درباره عشق و ترحم - ارزش صداقت در روان درمانی: موردی از تمرین

تصویری: درباره عشق و ترحم - ارزش صداقت در روان درمانی: موردی از تمرین

تصویری: درباره عشق و ترحم - ارزش صداقت در روان درمانی: موردی از تمرین
تصویری: علایم سحر و جادو نشانی کسی که جادو شده است 2024, ممکن است
درباره عشق و ترحم - ارزش صداقت در روان درمانی: موردی از تمرین
درباره عشق و ترحم - ارزش صداقت در روان درمانی: موردی از تمرین
Anonim

P. ، دختر جوان 25 ساله ، به عنوان کارمند دولت کار می کند ، ازدواج نکرده است ، فرزندی ندارد. او با شکایت از درگیری هایی که در کار او و با عزیزانش بوجود می آید ، شکایت کرد. علیرغم این واقعیت که او نیاز به مراقبت ، توجه ، گرما داشت ، در زندگی او نقص شدید آنها را احساس کرد

نقص فیزیکی پ. در جلسه اول ، P. کمی ترسیده ، نگران به نظر می رسید. در طول مکالمه ، من در مورد آنچه در دست اتفاق افتاده بود پرسیدم ، با این حال ، P. کاملاً ناگهانی به من گفت که "او نمی خواهد و نمی خواهد در مورد آن صحبت کند." من از چنین پاسخ خشن به کنجکاوی خود شگفت زده شدم ، اما با احترام به مرزهای P. ، ترجیح دادم که زودهنگام وارد آنها نشوم. با این وجود ، این واکنش کنجکاوی من را در مورد داستان اساسی حفظ کرد و حتی افزایش داد.

رابطه پ.. به عنوان یک قاعده ، به زودی این رابطه با نوعی رسوایی پایان یافت یا در نتیجه هر گونه درگیری به طور قابل توجهی تشدید شد. P. به عنوان یک فرد تحصیل کرده ، خواندنی و تحصیلکرده در زمینه روانشناسی ، P. نوعی مشارکت در این فرآیند را در نظر گرفت ، که در واقع می خواست در روند درمان درک شود.

در طول درمان ، ما با P. درباره جنبه های زیادی از روند ایجاد روابط وی با افراد دیگر صحبت کردیم. اما موضوع معلولیت او همیشه ممنوع بود. پیام P. چنین به نظر می رسید: "در مورد هر چیزی صحبت کنید ، فقط از من در مورد بازوی قطع شده نپرسید!" این وضعیت در من ترکیبی از کنجکاوی ، ترحم برای P. و همچنین افزایش عصبانیت نسبت به او ایجاد کرد ، به این دلیل که چنین پیام او آزادی مرا در روابط با او سلب کرد. در جلسه بعد ، تصمیم گرفتم موضوع را به او بگویم ، که باعث عصبانیت او شد. او فریاد زد که "من به حریم شخصی اش به حریم شخصی اش حمله می کنم".

احساس می کردم طرد شده و گیج شده ام و حتی از واکنشی با این شدت و شدت کمی می ترسم. با این وجود ، من تصمیم گرفتم این موضوع را مسدود نکنم و روابطمان را نادیده بگیرم و از آنچه اتفاق افتاده چشم پوشی نکنم. من تجربیاتی را که توصیف کردم در تماس با P. ، و همچنین تمایل به ماندن در رابطه با او و صحبت کردن در مورد این موضوع ، علیرغم واکنش منفی شدید او ، قرار دادم. P. با چشمانی اشکبار خواست به او دست نزنند. در آن لحظه ، من در پاسخ به سخنان او کمی ترس را تجربه کردم و گفتم نمی خواهم آنچه را که اتفاق می افتد نادیده بگیرم. در ادامه ، من گفتم که من فکر می کنم او هر دلیلی برای نادیده گرفتن تجربه قطع دست خود داشت ، اما به نظر می رسد که این امر تأثیر منفی قابل توجهی بر زندگی او داشته باشد. P. گفت که او همان شخص بقیه است. واکنش او کمی مرا شگفت زده کرد - تصویر حقارت او هرگز در تماس ما ظاهر نشد. علاوه بر این ، کلمات او ، در ظاهر کاملاً واضح ، در پس زمینه اضطراب شدید بسیار عصبی به نظر می رسید و بیشتر شبیه به محتوای آموزش خودکار یا خود هیپنوتیزم بود ، تا اظهاراتی که P. معتقد است.

من از P. خواستم که این کلمات را مجدداً تکرار کند ، زیرا آنها را شخصاً به من گفته است. P. شروع به صحبت کرد ، اشک ریخت ، مدتی در گریه چیزی نگفت و سپس در میان اشکهایش فریاد زد: "من هیچ چیز نیستم! من معلول هستم! هیچکس به من نیاز ندارد!"

این کلمات "من را از راه به بعد سوراخ کرد" با درد شدید که در توده بزرگی در گلویم گیر کرد.

من در این باره به P. گفتم و از او خواستم که در این روند تجربه در حال ظهور متوقف نشود و همزمان با من ارتباط برقرار کند. از طریق اشک P.شروع کرد با هیجان در مورد احساسات و افکار خود که با ناتوانی او مرتبط بود صحبت کند و همچنین دیگران "به او یاد دادند در مورد نقص خود صحبت نکند". همانطور که معلوم شد ، اطراف "والدین" P. بودند که او را با روحیه "صبر و استقامت" تربیت کردند ، که به معنی نادیده گرفتن نه تنها نقص جسمانی او ، بلکه سایر نقاط ضعف او بود.

من فکر کردم که به این ترتیب شما فقط می توانید به یک فرد معلول کمک کنید و از او در سازگاری با واقعیت موجود حمایت نکنید. علاوه بر این ، روند تغییر شکل یافته تجربه P. ، از قضا ، ایده های او را در مورد خود به عنوان یک فرد معلول شکل داد. در طول این تأملات ، من ترحم و همدردی با P. را تجربه کردم ، که سعی کردم در رابطه خود با او ایجاد کنم. در پاسخ ، من با واکنش منفی نسبت به خودم و تقاضای "تحقیر نکردن با ترحم تو" روبرو شدم.

من گفتم که نمی توانم احساساتم را کنترل کنم و می خواهم کم و بیش در رابطه ام صادق باشم ، و من به P. بیش از حد احترام می گذارم تا اجازه دهم با او ریاکار باشم. P. به نظر می رسید از کلمات من متعجب شده و گیج به نظر می رسد. پس از چند دقیقه سکوت ، او گفت: "تو چه اهمیتی برای من داری؟!" حالا وقت آن است که مرا غافلگیر کنید.

من گفتم که من رابطه درمانی خود را نه به عنوان یک بازی درمانی ، بلکه به عنوان یک فضا درک می کنم ، اگرچه به طور خاص برای اهداف درمانی ایجاد شده است ، اما در آنجا با تمام وجود و تجربه خود سرمایه گذاری می کنم. و از آنجا که او فردی است که نسبت به من بی تفاوت نیست ، بنابراین تجربیات او برای من بسیار مهم است. P. گفت که به یاد نمی آورد کسی به طور جدی به نگرانی هایش در مورد بازوی قطع شده اش علاقه مند باشد. در پاسخ به او ، من پیشنهاد کردم که با چنین نگرشی که خود از مشکل نادیده گرفته است ، او ممکن است علاقه اطرافیان خود را نادیده بگیرد. و هر فردی ، به دلیل ترس از عصبانیت خود ، ریسک نمی کند که به این کار علاقه مند شود. P. تحت تأثیر قرار گرفت. بعلاوه ، مدتی از درمان به داستان P. درباره تجربه او از ناتوانی اختصاص داده شد. من از P. خواستم که با تجربه من در تماس باشد و به خواسته هایی که در این فرآیند بوجود می آید گوش دهد. یک دقیقه بعد ، P. گفت که برای او بسیار مهم است که به خواسته من برای مراقبت از او برسد. و پس از آن او گفت: "متشکرم."

جلسه توصیف شده یک نقطه عطف در روند درمان P. بود. او پیشرفتی را در احیای آزادی P. در روابط با سایر افراد آغاز کرد ، در نتیجه او شروع به توسعه نزدیک و طولانی کرد- روابط مدت پس از مدتی ، او به من گفت که ازدواج می کند ، با مردی که از او مراقبت می کرد و "در یک نگاه متوجه شد". در بازگشت به رویدادهای نشان داده شده توسط این وینت ، ارزش توجه به این واقعیت را دارد که مداخله من ، که توجه خود را بر تجربیات P. مربوط به نقص جسمانی او متمرکز می کند ، همزمان جنبه های ناامیدی و حمایت را نیز در بر می گیرد.

سرخوردگی مربوط به تلاش های P. برای نادیده گرفتن نیاز به ارتباط با این واقعیت بود و حمایت مربوط به فرایند تجربه پدیده های ناشی از این فرایند به عنوان شیوه ای جدید برای سازماندهی تماس بود. علاوه بر این ، من معتقدم که با حمایت از روشهای جدید سازماندهی تماس با مشتری ، نمی توان الگوهای خود مزمن قدیمی را ناکام گذاشت.

توصیه شده: