چرخه زندگی

تصویری: چرخه زندگی

تصویری: چرخه زندگی
تصویری: مشاوره و راهنمایی زندگی/چرخه ای زندگی 2024, ممکن است
چرخه زندگی
چرخه زندگی
Anonim

زمین بازی در مرکز پارک شهر قرار داشت ، جایی که لیودمیلا واسیلیونا با نوه پنج ساله اش وانیا آمد ، که از همه جوانتر بود. این سایت نزدیک خانه ای بود که وانیا با والدینش در آن زندگی می کردند.

در حالی که او با بچه های دیگر در زمین بازی قدم می زد ، لیودمیلا واسیلیفنا روی یک نیمکت نشسته بود و او را تماشا می کرد و به صورت دوره ای در افکار خود در مورد زندگی غوطه ور می شد. او هفتاد ساله بود و ناخواسته به این موضوع فکر کرد.

بیشتر اوقات ، او به چرخه زندگی فکر می کرد ، که با تولد شروع می شود و با مرگ به پایان می رسد. در این مدت چه اتفاقی افتاده است؟ او بزرگ شد ، او را به مهد کودک بردند ، سپس مدرسه ، موسسه ، عشق اول ، جوانی وجود داشت. بعلاوه - ازدواج ، کار ، مسافرت ، فرزندان و اکنون نوه ها. و سپس فرزندان او نوه های خود را خواهند داشت و غیره. آیا خانواده اش هرگز به پایان می رسد؟ او نمی دانست…

اما در حال حاضر لیودمیلا واسیلیونا ، نوه های خود را تماشا می کند - چقدر بازیگوش و شاد هستند ، گاهی غمگین هستند ، چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند ، اسباب بازی ها را برعکس می کنند یا برعکس - متأثر و غمگین بود. او فهمید که زندگی او رو به افول است. نیروهایی که قبلاً بودند دیگر وجود ندارند - همه چیز از تکمیل چرخه زندگی خود صحبت می کرد.

با فکر کردن به آن ، به نظر می رسید که او بخشی از خود را از دست داده است. چیزی برگشت ناپذیر به گذشته رفت. فقط در حال حاضر او شروع به درک کرد که چیزهای زیادی پشت سر او بود ، اما به نظر می رسید که چندی پیش نبود - تولد اولین فرزندش - اما زمان گذشته بود …

و اکنون هر ثانیه ای که قبلاً سپری شده است و ثانیه ای که نمی توان آن را متوقف کرد برای او مهم است. سپس دقیقه به دقیقه ، ساعت به ساعت ، روز به روز … زندگی پس از زندگی. او می میرد ، جای خود را برای کسی آزاد می کند ، و به همین ترتیب در خانواده افزایش جنبش ایجاد می شود. هر کس چرخه زندگی خود را طی خواهد کرد.

البته بسیاری تلاش می کنند تا نسل جوان شبیه آنها یا دیگر اجداد هم نوع خود باشند. آنها سعی می کنند از طریق کودکان به آنچه که خودشان نمی خواستند پی ببرند (شخصی می گوید که آنها نمی توانند). آنها به آنها پیشنهاد می کنند مانند پدربزرگ افسانه ای یا مادربزرگ مهربان خود باشند. یا برعکس - مانند پدربزرگ بدخلق ، مادربزرگ بدخلق. گاهی اوقات می شنید: "شما مانند پدر خود هستید!" ، "شما همه در یک مادر هستید!". او تعجب کرد که والدین در فرزندان خود فردیت و منحصر به فرد بودن ذاتی آنها را نمی بینند.

آنچه او است؟ زندگی برای او فوق العاده بود. حتی اگر فرصتی برای درخواست دیگری وجود داشته باشد ، او امتناع می کند. او آنقدر برایش پر بود که نیازی به درخواست زندگی دوم نبود. حتی اگر او نتوانسته به چیزی عالی و مهم دست پیدا کند ، به این معنی است که برای او مهم نبوده است. و اگر دیگران آن را می خواستند ، پس او به آن اهمیت نمی داد ، او این کار را برای خودش انجام داد. لیودمیلا واسیلیفنا می خواست نسل های بعدی خانواده اش آنطور که می خواهند زندگی کنند. ممکن است گاهی اوقات مردم برای دیگران زندگی کنند و برای این کار چیزی دریافت می کنند - شناخت ، مشارکت ، افزایش عزت نفس ، اجتناب از تنهایی و موارد دیگر.

گاهی اوقات او می خواست به جاودانگی برسد ، اما این لحظات کوتاهی بود - وقتی نوه اش به طرف او دوید و با خوشحالی به آنچه در سایت اتفاق می افتد ، آنجا چه می کند ، و چگونه زندگی می کند ، گفت. او می خواست چنین دقیقه هایی را طولانی کند. اما سپس این س arال مطرح شد: آیا آنها به همان اندازه ارزشمند خواهند بود؟ اگر من جاودان هستم ، پس من مرده ام! چگونه می توانم زندگی را قدر بدانم ، اگر آن را داشته باشم … حتی نمی توانم درک کنم که چقدر. من اهمیتی نمی دهم که چه اتفاقی می افتد ، زیرا همیشه وقت دارم آن را ببینم ، شرکت کنم ، توجه کنم ، تجربه کنم … خسته کننده است.

"چه چیزی می تواند انگیزه ای بیش از خود مرگ داشته باشد؟ یک زندگی؟ - بیشتر فکر کرد لیودمیلا واسیلیونا. بسیاری با او طوری رفتار می کنند که گویی نامیرا هستند و هر کاری را که اکنون می توانند انجام دهند به تعویق می اندازند. برای خودت انجام بده بله ، همچنین مهم است که آنچه را که برای خودم انجام می دهم تعریف کنم. هر کس به طور قطع می داند که دقیقاً چه می خواهد. اما آیا او حتی این را به خودش اعتراف می کند؟ من گاهی اوقات به خودم اعتراف نمی کردم. برخی از افراد در رابطه با از دست دادن یکی از عزیزان خود به مرگ فکر می کنند و تنها پس از آن به نحوه زندگی خود توجه می کنند.کی متوجه این موضوع شدم؟ خوب ، بله … پس از مرگ مادرش ، و سپس پدرش."

لیودمیلا واسیلیفنا به زمین بازی که نوه اش بازی می کرد نگاه کرد ، راحت تر روی نیمکت نشست و به آسمان نگاه کرد. او پرنده هایی را دید که هنگام پرواز ، چیزی را به زبان خود به یکدیگر می گفتند. او یک نفس باد احساس کرد ، صدای شاخ و برگ را شنید ، چگونه جوانان روی نیمکت نزدیک صحبت می کردند … "تاریک می شود ، خیلی زود تاریک می شود …" - و صدای نوه اش در سکوت ناپدید می شود…

لیودمیلا واسیلیفنا نشسته بود ، نگاهش به آسمان بود. نوه وانیا به سمت او دوید و با خوشحالی مادربزرگش را صدا کرد. او نمی فهمید چرا او به او توجه نمی کند. متوقف شد و نگاه کرد نگاهش کجا بود. پرواز پرندگان در آسمان ادامه داشت …

توصیه شده: