پروانه ای که یک روز زندگی می کند. تصویر از تمرین

تصویری: پروانه ای که یک روز زندگی می کند. تصویر از تمرین

تصویری: پروانه ای که یک روز زندگی می کند. تصویر از تمرین
تصویری: روش بزرگ کردن آلت تناسلی کشف شد 2024, آوریل
پروانه ای که یک روز زندگی می کند. تصویر از تمرین
پروانه ای که یک روز زندگی می کند. تصویر از تمرین
Anonim

پرونده با اجازه مشتری توضیح داده شده است. نام و برخی از جزئیات تغییر کرده است.

-نمیدونم چرا اومدم پیشت دوستم توصیه کرد ، او از ونتسپیلز به سراغ شما می آید. راه طولانی برای چت کردن است. بنابراین من رسیدم. شاید چون کاری برای انجام دادن وجود ندارد … حدس می زنم چه چیزی به من خواهید گفت.

- و چی؟

- خوب ، من بحران میانسالی دارم و همه اینها … شاید اینطور باشد. از کجا شروع کنم؟

- چرا دوست داری؟

- من نمی دانم. از من بپرس…

- چی می خوای ازت بپرسم؟

- خوب ، شما چند سوال استاندارد دارید …

در حقیقت ، من برخی از آنها ، نه کاملاً استاندارد ، بلکه کاملاً متداول را دارم ، که در ابتدای اولین جلسه از مشتریان می پرسم. با این حال ، در این شرایط ، من فهمیدم که وقت خواهم داشت از آنها بپرسم ، اما نه اکنون ، نه به عنوان یک رسمی که به طور دلپذیر از چیز مهمتر منحرف می شود.

- شما از شهر دیگری به من مراجعه کردید ، دو ساعت و نیم از وقت خود را صرف كردید و همین مقدار را در راه بازگشت ، بعلاوه یك ساعت وقت در اینجا و پرداخت هزینه صرف می كنید تا بتوانم از شما سوالات استانداردی بپرسم؟

- نه نمیخوام. من اصلا نمی دانم چه می خواهم. از طرف شما ، از این مشاوره …

- آیا این وضعیت تا حدودی شبیه زندگی شماست؟

آلا (بیایید او را اینجا صدا کنیم) سر تکان می دهد. سپس شروع به صحبت می کند. و تقریباً بدون وقفه ، بدون انتظار سوالات و عملاً بدون نگاه به من. او درباره نحوه ازدواجش دوبار ("هر دو بار رفت") صحبت می کند ، که در سه سال گذشته با مردی زندگی می کند ، اما رسماً نمی خواهد همسر او باشد ("می دانید ، ظاهراً این بد است فال برای من ") ، که از راه دور و در یک برنامه منعطف کار می کند (" من نمی خواهم گره خورده باشم ") ، که ارتباطی با والدین ساکن در کشور دیگر برقرار نمی کند …

تقریباً درب منزل می گوید: "بله ، و من سرطان دارم." اما این اشکالی ندارد. من با او آشتی کرده ام و زندگی می کنم."

در جلسه بعدی ، من به عبارت پرتاب شده به درب باز می گردم.

- آخرین بار ، "درب" ، گفتید که سرطان دارید …

- من با سرطان زندگی می کنم. من شش سال تحت نظر بودم. در ابتدا ، وقتی فهمیدم ، فکر کردم خوب ، همین است. ترسناک نبود. یا من احساس ترس نمی کردم ، نمی گذاشتم که بر من غلبه کند. فقط به شدت توهین آمیز بود که چرا اینقدر زود بود. و اکنون متوجه شدم که نه به این زودی. سرطان من به طور کلی به من کمک می کند - همیشه این را به من یادآوری می کند - در لحظه زندگی کن ، "اینجا و اکنون" زندگی کن. اگرچه من تفاوت چندانی با شما ندارم - شما نیز نمی دانید چه زمانی خواهید مرد. شاید زودتر از من

- شاید.

- بله ، و بعد از تشخیص تشخیص من شروع به زندگی واقعی کردم. اون موقع برای اولین بار طلاق گرفتم. او تانگو گرفت. عاشقانه های گردباد شروع شد - بدون نگاه به گذشته ، بدون شک ، همه چیز مانند بار گذشته است. من دو ماه پس از ملاقات با شوهر دومم ازدواج کردم - و چه چیزی را از دست بدهم. درست است ، ما به سرعت طلاق گرفتیم. بله ، و من تغییر شغل دادم. اکنون سفارشات مختلفی را می گیرم که می توانم در مدت کوتاهی آنها را انجام دهم. من از طریق اینترنت کار می کنم. من خیلی ها را مرور کرده ام. قبلا می خواستم آپارتمان بخرم ، اما اکنون کاملاً در یک آپارتمان اجاره ای زندگی می کنم. چرا خود را بار می کنید؟

- من می شنوم که در زندگی شما تعداد زیادی موقت ، حتی کوتاه مدت وجود دارد …

- حقیقت این است که هیچ چیز دائمی در زندگی وجود ندارد.

طی چندین جلسه ، آلا نگرش خود را نسبت به زندگی ، فلسفه "زندگی یک روز" ، که با این بیماری روبرو شد و تنها آن را واقعی می دانست ، به اشتراک گذاشت. اما احساس بی معنی بودن ، درک نکردن آنچه واقعاً می خواست ، بیشتر و بیشتر آشکار می شد.

- من درک می کنم که قادر به زندگی "اینجا و اکنون" درست است ، من اینطور زندگی می کنم ، اما همه این شادی های یک روز ، یک هفته - هیچ معنایی ندارند. آنها دیگر شادی نیستند.

- شما فلسفه را زمانی انتخاب کردید که فکر می کردید عمر چندانی نخواهید داشت ، فلسفه یک روز ، اما سرنوشت به شما شش سال فرصت داده است و شاید سالهای بیشتری به شما بدهد.

آلا سکوت کرد. سپس او آرام گفت: "من از پروانه یک روزه بودن خسته شده ام."

جلسات بعدی ما در مورد زندگی آلا در آینده صحبت کردیم.آلا که به زندگی خود به صورت "مقطعی" نگاه می کند ، به اشتراک گذاشت که چقدر چنین نگاه "طولی" فراموش شده برای او عجیب است. "چقدر دشوار است که در هر لحظه به طور همزمان ، اما همچنین مشاهده یکپارچگی. به نظر می رسد جاده ای است که در آن به چیزی می روید ، و نه فقط مانند آن ، اما فراموش نکنید که جزئیات چشم انداز را در نظر بگیرید."

آلا شروع به اشتراک گذاری رویاهای خود کرد ، به عنوان مثال ، تمایل شدید برای بچه دار شدن ، که به دلیل این واقعیت که او خود را از برنامه ریزی و فکر کردن در مورد آینده "منع" کرد ، او را کنار گذاشت. "اما من می توانستم چند سال است که فرزندی را به فرزند خواندگی پذیرفته باشم … هر چند ، چه کسی می داند که آیا آنها با تشخیص من به من اجازه می دهند یا نه" (آلا نمی تواند فرزندان خودش را داشته باشد).

"و می دانید ، احتمالاً زمان آن فرا رسیده است که من به دنبال آپارتمان خود بگردم ، یا شاید من کاملاً دیوانه باشم و برای سومین بار ازدواج کنم."

با آلا خداحافظی کردیم. و هشت ماه بعد ، یک ایمیل گرم از او از بارسلونا دریافت کردم. او در میان چیزهای دیگر نوشت: "… سومین شوهر بالقوه من ، در زمان رضایت من ، نظر خود را تغییر داد. اینجاست ، تراژدی نابهنگامی)) اما این چیزی نیست. به هر حال ، در غیر این صورت من به اسپانیا محبوبم نمی رسیدم - دوباره عاشق شدم. و هفته گذشته من قراردادی را برای خرید یک آپارتمان کوچک در اینجا ، در نزدیکی دریا امضا کردم - از این گذشته ، اگر چیزی طولانی تر انتخاب می کنید ، سپس با مناظر خوب برای "اینجا و اکنون".

توصیه شده: