دستکاری کنندگان در خانواده داستان دختری که "بسیار دوست" مادر در حال مرگ در حال مرگ است

تصویری: دستکاری کنندگان در خانواده داستان دختری که "بسیار دوست" مادر در حال مرگ در حال مرگ است

تصویری: دستکاری کنندگان در خانواده داستان دختری که
تصویری: یک خانم برای گدا غذا خریداری کرد، یک دقیقه بعد او یادداشتی به او داد که باعث شد خانم گریه کند 2024, ممکن است
دستکاری کنندگان در خانواده داستان دختری که "بسیار دوست" مادر در حال مرگ در حال مرگ است
دستکاری کنندگان در خانواده داستان دختری که "بسیار دوست" مادر در حال مرگ در حال مرگ است
Anonim

مامان! من نمی توانم همیشه با تو زندگی کنم! بالاخره من تحصیلات عالی گرفتم ، دیپلم قرمز دارم! من دعوت شده ام تا در بهترین موسسه در زمینه آموزش کار کنم! - ناتاشا به مادرش فریاد زد.

بیش از یک ساعت است که او و مادرش در حال بحث در مورد این موضوع هستند که او تصمیم گرفته است به مسکو برود و همه چیز برای او آماده است. او به هیچ وجه نمی توانست بفهمد که چرا تمام استدلال های منطقی او در مورد عبارات مادرش متلاشی شد. علاوه بر این ، آنها متلاشی نشدند زیرا در زیر سنگینی بحث های منطقی غرق شده بودند. اصلا. اصلاً منطقی در حرف های مادرم وجود نداشت. فقط نظر مامان و خواسته مامان. اما به دلایلی در حال حاضر این دختر بی سواد درخشان ، که بارها و بارها در طول یک بحث علمی یا حقه تند یک تیم کامل از مخالفان در هنگام پخش KVN ، حتی در بالاترین سطح ، از جنجال شدید استقامت کرد ، نتوانست نظر خود را به مادرش منتقل کند.

عجیبه ، چرا اینجوریه؟ به نظر می رسید که همه چیز در حال حاضر با اوست ، او زمان مناسب را انتخاب کرد. وقتی مادرم روحیه خوبی داشت ، گل و کیک خرید ، چکیده مکالمات خود را از قبل نوشت. از نظر همه افراد در هر رده سنی و رده های اجتماعی ، از دانشجویان خردسال تحت نظارت او ، تا اساتید خردمند موهای خاکستری بومی و دیگر دانشگاهها ، همه با او موافق بودند! او باید به مسکو برود ، در شهر خود هیچ پیشرفتی در تخصص عالی او ایجاد نمی شود ، اما در مسکو آینده ای عالی در انتظار او است!

حتی برادر بزرگترش ، که متقاعد کردن او در مورد چیزی دشوار بود ، با او موافق بود. اما پس از گوش دادن به او ، برادرم عبارت عجیبی گفت ، به طور کلی ، چیزی شبیه به آن ، البته شما درست می گویید ، اما هنوز نمی توانید مادر خود را متقاعد کنید. یا هر کاری را که می خواهید بدون اجازه مادر انجام دهید ، یا دیگر هرگز آن را انجام ندهید.

اما این بدان معناست که مادر نمی تواند متقاعد شود؟ آیا مادر برای دخترش خوب نمی خواهد؟ اما چگونه می توانید آن را بگیرید و بدون اجازه مادرتان به شهر دیگری بروید؟ اگرچه اکنون ، ناتاشا بدون در نظر گرفتن تمایل مادرش و حتی علیرغم او آماده خروج بود.

تصویر از منابع باز در اینترنت. استعاره بسیار خوبی برای عبارت "دختر به مادرش بسیار وابسته است"!

در مطب روانشناس بار دیگر یک زن مسن در حین مشاوره اشک می ریزد. روانشناس یک بسته دستمال کاغذی دیگر بیرون آورد تا بتواند چشم هایش را پاک کند ، بسته ای که در ابتدای جلسه روی میز افتاده بود ، دیگر تمام شده بود. زن ، و نامش ناتالیا بود ، آن کسی که این داستان از طرف او شروع شد و دقیقاً زنی است که او در نشریه قبلی در این زمینه درباره او نوشت: "مادر در حال مرگ وقتی دختر داری می توانی سوار شوی. " در میان اشکهایش گفت: " من نمی توانم خودم را بعد از مرگ مادرم ببخشم ، گناه من را خفه کرده است "! بین او و روانشناس گفتگوی کوتاهی انجام شد و او داستان خود را ادامه داد.

- جرات نداری سر مادرت فریاد بزنی! می دانید ، سلامتی مادرم بد است ، شما با ایده های احمقانه و بی تدبیری خود مرا به تابوت می برید! - Alevtina Yuryevna ، مادر ناتاشا فریاد زد.

اما ناتاشا دیگر نمی توانست آرام صحبت کند. عادت به سکوت داشت ، به محض این که مادرش آن را خواست ، نمی تواند اینجا متوقف شود. چیزهای زیادی در خطر بود. او تلاش زیادی برای رسیدن به مسکو کرد. دانشجویانی در مuteسسه خود بودند که مانند او به تازگی فارغ التحصیل شده بودند ، عملکرد تحصیلی عالی داشتند ، اما نتوانستند توزیع "طلایی" را به مسکو ، که ناتاشا اکنون در جیب خود داشت ، به مسکو برسانند. والدین دانش آموزان متصل شدند ، همه اتصالات را متصل کردند! اما آنها نتوانستند. اما ناتاشا توانست! و اکنون ، با تلاش بسیار و انجام کاری فوق العاده باورنکردنی ، حاضر نبود متوقف شود فقط به این دلیل که مادرش با آن مخالف بود ، بدون ارائه هیچ گونه استدلال مهم از دیدگاه ناتاشا.

بحث و جدل، "شما هنوز کوچک هستید ، زندگی را نمی شناسید" ، آیا وقتی ناتاشا 23 ساله است ، او به گونه ای از دانشگاه فارغ التحصیل شد که او تنها کسی بود که در تخصصی خود در جالبترین مکان ممکن کار کرد ، آیا می توان آن را یک بحث دانست؟ و این ، همانطور که قبلاً نوشتم ، بدون ارتباط ، بدون دوست داشتن. نمی توان تنها با مطالعه آن را تضمین کرد ؛ شما باید فعالانه در علم و زندگی دانشجویی شرکت کنید و در سراسر کشور سفر کنید. و آیا او کوچک است؟ بحث مامان ، "چگونه می توانم بدون شما به عنوان یک بیمار زندگی کنم؟" ، همچنین مناسب ناتاشا نبود ، پزشکان هیچ بیماری در مادر من پیدا نکردند. همه داستانهایی که مادرم تقریباً فوت کرد در زمانی بود که ناتاشا نتوانست صحت این کلمات را تأیید کند. علاوه بر این ، ناتاشا گزینه های مادر خود را در مورد چگونگی حل مشکلات سلامتی مادرش در زمانی که ناتاشا در آنجا نبود ارائه کرد.

- همه چيز! من ترک می کنم! شما نمی خواهید به حرف من گوش دهید ، کار شما! - ناتاشا گفت و به سمت خروجی رفت.

در راهرو ، در حالی که لباس می پوشید و از این که مادرش با او برخورد نمی کرد و به اتاق بر نمی گشت ، تعجب می کرد ، که امروز مادرش 10 بار آن را انجام داده بود ، ناتاشا صدای سقوط چیزی را در اتاق شنید. او به لباس پوشیدن ادامه داد ، اما نگران بود که هیچ صدایی از مادرش نباشد.

- خانم؟ ناتاشا پرسید.

جوابی نداشت. ناتاشا سخنان برادرش را در مورد این واقعیت که مادرش احمق است ، تظاهر به بیماری می کند و به لباس ادامه می دهد و فکر می کرد این دستکاری مادر دیگر است ، به یاد آورد.

- مامان ، می آیی بیرون من را ببینی؟ ناتاشا دوباره پرسید ، اما با صدایی مضطرب تر ، و باز هم پاسخی دریافت نشد.

ناتاشا بدون اینکه کفش هایش را درآورد ، به سمت در اتاقی که مادرش در آن بود رفت. آلوتینا یوریونا روی زمین دراز کشید و بی صدا لب هایش را تکان داد و قلبش را نگه داشت. ناتاشا به سرعت به سمت مادرش رفت و شروع به تکان دادن او کرد ، اما نفس نمی کشید ، بدنش سرد بود. ناتاشا دوید تا داروها را بیاورد ، اگر مادرش درد می کرد به او می داد ، اما مادرش نمی توانست آنها را بنوشد. ناتاشا گریه کرد ، مادرش را صدا کرد ، او پاسخی نداد. تنها پس از 5 دقیقه به طرف همسایه ها دوید تا آمبولانس را صدا کند.

در طول این مدت ، ناتاشا موفق شد چیزهای زیادی را در درون خود احساس کند ، به طور دقیق ، دریایی از چیزهای ناخوشایند. احساس گناه در مقابل مادر و شرمساری شدید برای این ، نفرت از این واقعیت که نزدیکترین و عزیزترین فرد به خاطر او جان باخت ، ترس و حتی وحشت از آنچه اتفاق افتاد ، غم و اندوه … خدا از دیگران نگذارد که این را احساس کند!

- مادرت چند ساله بود که فوت کرد؟ روانشناس پرسید.

- 81 ساله ، - ناتالیا پاسخ داد. وی با مشاهده نگاه متعجب روانشناس افزود.

- مامان شش ماه پیش فوت کرد. سپس ، بیش از 20 سال پیش ، وقتی از همسایه ها برگشتم ، با آمبولانس تماس گرفتم ، مادرم قبلاً به خود آمده بود. آمبولانسی آمد ، مادرم را به نوعی تزریق کرد و به بیمارستان منتقل شد. در بیمارستان ، بعداً به مادرم نوعی تشخیص داده شد که ، همانطور که بعداً فهمیدم ، وقتی فرد از درد قلب شکایت می کند ، می نویسند ، اما هیچ چیز با نتایج مطالعه تأیید نمی شود. البته من جایی نرفتم ، آن روز قطار را از دست دادم. و بعد دیگر سعی نکردم بروم. حتی در موردش صحبت نکرد مدت ها هنوز از مسکو با من تماس می گرفتند ، می پرسیدند کجا هستم ، چرا نیامده ام ، حتی مرا متقاعد می کردند. اما من مادرم را جایی دیگر ترک نکرده ام.

در شهرم ، یک کار خسته کننده در تخصص خود پیدا کردم. اما در اینجا در این منطقه غیرممکن است که چیز جالبی را بیابید ، برای ایجاد شغل ، درآمدزایی غیرممکن است. کار دیگری پیدا کردم. سپس یکی دیگر. به طور کلی ، هر چیزی که در آن زمان حرفه ای بودم ، امروز تا به حال فراموش کرده ام. من به عنوان یک فروشنده ساده در یک فروشگاه کار می کنم. من از کارم ، از خودم ، از خانه ام بیزارم …

من تمام زندگی ام را وقف مادرم کرده ام. از زمان وقوع آن ماجرا ، من و مادرم هیچ وقت با هم بحث نکرده ایم. او می گوید ، من انجام می دهم ، او زنگ می زند ، من می دوم. مامان تا زمان بازنشستگی در کار دوام نیاورد ، زودتر رفت. او کار عصبی داشت ، اما نباید عصبی باشد ، قلبش بیمار است. من کار می کردم ، همه چیز را که مادرم نیاز داشت به مادرم می دادم.

بدترین اتفاق در حدود 5 سال پیش رخ داد ، زمانی که مادرم به سرطان مبتلا شد. مامان بسیار پرخاشگر بود ، تمام مدت او مرا متهم می کرد که به خاطر من بیمار شده است ، او تمام زندگی خود را بر من گذاشت. آن زمان احساس گناه عذاب می دادم و در همان حال عصبانی بودم. اما او این موضوع را به مادرم نگفت تا ناراحت نشود.

بالاخره وقتی مادرم به سرطان مبتلا شد ، یکبار از پزشک پرسیدم آیا امکان دارد همه این داروها را بخورد ، زیرا قلب او بیمار است؟ بنابراین دکتر در آن زمان ، البته با مهربانی ، به من فحش داد ، اما گفت اگر مادرم قلب بدی داشت ، 15 سال پیش ، یا بهتر بگویم حتی 25-30 سال پیش ، می مرد. در بدترین حالت ، او گفت ، او شش ماه پس از تشخیص فوت می کرد. و در آن زمان او یک سال زندگی می کرد و بیمار بود. و سپس او در مجموع حدود 5 سال به طور جدی مبتلا به سرطان زندگی کرد. و او در ارتباط با قلب درگذشت. او آن را در نظم کامل داشت!

به هر حال ، من این را در تمام زندگی خود درک کردم وقتی شروع به ارزیابی منطقی کردم. اما فقط مادرم می گوید ، به نظر می رسد من مغزم را از دست می دهم و در روح من فقط ترس و گناه وجود دارد!

نه ازدواج کردم ، نه بچه داشتم. چرا ، من هرگز در عمرم مردی نداشتم! به محض اینکه با کسی رابطه می کنم ، مادرم هیستریک می کند و در قلبش چنگ می زند! و اکنون برای من دیر شده است ، در حالی که مادرم مریض بود ، من نیز بیمار شدم و با همان چیزی که مادرم با آن مریض بود. شاید چون در درونم بشدت از مادرم عصبانی بودم ، اما نمی توانستم به او بگویم؟ شاید چون من مادرم را دوست داشتم و از او متنفر بودم ، همه کارها را برای بهبود او انجام داد ، اما در درون من آرزوی مرگ او را داشتم و بعداً خودم را در این مورد سرزنش کردم؟ چون در درونم درگیری قوی درونی داشتم؟

چیزی که من به هیچ وجه نمی توانم بفهمم این است که آیا او واقعاً من را دوست نداشت ، اگر چنین زندگی ای را به من تحمیل کرده بود! او گفت که عاشق است ، همه چیز از عشق من است. یا شاید من هستم؟ شاید من خیلی دوستش داشتم؟ - ناتاشا دوباره تلخ گریه کرد …

سرنوشت ناتاشا به این شکل بود. ناتاشا بیش از حد مادر در حال مرگ جاودانه اش را دوست داشت. مامان ، که در هر لحظه ، آنطور که به نظر می رسید ، می تواند بمیرد ، اما به هیچ وجه نمی میرد! چرا؟ بله ، زیرا او واقعاً مریض نبود.

در حقیقت در واقع بیماری های مادرم اصلاً بیماری نبود ، بلکه دستکاری بود. عشق مامان به هیچ وجه عشق نبود و عشق ناتاشا ، در واقع ، اصلا عشق نبود ، بلکه وابستگی به هم بود. این یک رابطه وابسته به این شکل بود.

خانواده هایی هستند که این علامت به اندازه این داستان واضح نیست. اما درست مانند این داستان ، می تواند زندگی را کاملاً فلج کند. به نظر می رسد که فرد همه چیز را می فهمد ، اما نمی تواند کاری انجام دهد.

اینجا چکار باید کرد؟ خیلی چیزها. برای شروع درک کنید که در این موقعیت خاص قرار دارید. دقیقاً مانند آن ، ناتاشا چنین چیزی داشت ، اما در یکی مشابه. من در مقالات زیر در مورد چکار باید کنم ، و در مورد چنین وضعیتی که معلوم شد مردی با چنین مادری رابطه دارد. برای کسانی که به دنباله علاقه مند هستند ، مشترک شوید تا از دست ندهند.

البته ، برای کسانی که در موقعیت مشابهی قرار دارند ، توصیه اکید می کنم با یک روانشناس تماس بگیرند. خوب ، مخاطبین من در زیر هستند. برای ثبت نام در مشاوره ، می توانید به یکی از راههای مناسب برای من بنویسید.

اگر به نشریه و موضوعات مطرح شده در آن علاقه دارید ، به خصوص اگر آن را دوست داشتید ، مانند ، سوالات ، نظرات خود را بنویسید ، با دوستان خود به اشتراک بگذارید!

توصیه شده: