افسردگی پس از زایمان - دو مورد از تمرین

تصویری: افسردگی پس از زایمان - دو مورد از تمرین

تصویری: افسردگی پس از زایمان - دو مورد از تمرین
تصویری: افسردگی پس از زایمان، افسانه یا واقعیت 2024, ممکن است
افسردگی پس از زایمان - دو مورد از تمرین
افسردگی پس از زایمان - دو مورد از تمرین
Anonim

دو مورد از تمرین.

در همان زمان ، دو زن به تازگی زایمان کردند و درخواست های مشابهی داشتند - یک مالیخولیای غیرقابل توضیح. حالت افسردگی ، بی تفاوتی ، من نمی خواهم کاری انجام دهم ، و در نتیجه ، "من مادر بدی هستم ، نمی توانم کنار بیایم" ناامید کننده هستم.

در واقع ، دو مورد آینه ای وجود داشت.

مورد 1.

مادری بسیار جوان (19 ساله) ، بگذارید او را داشا بنامیم ، یک ماه و نیم پیش ، به طور قانونی ازدواج کرده بود ، یک دختر به دنیا آورد. شوهر من 23 ساله است. او یک جوان کاملاً جدی است ، اما ما خیلی کم با او ارتباط برقرار کردیم. طبق معمول ، درست بعد از تولد ، مادربزرگ (مادر داشا) برای کمک به کودک به آپارتمان خانواده جوان نقل مکان کرد. وقتی من برای اولین بار به آنجا آمدم ، او را در آستانه منزل ملاقات کرد. او بسیار دوستانه ، مودب به نظر می رسید ، شکایت داشت که پس از زایمان برای دخترش سخت است. داشا در آن زمان به نوزاد شیر می داد. به محض اینکه مکیدن نوزاد متوقف شد ، مادربزرگ بلافاصله او را با خود برد. من بلافاصله با نگاه مالیخولیایی مادر جوان ، که دخترش را کنار گذاشت ، هشدار دادم. در موردش ازش پرسیدم معلوم شد که داشا خیلی دوست دارد زمان بیشتری را با نوزاد بگذراند ، اما او نمی داند چگونه کاری انجام دهد و ، همانطور که مادرش می گوید ، تا کنون هیچ چیزی برای او کار نکرده است. مادربزرگ در تمام طول روز با بچه دست و پنجه نرم می کند و به داشا استراحت می دهد و با خودش راه می رود و اگر بچه گریه می کند شب می دوید. به طور خلاصه ، این تصور را دارم که کودک متعلق به داشین نیست ، بلکه مادر او است. با گرفتن این احساس ، از مادر داشا می خواهم که بچه را بیاورد ، به این بهانه که من نیز باید او را تماشا کنم. مادربزرگ با بی میلی نوزاد را برمی گرداند ، همه چیز برای بازگشت تلاش می کند و نگران این است که اگر داشا گریه کند ، داشا چه خواهد کرد. در ابتدا داشا نیز گیج شده است. اما پس از 15 دقیقه ، چهره او غیر قابل تشخیص تغییر می کند. من به او نشان می دهم که چگونه می تواند با دخترش با توجه به سنش ارتباط برقرار کند ، توجهم را به نکات مهمی در ارتباط آنها جلب می کنم - و اکنون هر دو لبخند می زنند و چشم های داشا درخشان است.

دلیل افسردگی او واضح است: با وجود جوانی ، داشا واقعاً می خواهد مادر شود - یک مادر واقعی ، شایسته و دلسوز. اما مادر خود اجازه شستشو نمی دهد ، زیرا داشا قادر به انجام آن است. به بهانه مراقبت از دخترش ، او تماس خود با نوزاد را به حداقل رساند و عملاً فقط برای تغذیه به او داد. "استراحت کن ، دختر ، باید بهبود پیدا کنی ، بخوابی ، من خودم با نوه ام ادامه می دهم! به من بده - من این کار را بهتر انجام خواهم داد. "" داشا رابطه خوبی با مادرش دارد و 100٪ او را باور می کند. یک بار مادرم گفت: "هیچ چیز برای شما کار نمی کند" ، سپس کار نمی کند. چگونه می توانم از مادرم ناراحت شوم وقتی او اینقدر مراقبت می کند و کمک می کند؟ و در روح داشا ، مالیخولیایی ناخودآگاه مانند بهمن در حال رشد است ، که ناشی از عدم تماس با دختر تازه متولد شده اش ، احساس حقارت خود است. بی ارزشی. او نمی خواهد بخوابد و نمی خواهد استراحت کند - او به یک دختر نیاز دارد! فقط او نمی تواند این را در پیله بی پایان مراقبت از مادر متوجه شود.

جلسه دوم به مهارتهای اساسی عملی - حمام کردن ، تعویض لباس ، بازی اختصاص داده شده است. مادربزرگ ناراحت است که در آشپزخانه نشسته است. بعدا مجبور شدم جداگانه با او صحبت کنم. و در سومین مشاوره ، داشا با افتخار می گوید که چگونه (!) شب سوم با هوس های نوزاد کنار آمده است ، چگونه او را تکان می دهد و آرام می کند ، چگونه او را روی بازو حمل می کند و تمام شب لالایی می خواند. و با افتخار - زیرا معلوم می شود که او را آرام می کند ، زیرا کودک به مادر جوان خود می چسبد و آرام می شود. و با وجود خستگی جسمانی ، داشا می گوید که احساس می کند بسیار خوشحال است.

مورد 2

مارینا در حال حاضر یک مادر با تجربه است. بزرگترین کودک 4 ساله ، کوچکترین 3 ماهه است. خود مارینا 27 ساله است. بلافاصله پس از تولد فرزند دوم آنها ، شوهر از مادرش خواست که در کنار آنها بماند تا به مارینا در مورد بچه ها کمک کند.

وقتی رسیدم ، خود مارینا در را برای من باز کرد و کودکی در آغوش داشت. مادربزرگ پشت سرش ایستاد.رفتیم داخل اتاق - مادربزرگم هم کنارم نشست. وقتی از او خواستم که ما را تنها بگذارد ، او با ناراحتی اظهار کرد که باید از اتفاقات آگاه باشد تا بتواند برای عروسش مفید باشد. وقتی او رفت ، هیچ یک از بچه ها را نبرد. ما چهار نفر در اتاق ماندیم - من ، مارینا و دو پسرش. مارینا بسیار خسته و مضطرب به نظر می رسید. چندین بار برای این آشفتگی عذرخواهی کردم ، که حتی متوجه آن نشدم ، اما سپس به تدریج آرام شدم. معلوم شد که مادر شوهر دائماً در کنار اوست ، اما او به سختی از بچه ها مراقبت می کند ، فقط در مورد چگونگی و زمان انجام نظرات اظهار نظر می کند. او دائماً اعلام می کند که فرزندان خود را خودش بزرگ کرده است و هر زنی باید خودش این کار را انجام دهد. او به وضوح نظم خانه را زیر نظر دارد و شکایت می کند که مارینا وقت ندارد کاری انجام دهد. به نظر می رسد او این را با همدلی می گوید ، اما مارینا دائماً در سخنانش سرزنش می شنود ، برای انجام همه کارها تکه تکه می شود و در عین حال مادر خوبی است. در طی این سه ماه ، مارینا هرگز تنها نبود و هرگز (!!!) به خود اجازه نمی داد در طول روز دراز بکشد ، حتی پس از چندین شب بی خوابی با کودک. او به سادگی نمی خواست به مادر شوهرش که عاشق شرکت بود و دائماً چیزی می گفت ، توهین کند. شوهر مطمئن بود که حداکثر کمک را به همسرش در شخص مادرش می کند. مارینا خسته شده بود ، بین بچه ، بزرگترین فرزند ، شوهر و مادر شوهرش پاره شده بود.

من پیشنهاد دادم که مارینا مشاوره دوم را در پارک در زمین بازی بگذراند و مادرشوهرش را با خود نبرد (قبل از آن آنها همیشه با هم قدم می زدند). پس از یک ساعت پیاده روی ، مارینا ناگهان گفت: "چقدر خوب! انگار بالاخره در هوای تازه نفس کشیدم! " او بسیار شگفت زده شد وقتی متوجه شدم که هر مادری در اداره دو فرزند چندان خوب نیست. او واقعاً خوب عمل کرد. ما متوجه شدیم که استرس و افسردگی او ناشی از زایمان یا افزایش فعالیت بدنی نیست ، بلکه به دلیل ظاهر شدن یک دستیار در خانه آنها در قالب مادر شوهر بود ، که مارینا زیر اسلحه او شبانه روزی بود. تصور اینکه او یک مادر و همسر کاملاً شایسته است ، وضعیت مارینا را به طور جدی تحت تأثیر قرار داد. س Anotherال دیگر این است که چرا سخنان و اظهارات مادر شوهر برای او مهمتر از احساسات و دانش خود او بود؟ پاسخ به این س questionsالات در دوران کودکی ، در رابطه با مادرش نهفته است. ما در جلسات بعدی با او در این مورد صحبت خواهیم کرد. و مادر شوهر سرانجام به خانه بازگشت ، که زندگی مارینا را بسیار آسان کرد.

نتیجه:

مادران تازه متولد شده اغلب از عزیزان خود انتظار کمک دارند ، حتی نمی دانند که این ممکن است برای آنها چگونه باشد. بسیار بیشتر از آنچه فکر می کنیم ، مراقبت ناکافی ماه های اول پس از زایمان را به یک کابوس تبدیل می کند. توانایی یافتن نقطه اتکا نه در اطرافیان ، بلکه در خودتان ، احساس شایستگی مادری و برقراری ارتباط پایدار با کودک - این کلید مادرانگی موفق و شاد است. کمک کمک - نزاع.

توصیه شده: