره! - مرگ را با آنچه زندگی درباره آن می اندیشد موافقت کرد. - و ببینید چقدر متفاوت با شما زندگی می کنند. کسی شما را بد می خواند زیرا نمی تواند به خواسته خود برسد. یا او به سادگی نمی خواهد ، شما را در این مورد سرزنش می کند ، شما را با تزئیناتی که دوست ندارد پر می کند ، اما به این کار ادامه می دهد. کسی به داشته های خود بسنده می کند ، زیرا به مراحل خاصی رسیده است و بیشتر از این وانمود نمی کند. دیگران از شما برای دستیابی به موفقیت استفاده می کنند و این کار را بدون توقف انجام می دهند ، زیرا می ترسند به موقع نباشند و معتقدند که شما برای آنها کوتاه هستید. کسانی هستند که سعی می کنند جوانی خود را به امید فریب آنچه آنها زمان نامیده اند ، حفظ کنند و در نهایت به من نزدیک شوند.
- به قول شما ، من اضطراب را برای یک شخص افزایش می دهم. به هر حال ، جایی که من هستم ، شما نیز حضور دارید. در هر مکانی ، هر کجا که شخصی باشد ، می تواند بدون انتظار آن به شما مراجعه کند ، - زندگی گفت. - به نظر من شما می توانید یک نفر را آنقدر بترسانید که او حتی نمی خواهد شما را بشناسد. و دیگران مشتاق شما هستند و راه او را سرعت می بخشند.
- چون کسی از من می ترسد ، من برای او تهدید هستم. اما به هر حال ، من اجتناب ناپذیرم ، زیرا همه راهها به من منتهی می شوند. و برای دیگران زندگی غیرقابل تحمل است. به هر حال ، با قرار ملاقات با من ، آنها شما را کنترل می کنند ، - مرگ با نگاه به زندگی گفت.
- بنابراین این انتخاب شخص است. من همانطور هستم که او مرا می آفریند. برای برخی می ترسم ، آنها مانند کسانی هستند که از شما می ترسند. اما من می توانم دوباره ساخته شوم ، تکمیل شود ، که طبیعتاً ملاقات با شما را تغییر خواهد داد. کسانی هستند که اجتناب ناپذیر بودن یک قرار ملاقات با شما را پذیرفته اند. زندگی نمی تواند از مرگ اجتناب کند … این باعث ناتوانی و عذاب می شود.
- از یک طرف ، این چنین است ، اما با گذشت زمان ، چیز دیگری ظاهر می شود. شما در ظرفیت متفاوتی ظاهر می شوید ، ارزشمندتر و مورد احترام بیشتر می شوید. حضور من در شما به فرد این امکان را می دهد که آگاهانه تر و دلخواه تر انتخاب کند. او شروع به چشیدن از شما می کند ، بدون اینکه به چیزهایی که علاقه ای ندارد بپاشید.وقتی اینطور نیست ، فرد به شما ادامه می دهد و سعی می کند مقدار زیادی بلعیده بدون احساس طعم آنچه جذب شده است. او فقط می دوید و سعی می کند پر بمیرد - همزمان با تعداد زیادی و هیچ چیز در همان زمان. این شما هستید ، یا بهتر بگویم او شما را می گوید ، توجهی به شما نمی کند. او مجموعه ای از دستاوردها را از شما می سازد. آیا از آن لذت می برد؟ با تکمیل مراحل ، آیا او از آن لذت می برد؟ در بیشتر موارد ، خیر. با عجله می رود تا با من ملاقات کند. و در آنجا ، اگر زمانی برای درک این باشد که او هرگز لذت نبرده است ، بلکه فقط با شما برخورد کرده و در خط پایان با من ملاقات کرده است ، پشیمانی تلخی ظاهر می شود.
لایف می گوید: "ناراحت کننده است که شما به من می گویید یک شخص چگونه با من رفتار می کند." - به نظر من شما کسانی را توصیف کردید که از زندگی و مرگ همزمان می ترسند. شجاعت در این مورد مهم است. با چشیدن طعم من ، یک فرد باید حضور شما را در وجود خود تصدیق کند. چنین ظرف دیگری وجود نخواهد داشت ، ممکن است مشابه باشد ، اما یکسان نیست. و در حال دویدن ، خوردن همه چیز بدون چشیدن غذا ، به نظر می رسد که حق زندگی را حفظ کرده است. او را نخواهی گرفت ، نه؟ او هنوز همه چیز را امتحان نکرده است و برای او سخاوتمند خواهید بود.
مرگ با آه جواب داد: "فقط در تخیلاتش." - یک نفر فراموش می کند که خودش به من می آید و من نه به او. مسیر زندگی او با من تمام می شود. من و شما ، ما همزمان شخص را همراهی می کنیم. در حین زندگی ، می میرد. اما نحوه انجام این کار وظیفه اوست. خوب ، بریم جلوتر؟
- بله ، - زندگی گفت ، روی پای خود ایستاد ، - آنها چت خوبی کردند.
- ما می توانیم به نحوی ادامه دهیم ، - مرگ چشمکی به او زد.
از SW. دیمیتری لنگرن ، درمانگر گشتالت
توصیه شده:
زندگی چه کسی را داریم زندگی می کنیم؟ مختصری در مورد سناریوهای زندگی
ما روزانه صدها انتخاب می کنیم. ما انتخاب می کنیم که با چه کسی و چه زمانی تماس بگیریم ، کودک را به کدام مهد کودک بفرستیم ، آیا شغل خود را تغییر دهد یا در مهدکودک قدیمی بماند. و هرچه تصمیم جدی تر باشد ، بار مسئولیت را بیشتر احساس می کنیم! با برداشتن این یا آن مرحله از زندگی ، ممکن است حتی از آن آگاه نباشیم ، اما طبق سناریوی خاصی عمل کنیم.
گفتگوی مرگ
با توجه به حرفه ای که دارم ، اغلب با موضوع مرگ در تماس هستم. این پست من اکنون بیشتر به همکاران اختصاص دارد تا مشتریان. شاید برای کسی مفید به نظر برسد. هنگام کار با مراجعه کنندگان با موضوع مرگ ، برای روان درمانگر مهم است که نگرش ها و احساسات خود را در مورد مرگ تجزیه و تحلیل کند.
دستکاری کنندگان در خانواده داستان دختری که "بسیار دوست" مادر در حال مرگ در حال مرگ است
مامان! من نمی توانم همیشه با تو زندگی کنم! بالاخره من تحصیلات عالی گرفتم ، دیپلم قرمز دارم! من دعوت شده ام تا در بهترین موسسه در زمینه آموزش کار کنم! - ناتاشا به مادرش فریاد زد. بیش از یک ساعت است که او و مادرش در حال بحث در مورد این موضوع هستند که او تصمیم گرفته است به مسکو برود و همه چیز برای او آماده است.
چگونه می توان زندگی خود را زندگی کرد و نه یک زندگی دیگر یا درباره ارزشهای واقعی و اعمال شده
در جامعه ما ، الگوها و قواعدی به وضوح تعریف شده است که شما برای زندگی "نیاز" و رعایت آنها "نیاز" دارید. از کودکی به ما می گویند وقتی بزرگ شدیم باید چگونه باشیم ، آنها اغلب تصمیم می گیرند که باید چه کار کنیم ، در کدام دانشگاه وارد شویم ، چه نوع منتخبی را در کنار ما می بینند ، به طور کلی سنی پذیرفته شده است حق داشتن فرزندان و این نیز تا حدی وظیفه است - مشاغل ایجاد کنید ، خانواده و فرزندان داشته باشید.
مرگ آنقدرها هم ترسناک نیست که بتوان مرگ را زیبا کرد
من به شما هشدار می دهم که این متن توسط شخص غیر شخصی من "یک فرد زنده ، علاقه مند" نوشته شده است و هیچ ارتباطی با شخصیت غیر شخصی "روانشناس جدی" ندارد :) امروز شروع به تماشای آخرین فصل مجموعه تلویزیونی مورد علاقه ام "