موردی از تمرین معنای زندگی ، افسردگی

تصویری: موردی از تمرین معنای زندگی ، افسردگی

تصویری: موردی از تمرین معنای زندگی ، افسردگی
تصویری: ۹ علامت افسردگی حاد 2024, ممکن است
موردی از تمرین معنای زندگی ، افسردگی
موردی از تمرین معنای زندگی ، افسردگی
Anonim

دختری بود به نام اما. بسیار زیبا ، باهوش ، باهوش. از کودکی ، والدینش هر آنچه را که می خواست به او می دادند. یک پدر مهربان و دلسوز به او خانه ای خوب و شغلی پردرآمد داد.

با این وجود ، به نظر می رسد فوق العاده است. اما ، اما دائماً چیزی را از دست می داد. او سعی کرد این کمبود را با خرید هر چیزی که قابل خرید است جبران کند. درست است ، و این به غرق شدن بوی چیز ناخوشایند در داخل کمک نکرد. و همچنین زمان بسیار کند گذشت.

اما به تدریج اما لذت خود را در زندگی از دست داد. غافلگیر کردن ، تشویق کردن یا خوشحال کردن او با هر چیزی غیرممکن بود. زندگی مانند مجموعه ای از اقدامات ، حرکت مکانیکی از نقطه A به نقطه B به نظر می رسد.

و سپس یک روز ، وقتی یکی از گران ترین رستوران های شهر خود را ترک می کرد ، اما اما در آن طعم غذا را احساس نمی کرد ، با دختری برخورد کرد. شاید اما اگر لیزا نبود (این نام آن دختر ، به اختصار لی) بود ، متوجه این برخورد نمی شد. لی با دیدن چشم های کسل کننده اما ، تصمیم گرفت برنامه های خود را برای چند ساعت آینده تغییر دهد.

باید گفت که لی علاقه زیادی به دخالت در امور دیگران داشت. درست است ، او این کار را با دقت انجام داد. او خود را تحمیل نکرد. از نظر طبیعت ، لی حس بسیار ظریفی از زمان ، چگونگی و به چه کسی "ورود به زندگی" داشت. در همان زمان ، افرادی که او در زندگی خود قرار گرفت هم دوستان و هم بستگان و غریبه بودند.

لی امروز وارد زندگی اما شد:

- ببخشید ، لطفاً ، من واقعاً به شما احتیاج دارم.

- چی؟ - گفت اما ، حتی کمی از لی دوری کرد.

- من واقعا به تو نیاز دارم. لطفا کمکم کن.

- منظور من این است که؟ چگونه می توانی به من نیاز داشته باشی؟

- با من بیا ، من به تو نشان می دهم چگونه. لی دست اما را گرفت و به جایی راه رفت.

اما نمی فهمید چه اتفاقی برایش می افتد. سپس به یاد آورد که در واقع قصد دارد با پدرش کار کند. او ایستاد و آن را به لی صدا کرد …

خوب ، اگر لی تصمیم گرفت در زندگی شما دخالت کند ، چگونه می توانید او را متوقف کنید؟ برای هر یک از مشاجرات شما ، او راه های زیادی برای درخواست ترک کار از طرف شوهر ، مادرشوهر و غیره دارد.

اما اما برای کمک به لی رفت …

"پس ماشینم را ببریم؟" راننده ما را به هر کجا که می خواهید می برد.

نه ، نه ، دور نیست.

آنها ابتدا پیاده روی کردند ، سپس با اتوبوس ، سپس با تراموا و سپس دوباره با اتوبوس رفتند.

- چقدر خوب ، نه چندان دور! - اما عصبانی شد. خیلی وقت پیش می رسیدیم.

درون اما احساسات عجیبی وجود داشت. عصبانی است که او در این وضعیت قرار گرفت و کاملاً نفهمید که کجا می رود. عصبانی است که او با وسایل نقلیه عمومی با افراد عجیب و غریب سفر می کند. در عین حال ، او واقعاً لی را دوست داشت. و سپس ، هیچ کس هرگز از اما کمک نمی خواهد. او برای اولین بار در زندگی خود ، خود را تا حدی بسیار مهم و قابل توجه احساس کرد. شاید این همان چیزی بود که او را از همان ابتدا به چنین ماجراجویی غیرمعمول کشاند.

اولین چیزی که اما با آن مواجه شد کمک به سگ های ولگرد در پناهگاه بود. این پناهگاه توسط داوطلبان حمایت شد. آنها همچنین تمام بودجه لازم را جمع آوری کردند تا سگهایی که صاحبان آنها را رها کرده اند زندگی کنند و برای خود سگهای جدیدی پیدا کنند. اما نمی فهمد چقدر زمان صرف نظافت ، غذا دادن ، بازی با نمایندگان نژادهای مختلف سگ می کند. و سپس آنها در یک رایانه قدیمی نشستند ، پایگاه داده ای از ساکنان جدید پناهگاه ایجاد کردند و اطلاعات مربوط به آنها را از طریق صفحات اجتماعی ارسال کردند. شبکه های.

لی وقتی تمام کارهای خانه را تمام کرد و از پرورشگاه خارج شد ، گفت: فردا می بینیم.

اما گیج شده بود. "فردا می بینمت" چطور است؟ حالا باید چیکار کنه؟

- احتمالاً برای عصر برنامه ای دارید؟ و فردا ما ملاقات خواهیم کرد ، چت می کنیم ، قدم می زنیم.

- نه ، هیچ برنامه ای وجود ندارد …

اما و لی به این ترتیب به مردم و حیوانات کمک کردند. اما به نوعی اما می خواست از نظر مالی کمک کند ، نه فقط از نظر جسمی.

- من می خواهم برای کمک به آنها پول بدهم.

- نه

- اما چرا؟ ما به دنبال حامیان مالی هستیم ، در زمانی که من خودم می توانم به بسیاری کمک کنم. من پول دارم.

- نه با تو ، نه با پدرت.

- به لحاظ؟ پول پدر پول من است.

پول شما پولی است که پدر شما به اشتراک می گذارد ، اما این مال شما نیست.

- چگونه می توانی بفهمی که مال من نیست ، بالاخره من برای پدرم کار می کنم تا آنها را به دست آورم.

- و شما بروید و همان مقدار را در جای دیگری کسب کنید.

اما از لی بسیار آزرده شد. او ناراحت بود که لی با او اینطور رفتار می کرد. و در قلبش فریاد زد:

- اما من می روم و کسب درآمد می کنم.

شاید این اولین مشکلات در زندگی اما بود. لی سعی کرد به او کمک کند ، اما او هیچ توصیه ای نکرد. او می خواست ثابت کند که خودش می تواند. اما وارد دنیای دیگری شد. دنیایی که هیچکس درست مثل آن را نمی دهد. دنیایی که در آن تنها بودن کافی نیست ، بلکه باید خود را نشان دهید و انتخاب کنید.

یک روز او به لی آمد و گفت که بدون پدر سخت است. با این حال ، از قبل مهم نبود. نشاط در چشمان اما وجود داشت. او می خواست زندگی ای را انتخاب کند که در آن همه خواسته های خود را برآورده کند. و پدر می تواند مربی و معلم بسیار خوبی باشد.

حالا تنها چیزی که در زندگی اما وجود نداشت ، زمان بود. تعداد زیادی از او وجود نداشت ، اگرچه شگفتی زیادی در او وجود داشت.

توصیه شده: