روانشناسی و ورزش ، و یا اینکه تصادفات تصادفی نیستند (یادداشت های یک روانشناس)

تصویری: روانشناسی و ورزش ، و یا اینکه تصادفات تصادفی نیستند (یادداشت های یک روانشناس)

تصویری: روانشناسی و ورزش ، و یا اینکه تصادفات تصادفی نیستند (یادداشت های یک روانشناس)
تصویری: آلن دباتن: فلسفه ای ملایم تر و مهربان تر از موفقیت 2024, ممکن است
روانشناسی و ورزش ، و یا اینکه تصادفات تصادفی نیستند (یادداشت های یک روانشناس)
روانشناسی و ورزش ، و یا اینکه تصادفات تصادفی نیستند (یادداشت های یک روانشناس)
Anonim

یک روز عصر ، در پایان روز کاری ، دانش آموز کلاس یازدهم به دفتر من آمد ، در حالی که من در یک مدرسه خصوصی عمومی به عنوان روانشناس مشغول به کار بودم. با پذیرش دعوت من برای گذراندن ، بازدید کننده من ، بگذارید او را آندری صدا کنیم ، روبرویم نشست و گفتگویی را آغاز کرد ، اصل آن این بود که فردا در یک مسابقه کیوکوشینکای شرکت می کرد و آیا این مسابقات را برنده بود یا نه ، بستگی به این دارد که روز دوشنبه به مدرسه بیاید (آیا لباس سفید خواهد بود یا مشکی را بر تن خواهد کرد).

بعد از اینکه پرسیدم دلیل واقعی وی چیست (بالاخره ، واضح بود که یک دانش آموز دبیرستانی فقط برای اطلاع از اینکه چه چیزی در انتخاب کت و شلوار در روز دوشنبه تأثیر می گذارد ، به روانشناس نمی رود) ، او پرسید: "آیا آیا ممکن است با کمک هرگونه روانگردان بتوانم برنده این مسابقات شوم یا شانس برنده شدن را افزایش دهم؟ " با دریافت پاسخ مثبت ، او به من گفت که مسابقه کجا و چه زمانی برگزار می شود.

در زمان مقرر من در سالن بدنسازی بودم ، جایی که اولین دعوا در حال انجام بود ، آندره قبلاً در دوگی بود و مشغول گرم کردن بود. وقتی به من نزدیک شد ، از او خواستم به کسانی که با آنها می جنگد نشان دهد. اولین رقیب آندری ، از نظر ظاهر ، ماندگارتر بود ، اما با نگاهی به نحوه راه رفتن او ، تصور کردم که "پاشنه آشیل" او کبد است ، و بنابراین به آندری توصیه کردم که در اولین دقایق مبارزه بهترین عملکرد خود را ارائه دهد ، برای تمرکز بر یک ضربه و از او خواست این ضربه را ببیند ، که انجام شد. سپس ، "سفری به نهر کوه" انجام دادیم. آندری در مورد آنچه در حال رخ دادن بود به شرح زیر اظهار داشت: "من جریان کوهی قدرتمندی را می بینم ، در حال جوشیدن است و اگر مانعی در سر راه آن قرار گیرد ، این جریان آن را خرد می کند. با نزدیک شدن ، تمام قدرت و قدرت آن را احساس می کنم ، احساس تحسین می کنم ، این انرژی را احساس می کنم … "سپس از آندری خواسته شد که خودش این جریان شود ، با آن ادغام شود ، که او این کار را کرد (بدن او متراکم تر شد ، مانند یک فنر فشرده) در آن لحظه ، جفت بعدی اعلام شد و آندری روی تاتامی قدم گذاشت … همراه با ضربات گونگ ، کرونومتر را روشن کردم و بعد از 45 ثانیه آن را خاموش کردم ، زیرا مبارزه به پایان رسید (آندری لگد حریف خود را زد در کبد و پیروزی زودهنگام به دست آورد).

صبح دوشنبه ، آندری با کت و شلوار سفید به دفتر من آمد و گفت که دعوای دوم ، که من خوش شانس نبودم ، زیرا از مشاوره ای برخوردار بودم ، او را نیز برد. سپس ، با تشکر از او برای کار انجام شده ، گفت که اولین رقیبش ، با ورود به رختکن ، عبارت زیر را برای او پرتاب کرد: "بله ، شما خوش شانس بودید که من به طور تصادفی وارد کبد شدم …". از آندری پرسیدم که در این مورد چه فکر می کند و او ، پس از اندکی فکر کردن ، گفت که هنگام آماده شدن برای مبارزه ، این ضربه پیروزمندانه را آنقدر واضح دید که حتی آن را در سطح فیزیکی احساس کرد ، و هنگامی که مبارزه به پایان رسید ، آن را پذیرفت. به عنوان مقرر و در پایان ملاقات ما ، او یک عبارت فوق العاده گفت: "اکنون متوجه منظور شما شدم وقتی می گفتید تصادفات تصادفی نیستند و برخی تصور می کنند تصادف است ، برای دیگران این نتیجه طبیعی کار آنهاست”…

توصیه شده: