درباره روابط و عشق به خود. قسمت 1

تصویری: درباره روابط و عشق به خود. قسمت 1

تصویری: درباره روابط و عشق به خود. قسمت 1
تصویری: کتاب صوتی | عشق ویرانگر | قسمت اول 📗💘 2024, ممکن است
درباره روابط و عشق به خود. قسمت 1
درباره روابط و عشق به خود. قسمت 1
Anonim

والدین به کودک خود احساس اولیه عشق بی قید و شرط را می دهند. از لحظه ای که آنها یک مرد فریاد کش را در آغوش گرفتند. او هنوز کاری نکرده است ، به هیچ وجه نتوانسته استحقاق این عشق را داشته باشد ، اما او قبلاً دوست داشتنی است. عشق با یک فرد رشد می کند ، بیشتر می شود. اما ، همانطور که می گویند ، کمیت به اندازه کیفیت مهم نیست. با افزایش سن ، نگرش های والدین ، مفاهیم و قوانین خانواده ، انتظارات و ناامیدی ها به کودک منتقل می شود. و اکنون عشق از قلب به سر منتقل می شود ، معادل ستایش و تصویری از موفقیت می شود.

و سپس یک فرد بالغ به روان درمانگر می آید و می گوید (به عنوان مثال) - من نمی توانم رابطه ای برقرار کنم ، چه بلایی سر من آمده است؟ و وقتی نوبت به عشق و پذیرش خود می رسد ، معلوم می شود که هرگز چنین وظیفه ای با شخص مواجه نشده است. او سپس سرسختانه سعی می کند شخص دیگری را دوست داشته و بپذیرد. و یا او نمی تواند این کار را انجام دهد ، یا پاسخی دریافت نمی کند. و ناامید به دنبال موضوع جدیدی برای ایجاد روابط می گردد. کاری که او هرگز سعی نکرده بود ایجاد رابطه با خود بود. در حال آماده شدن برای اولین ملاقات ، ابدی "چه باید بکنم؟" و "آنها در مورد من چه فکر خواهند کرد؟"

او از نظر عاطفی در خودش نیست ، در شخص دیگری است. درخواست او این است که باید چه کار کنم / نکنم تا طرف مقابل به شیوه خاصی به من واکنش نشان دهد. این فرمول در ابتدا محکوم به شکست و نارضایتی است. از آنجا که شخص خود را از طریق تجربه خود ارزیابی می کند ، جنبه های مثبت و منفی خود را برجسته می کند ، تصویری ایده آل از خود (در چشم او) ایجاد می کند و سعی می کند با آن مطابقت داشته باشد - پنهان کردن بد و نشان دادن خوب.

این استراتژی دو مشکل عمده دارد:

1. او نمی داند که آیا دیدگاه های او در مورد خوب و بد با نظرات شخص دیگری منطبق است و

2. او نمی تواند این نقش را برای همیشه بازی کند ، دیر یا زود با همه مزایا و معایب آن "خودش می شود".

و بنابراین در اولین نقطه نیمی از خرما فرو می ریزد. پسر سعی می کند خود را یک ماچو بی رحم نشان دهد ، و دختر نسبتاً ساکت است و فکر می کند چگونه در اسرع وقت ترک کند. این تصویر او نیست و او هرگز نمی داند که او بسیار خوانده شده است و کافکا (مانند او) را دوست دارد ، زیرا آنها دیگر قرار ملاقات دیگری نخواهند داشت. دختری که پدرش زمانی به او گفت که بچه ها خیلی باهوش نیستند ، سه مدرک دیپلم خود را پنهان می کند ، با مژه های کشیده دست می زند و با صدای بلند به آه می کشد و گاز می کشد و به صحبت های مرد جوان گوش می دهد و او به دنبال دختری شریک است که باید با او همکاری کند. علاقه داشته باشد و از بازی هایش خسته شده است. و در نقطه دوم ، بقیه فرو می ریزد. اگر دختر واقعاً به دنبال یک ماچو بود ، او خوشحال خواهد شد. بار اول. اما زمان می گذرد و او فراموش می کند که ماهیچه هایش را خم کند و از او در مورد آخرین کتابی که خوانده است بپرسد ، بدون شک انتظار ندارد که این کتاب در سال های بازخوانی کتاب درسی "جنایت و مجازات" باشد. و مردی که به دنبال یک احمق زیبا ، زیبا و ساده لوح بود دیر یا زود یک نقل قول از نیچه از او دریافت می کند یا او را در حال تعمیر کامپیوتر می بیند و می فهمد که در جایی مشکل وجود دارد.

و نتیجه نهایی چیست؟ زمان تلف شده ، احساسات منفی هستند ، روابط یکسان نیستند. شاید باید متوقف شوید و فکر کنید - در هر رابطه چه چیزی اشتباه بود و بفهمید که این خودتان هستید؟ و سپس با خود رابطه برقرار کنید. خودتان را دوست داشته باشید ، قبول کنید. از این گذشته ، تنها با یادگیری این می توانید شخص دیگری را واقعاً دوست داشته باشید. به دنبال نجات دهنده ای نباشید که حفره عزت نفس شما را از بین ببرد ، بلکه یک فرد تمام عیار ، شایسته و قادر به احترام به شما باشد. اینجوری که هستی البته فقط کافی نیست جلوی آینه بایستید و بگویید "من الان خودم را دوست دارم". این یک سفر طولانی و بسیار دشوار است. و هرکس مختص خودش را دارد. اما پس از رسیدن به هدف ، همه می فهمند که ارزشش را داشت.

توصیه شده: