مهربان بودن

فهرست مطالب:

تصویری: مهربان بودن

تصویری: مهربان بودن
تصویری: سعی کنیم مهربان باشیم - حتما این کلیپ را ببینید 2024, ممکن است
مهربان بودن
مهربان بودن
Anonim

اگر برای مردان متاسف هستید ، آنها برنده نمی شوند. تعادل سختگیری و عشق لازم است

مثل

یک پادشاه به جنگ رفت و همسرش را در خانه گذاشت. یک بار در میدان جنگ ، او دید که دشمن قوی است ، ارتش او بسیار است. و متوجه شد که می تواند در جنگ شکست بخورد و کشته شود.

لحظه ای ترس او را فرا گرفت و تصمیم گرفت به قصر بازگردد. به سمت دروازه رفت و در زد.

- کی اونجاست؟ - از همسرش پرسید

- این منم ، شوهرت. برام باز کن من نمی خواهم بجنگم - پادشاه پاسخ داد

- این درست نیست. تو شوهر من نیستی. شوهر من یک قهرمان شجاع است. و او ، در صورت لزوم ، در میدان جنگ خواهد مرد - همسر پاسخ داد و دروازه را باز نکرد.

سپس پادشاه مجبور شد به میدان جنگ بازگردد و بجنگد.

در آن نبرد ، او پیروز شد

- او خسته است ، بیچاره. آیا می فهمی؟ همچنین بی پایان نیست. بنابراین ، من یک کار نیمه وقت در خانه گرفتم. یک همکار به مرخصی زایمان رفت ، من اجازه داشتم بخشی از کارهای او را در خانه انجام دهم. راستش ، نمی دانم با او چکار کنم.

- با کی؟

- با شوهر.

- چرا باید باهاش کاری کنی؟ من پرسیدم.

- خوب البته! یک قطره ترحم مستقیماً در شما وجود ندارد. من سعی می کنم شوهرم را درک کنم. اکثر مردم آنقدر بی تفاوت هستند ، ناراحت کننده است.

با سرزنش به من نگاه می کند

- او شغل خود را دوست ندارد ، چرا باید رنج بکشد. حیف که من زیاد کار می کنم ، زمان کمی برای بچه ها باقی مانده است …

- ایا شغلت را دوست داری؟

- نه در همه چیز ، اما در اصل مناسب است. و تجربه چکه می کند.

او به من گفت چقدر مراقب و اقتصادی است. در عین حال ، او کارآفرین است و سعی می کند گاهی اوقات پول دربیاورد. برای کمک به شوهرم بعد از استراحت از کار روی پای خود بایستد. او افسرده است.

شوهر من 49 ساله است. و 1 ، 5 سال بیکار بوده است. او تا کنون به دنبال چیزی است که مطابق میل خود باشد.

- ما می خواهیم داچا بخریم تا بتوانیم آخر هفته از شهر خارج شویم. من آسم دارم. اما پول کافی وجود ندارد.

- هر چند وقت یکبار به شوهر خود فقیر می گویید؟

او از این س likeال خوشش نیامد. و او بلافاصله مانند همیشه مودبانه متوقف شد. به نظرم رسید که حالا او یک بسته دستمال سفره می گیرد و روی پیشانی ام می اندازد.

- منظور شما چیست؟

- بله ، من اشاره نمی کنم ، اما کاملاً صریح صحبت می کنم. دقیق تر ، من س questionsال می کنم. چه چیزی به شما دلسوزی می کند؟ چرا نیاز دارید که کار نکند؟

پس از مدتی معلوم می شود که او از تنهایی بسیار می ترسد. کودکان در حال حاضر نوجوان هستند. به زودی آنها کاملاً از لانه خارج می شوند و اجازه می دهند شوهر با او بماند.

- آیا این امکان وجود دارد که حقوق و دستمزد شما ماهیانه برای گذراندن وقت با شما باشد؟ و هنگامی که او بیکار است ، به طور قابل اعتماد دلبسته است.

طوری شروع به گریه کرد که انگار مدتهاست اشکی در زندگی اش نریخته است. با این وجود ، او بسته دستمال سفره را برداشت و نصف آن را تمام کرد.

- دلت برای من نمی سوزه؟ چرا اینقدر آرام نگاه می کنی که من چگونه رنج می برم؟

من متعجب بودم که چقدر از قربانی که در غم دیگران شادی می کند در من باقی مانده است تا شانه های خود را صاف کرده و "ذخیره" کند. ظاهرا زیاد نیست. من فقط فکر کردم چگونه و از چه طریق ، ما ارزش از دست رفته "من" خود را به این زن باز می گردانیم. من این کار را از نظر ذهنی به مراحل تقسیم کردم. او در این توده آسم و اگزمای خود را روی دستان خود گذاشت … فقط خودش می تواند خود را نجات دهد. فقط دستورالعمل دارم

سپس نگاه پرسشگر او را دیدم و متوجه شدم که باید به چیزی پاسخ داد.

- من در جایی شنیدم که یک مرد نیازی به ترحم از یک زن ندارد. ترحم او را ضعیف ، ناامن می کند. به یاد دارم ، درخواست هایی از مردان در مورد پذیرش ، احترام و عشق از طرف زنان وجود داشت. آنها حتی بسیار کمتر از تشخیص نیاز به مراقبت دارند. و ترحم فلج کننده است. نباید با همدردی و شناخت علایق دیگران اشتباه گرفت - اینها درک کمی متفاوت است. مردان عاشق زنان محبت آمیز و بی رحم هستند. به یاد داشته باشید ، مانند یسنین:

تو مرا دوست نداری ، از من پشیمان نیستی ،

من کمی خوش تیپ هستم؟

بدون اینکه به صورت خود نگاه کنید ، از شور و هیجان به وجد می آیید ،

دستانت را روی شانه هایم بگذار"

او چنگالش را بلند کرد و با صدای بلند گفت:

لحن شما مرا آزار می دهد. از کجا فهمیدید که روابط را درک می کنید؟ شما به عنوان یک دختر برای من خوب هستید!

- خوب ، من واقعاً چیز زیادی نمی دانم. بنابراین ، من س questionsالاتی را مطرح می کنم که خود شما جرات نکرده اید آنها را بپرسید. شما از دست من عصبانی هستید زیرا من با بیرون آوردن شکاف های خود به شما صدمه می زنم. اما شما برای این آمده اید؟ با هزینه دختران ، به سختی ، فقط در صورتی که من را در سن 11 سالگی به دنیا آوردید.

- مادرم من را در 16 سالگی به دنیا آورد و برای تربیت به مادربزرگم داد. واقعا دلم براش تنگ شده بود …

قبلاً امکان کار با این امکان وجود داشت.

توصیه شده: