شما به دنبال شادی هستید ، نه معنای زندگی ، و اینکه چگونه شما را تهدید می کند

تصویری: شما به دنبال شادی هستید ، نه معنای زندگی ، و اینکه چگونه شما را تهدید می کند

تصویری: شما به دنبال شادی هستید ، نه معنای زندگی ، و اینکه چگونه شما را تهدید می کند
تصویری: Как живёт Евгения Медведева и сколько она зарабатывает 2024, ممکن است
شما به دنبال شادی هستید ، نه معنای زندگی ، و اینکه چگونه شما را تهدید می کند
شما به دنبال شادی هستید ، نه معنای زندگی ، و اینکه چگونه شما را تهدید می کند
Anonim

لوگوتراپی به عنوان یک ایده در زمان اقامت ویکتور فرانکل در اردوگاه کار اجباری شکل گرفت. در چنین شرایطی ، جایی که فرصت بیرون آمدن زنده از آنجا به نسبت 1:29 بود ، روند روانشناختی در مورد اهمیت معنای زندگی و اراده آزاد ظاهر شد. بنابراین ، روانشناس شروع به مشاهده الگویی بین افراد درگذشته و بین افرادی کرد که قادر به زنده ماندن در چنین شرایط غیرانسانی بودند. هسته درونی که روح انسان را در نظم و وضوح تزلزل ناپذیر نگه می داشت ، معنای زندگی بود. فرانکل بستگان خود را معنی او می دانست ، که به نظر او منتظر او بودند و به بازگشت امیدوار بودند (بعداً متوجه شد که تمام خانواده اش مرده اند). بعداً او در آثار علمی خود معنی پیدا کرد ، که می تواند در تاریخ ثبت شود و ایده های او را حتی پس از مرگ منتقل کند. به گفته خود روانشناس ، نمونه ای از کار منطق درمانی ، ارائه معنا برای اقامت دو زندانی دیگر بود که همراه او در اردوگاه بودند. آنها خودکشی کرده بودند ، بنابراین فرانکل سعی کرد آنچه را که می تواند برای آنها به عنوان چراغی تبدیل شود ، در زندگی آنها کشف کند و برای آن تلاش کنند و هر گونه شکنجه ای را تحمل کنند. برای رفقای هم رزم خود ، معنای زندگی تبدیل به یک کودک کوچک شده است که منتظر بازگشت پدرش است و یک سری کتاب که زندانی هنوز وقت نکرده است آنها را به پایان برساند. این مکانیسم به هیچ وجه جدید نیست ، نیچه آن را چنین توصیف کرد: "اگر می فهمید چرا ، پس چگونه چگونه تحمل خواهید کرد" ، اما این ویکتور فرانکل بود که توانست نظریه ای کامل درباره اهمیت معنای زندگی

به نظر می رسد که معنای زندگی و شادی چیزهای یکسانی هستند ، خوشبختی معنی است ، اینطور نیست؟ اما باز هم ، نه ، طبق تعریف فرانکل ، خوشبختی تمایل به خود است و معنای زندگی سهمی در جهان ، مردم ، تاریخ است. خوشبختی در حال گرفتن است و معنای زندگی بخشیدن است. به عنوان مثال ، داستان زندگی خود یک روانشناس است ، که در سال 1941 ویزای مهاجرت به ایالات متحده را دریافت کرد ، جایی که می توانست در آنجا پناه ، امنیت و فرصتی برای توسعه کار روانشناختی خود پیدا کند. با این حال ، در همان سالها ، نازی ها یک راز فعال از یهودیان ، به ویژه مستمری بگیران را آغاز کردند و ویکتور متوجه شد که دیدار آلمان ها از خانه والدینش مساله زمان است. و او تصمیم می گیرد که بماند و مسئولیت را بر عهده می گیرد که به والدینش در اردوگاه کار اجباری کمک می کند ، حتی در صورت تهدید باورنکردنی برای زندگی. مهاجرت به ایالات متحده به او فرصتی برای خوشبختی می دهد ، بنابراین از خود محافظت می کند ، نیازهای خود را برآورده می کند ، اما معنای زندگی باعث می شود یک مسیر زندگی فوق العاده دشوار را طی کند ، که در نهایت به او احساس رضایت و درونی می بخشد. هماهنگی نکته پایانی این است که در جستجوی شادی ، احساس نارضایتی بیشتری خواهید داشت و با دستیابی به آن ، دیگر به درک معنای زندگی نزدیک نمی شوید. و اگر برای کمک به جهان تلاش کنید ، دقیقاً به معنای زندگی پی خواهید برد - خوشبختی نیز به محض متوقف شدن جستجوی آن به وجود می آید.

سرنوشت نیز به طرز غیرمعمول ظاهر می شود ، به نظر می رسد که بر فرد تأثیر می گذارد ، اما در عین حال از منشور فتالیسم مشاهده نمی شود. فرانکل بسیار مناسب سرنوشت را با سرزمینی که در آن قدم می زنیم مقایسه کرد. بله ، این بافت خاص خود را دارد ، نیروی جاذبه ای دارد که بر ما تأثیر می گذارد ، اما بدون آن ما نمی توانیم بدویم ، بایستیم ، بپریم - از منابع خود به دلخواه استفاده کنیم. یعنی سرنوشت زمینه ای است که ما آن صحنه های زندگی را که دوست داریم روی آن اجرا می کنیم. و یک فرد همیشه چیزی دارد که با هیچ پیوندی محدود نمی شود - آزادی درک موقعیت به نحوی که شخص می خواهد. این آزادی فکر بود که روانشناس واقعیت حضور در اردوگاه کار اجباری را درک کرد. فقط مردگان نمی توانند اراده آزاد داشته باشند ، زیرا مرگ فقدان فرصت است.بنابراین ، تا زنده هستید ، طوری بجنگید که گویی از پیروزی مطمئن هستید. ما می توانیم هر کاری را که روح ما می خواهد انجام دهیم ، باید از هر موقعیت زندگی به نفع خود استفاده کنیم و از پیچ و خم سرنوشت اطاعت نکنیم. به طور کلی ، اگر شما کلمات او را به شیوه ای مدرن تفسیر کنید ، او سرنوشت را بیشتر به عنوان یک تجربه ، مجموعه ای از واقعیت ها درک کرد.

به طور کلی ، ایده اراده آزاد در تمام گزینه های سرنوشت فرد گسترش یافته است. سه مورد از آنها وجود داشت: طبیعی ، اجتماعی و روانی. سرنوشت طبیعی همه ویژگیهای ذاتی یک فرد است. آنها می توانند به عنوان یک ابزار موسیقی که طبیعت به ما داده است درک شوند ، اما ما باید نت ها را بیابیم و یاد بگیریم که چگونه به تنهایی بنوازیم. کسی می تواند یک پیانوی بزرگ مجلل تهیه کند که روی آن والس سگ می نوازد ، و کسی می تواند قاشق های چوبی تهیه کند که در آن شخص یاد می گیرد که چگونه تقریباً هفدهمین سونات بتهوون را به دست آورد. سرنوشت اجتماعی ویژگی های تعامل اجتماعی ما ، تأثیر ما بر جامعه و تأثیر آن بر ما است. از طریق جامعه ، ما می توانیم برخی از خواسته های درونی خود را بازی کنیم ، اما غالباً معنای زندگی ممکن است به روابط اجتماعی مربوط نشود ، علیرغم این واقعیت که یک فرد کاملاً فردی اجتماعی است. سرنوشت روانی همه داده های شخصیت ما است. هر یک از ویژگی های ما ، ذهنی منفی یا مثبت ، باید برای تیم ما در زمینه زندگی بازی کند. مکانیزمی برای تفسیر مجدد مثبت ایجاد شد ، که به شما امکان می دهد به هر ویژگی نه به عنوان مانعی برای رسیدن به اوج تحقق ، بلکه به عنوان یک منبع اضافی نگاه کنید که فقط باید نحوه استفاده از آن را بیاموزید.

این معنا برای زندگی است که معیار ترخیص نهایی بیمارانی است که اقدام به خودکشی کرده اند. بنابراین ، اکنون اینگونه است که می توانید بررسی کنید که آیا یک فرد درس زندگی را دریافت کرده است که می تواند دید او را نسبت به جهان تغییر دهد و انگیزه ای برای ادامه زندگی به او ارائه دهد. به نظر من ، بی عملی و سازش با سرنوشت خود ، که در اکثر زندانیان اردوگاه کار اجباری بود ، نیز خودکشی است. دفن شدن زودتر از موعد خود یک مرگ روانی است.

بنابراین ، من معتقدم که تغییر تصور از موقعیت به آنچه برای شما مفید است ، اساس بهزیستی روانی است. هیچ چیز به این اندازه به ما داده نمی شود ، ما باید از همه آنچه در زرادخانه خود داریم برای دستیابی به خودشکوفایی ، برای تحقق رسالت زندگی خود استفاده کنیم. شادی چیزی غیر ارادی ، خودخواهانه و زودگذر است ، بنابراین معنای زندگی است که به وجود ما اهمیت و تحقق می بخشد.

توصیه شده: