بچه ها تنها در خانه بودند

تصویری: بچه ها تنها در خانه بودند

تصویری: بچه ها تنها در خانه بودند
تصویری: Home alone 2 تنها در خانه 2024, ممکن است
بچه ها تنها در خانه بودند
بچه ها تنها در خانه بودند
Anonim

این داستان برای کسانی است که با گوش دادن به نظرات دیگران تصمیم می گیرند کاری انجام ندهند. برای کسانی که جرات ندارند قدمی بردارند ، سعی نکنید ، فقط به این دلیل که دیگران موفق نشدند. و همچنین برای کسانی که دیگران به آنها عباراتی مانند "مراقب باشید ، این یک راه آسان نیست" ، "آیا خوب فکر کرده اید؟"

البته ، همه این افراد ، که به شما اهمیت می دهند و عاشقانه شما را دوست دارند ، در مورد ترس خود صحبت می کنند و به وضوح نشان می دهند که مطمئناً ایده های خود را عملی نمی کنند ، شغل یا محل زندگی خود را تغییر نمی دهند و اصلاً کاری انجام نمی دهند ، که منجر به بی ثباتی موقت می شود.

من معتقدم که این داستان الهام بخش کسانی است که در مورد آنچه می خواهند اجرا کنند شک دارند و با توجه به موارد فوق ، جرات نمی کنند. بخوانید و به دنبال آن بروید!

بچه ها تنها بودند

مادر صبح زود رفت و بچه ها را تحت مراقبت دختری هجده ساله قرار داد که گاهی او را با هزینه ای اندک چند ساعت دعوت می کرد.

زمان مرگ پدرشان سخت شده است. اگر هر بار که مادربزرگتان نمی تواند با بچه ها بنشیند ، مریض شود یا شهر را ترک کند ، می توانید شغل خود را از دست بدهید.

مارینا بچه ها را بعد از شام خواباند. و سپس دوست پسرش با او تماس گرفت و او را برای پیاده روی با ماشین جدیدش دعوت کرد. دختر واقعاً به آن فکر نمی کرد. به هر حال ، نوزادان معمولاً تا ساعت پنج بیدار نمی شوند.

با شنیدن صدای بوق ماشین ، کیفش را گرفت و تلفن را خاموش کرد. با احتیاط در اتاق را قفل کرد و در کیفش گذاشت. او نمی خواست که پانچو بیدار شود و از پله ها به دنبال او بیاید. او تنها شش سال داشت ، می توانست قدم بزند ، تلو تلو بخورد و به خودش صدمه بزند. علاوه بر این ، او تعجب کرد که چگونه به مادر توضیح دهد که کودک او را پیدا نکرده است؟

چی بود؟ اتصال کوتاه در تلویزیون کار یا چراغ های داخل سالن … جرقه ای که از شومینه بیرون می زند؟ اما اتفاقی افتاد که پرده ها روشن شد و آتش به سرعت به پله های چوبی منتهی به اتاق خواب رسید.

از ورود دود به در ، نوزاد سرفه کرد و از خواب بیدار شد. پانچو بدون تردید از تخت بیرون پرید و سعی کرد در را باز کند. پیچ را فشار دادم اما نشد.

اگر او موفق شود ، هم او و هم برادر نوزادش در چند دقیقه در شعله ای سهمگین می میرند.

پانچو فریاد زد ، پرستار بچه اش را صدا کرد ، اما هیچ کس فریاد کمک او را پاسخ نداد. سپس به سمت تلفن دوید تا شماره مادرش را شماره گیری کند ، اما قطع شد.

پانچو فهمید که اکنون فقط خودش باید راهی پیدا کند و خود و برادرش را نجات دهد. او سعی کرد پنجره ای را که پشت آن پنجره بود باز کند ، اما دستان کوچکش نتوانستند قفل را باز کنند. اما حتی اگر او موفق شود ، او همچنین باید بر گریل محافظ سیم که والدینش نصب کرده بودند غلبه کند.

وقتی آتش نشانان آتش را خاموش کردند ، همه فقط در مورد ONE صحبت می کردند:

- چگونه چنین کودک کوچکی می تواند پنجره را بشکند و میله ها را با یک چوب لباسی بشکند؟

- چگونه او موفق شد بچه را داخل کوله پشتی کند؟

- چگونه او موفق شد با چنین باری در امتداد قرنیز راه برود و از درخت پایین بیاید؟

- چگونه آنها موفق به فرار شدند؟

فرمانده آتش نشانی قدیمی ، مردی خردمند و محترم ، به آنها پاسخ داد:

پانچیتو تنها بود … کسی نبود که به او بگوید که نمی تواند.

از کتاب STORIES for Reflection. راهی برای درک خود و دیگران ، خورخه بوکای (روانشناس آرژانتینی)

توصیه شده: