چرا به شریک خود اعتماد ندارید؟

تصویری: چرا به شریک خود اعتماد ندارید؟

تصویری: چرا به شریک خود اعتماد ندارید؟
تصویری: همسر من قهر می‌‌کند! دکترهلاکویی Dr Holakouee 2024, ممکن است
چرا به شریک خود اعتماد ندارید؟
چرا به شریک خود اعتماد ندارید؟
Anonim

بدون اعتماد ، ساختن کاملترین زندگی غیرممکن است - و تجارت به نتیجه نمی رسد ، و روابط با دوستان ، و زندگی اجتماعی با کار و مشارکت ها زیر سال می رود (یا آنها بدون اعتماد صمیمیت و عمق مطلوب را نخواهند داشت). امروزه ، بسیاری از مردم نمی دانند چگونه اعتماد کنند ، از ترس اینکه ساده لوح به نظر برسند یا فریب بخورند. به عنوان یک قاعده ، مشارکت ها شاخصی از روان ما هستند و اغلب اکثر ما بیش از دیگران به آن اهمیت می دهیم. چرا هیچ اعتماد بین شرکا وجود ندارد ، چه چیزی در دوران کودکی بر آن تأثیر گذاشت؟ چگونه می توانید اعتماد را پرورش دهید؟

اعتماد چیست؟ اگر ما به زبان حرفه ای روانشناسان صحبت کنیم ، اول از همه این یک خطر است ، و سپس یک نتیجه (تجربه). در حقیقت ، اعتماد همیشه نتیجه فرایندهای داخلی است ، اما شرایط خارجی نیست. در زندگی ، ما بر اساس ایمان خود پاداش می گیریم. من از روی تجربه شخصی می گویم - هرچه بیشتر آرامش داشته باشم و به فضا اعتماد کنم ، فضا بازخورد بیشتری به من می دهد: "بله ، شما خوب هستید!". و برعکس - اگر وانمود کنید که اعتماد دارید ، اما در عین حال احساس ترس کنید ، آن را پخش کنید ، منفی مورد انتظار در پاسخ به شما "پرواز می کند". توجه داشته باشید که اگر شخصی بگوید که گاهی اوقات از چیزی می ترسد ، از درون به شدت شارژ می شود. به عنوان مثال ، شما می شنوید: "من می ترسم که به من ضربه نزنند!" - و در پاسخ فقط می خواهم در بزنم. مثال دیگر زمانی است که شخصی فکر می کند همه چیز در زندگی بد خواهد بود ، دائماً شکایت می کند و در نتیجه ، زندگی "ناموفق" خود را بدست می آورد ، او فقط می خواهد از او دور شود. یا: "هیچ کس با من دوست نیست ، همه من را رد می کنند!" در این مورد ، نوعی واکنش حیوانات به افراد آسیب دیده "روشن می شود" - برای ایجاد مجدد این آسیب.

اعتماد یک کار درونی است. شما در حال انجام عملی در درون خود هستید که به شما امکان می دهد در رابطه با یک فرد باقی بمانید ، و مهم است که آنچه را که او می تواند مسئول باشد و آنچه نمی تواند ، و آنچه را که می توانید اعتماد کنید به اشتراک بگذارید. به عنوان مثال ، می توان مبلغ زیادی را به شخصی واگذار کرد ، و او با این مقدار عاقلانه برخورد می کند ، اما اسرار فاش نمی شود (بلافاصله متعلق به دیگران خواهد بود). می توان به شخصی با ماشین اعتماد کرد ، اما نمی توان به پول اعتماد کرد. با توجه به میزان اعتماد ، محیط خود را به دسته بندی کنید - چه کسانی و چه چیزهایی را می توان مورد اعتماد قرار داد و چه چیزهایی را نه. به یاد داشته باشید - یک نفر نمی تواند تمام نیازهای شما را برآورده کند. اگر این درس مهم را عمیقا در خود فرا گرفته اید ، اینجاست که "درمان" شما آغاز می شود.

چرا به شریک زندگی خود اعتماد ندارید؟

  1. تجربه خانواده شما والدین توسط شرکای تجاری فریب خوردند ، مادر توسط شوهرش رها شد ، پدر توسط همسر دوم یا حتی مادر شما فریب خورد ، مادربزرگ مدام تکرار می کرد که شما روی اسکیت یا دوچرخه تصادف خواهید کرد. به طور نسبی ، خانواده شما اغلب پیام "از همه چیز بترسید!" - خطر همه جا وجود دارد ، و مطمئناً مشکل شما را فرا خواهد گرفت. چرا این اتفاق افتاد؟ خویشاوندان خود نمی توانند با ناامیدی در زندگی خود کنار بیایند ، وقتی چیزی را از دست دادند ، برخی از امیدها و انتظارات آنها توجیه نشد. بنابراین ، سرخوردگی ، رنجش و بسیاری از احساسات مضطرب وجود داشت ، و در نتیجه ، پرخاشگری ظاهر شد که برای جهان ابراز نشد. پرخاشگری اغلب به اضطراب تبدیل می شود. بر این اساس ، خانواده شما تجربیات منفی و آسیب دیده خود را به شما منتقل کرده اند. برای بسیاری ، این در دوران کودکی به عنوان یک "داستان خاموش" بیان می شد که هیچ کس نباید در مورد موفقیت های خود به او بگوید ، هیچ کس نباید چیزهای خوبی را که در زندگی شما وجود دارد به آنها بگوید - آنها قطعاً آن را عصبانی می کنند ، آن را برمی دارند ، به طرز جادویی ناپدید می شوند این رفتار از کجا نشأت می گیرد؟ ریشه ها را باید در ابتدای قرن گذشته جستجو کرد ، زمانی که ثروتمندان سلب مالکیت شدند - غیرممکن است که بگوییم شما غذا ، پول ، نوعی ثروت دارید ، زیرا آنها می آیند و آنها را می برند.بله ، همه چیز 100 سال پیش بود ، اما ما هنوز می ترسیم.

به این فکر کنید که خانواده شما چه اعتقادی برای شما ارسال کرده اند ، چه پیامهایی را پخش می کنند و چرا اکنون از آن می ترسید. آیا واقعا چنین وضعیتی وجود دارد؟ در حال حاضر اینطور نیست ، اما موارد جداگانه ممکن است ایجاد شود ، اما در اینجا همه چیز به ایمان شما بستگی دارد. در زمان ما ، هیچ کس به خاطر داشته های ما سلب نمی شود ، و حتی بیشتر هیچ کس آن را از شما نخواهد گرفت.

  1. شما نمی دانید چگونه با احساس ناامیدی خود کنار بیایید - نارضایتی ، ناامیدی ، اضطراب ، نوعی عدم قطعیت. همه اینها را می توان به عنوان بی عدالتی ، احساس رها شدن تجربه کرد. بر این اساس ، از آنجا که یاد نمی گیرید چگونه با احساسات خود کنار بیایید ، محدودیت دیگری ایجاد می شود. اگر ما توافق کردیم که با یک شریک در ساعت 21.00 ملاقات کنیم ، اما او ساعت 21.30 آمد ، شما در داخل قفل می شوید. گاهی اوقات لازم است که موقعیت مشابهی چندین بار اتفاق بیفتد - و بس ، به نظر می رسد اعتماد به شخص کاملاً از بین رفته است. انتظارات را برآورده نکرد ، چیزی را وعده داد و عملی نکرد - و بخششی وجود ندارد. با این حال ، در اصل ، همه چیز از این واقعیت ناشی می شود که شما نسبت به اشتباهات خود بخششی ندارید.

  2. ناتوانی یا عدم مهارت در انتخاب افراد - به چه کسی اعتماد کنید و به چه کسی اعتماد نکنید. در واقع ساده لوحی بر تجربه پیشی می گیرد و در لحظه ای حضور دارد که شما قادر به تجزیه و تحلیل موقعیت ، تمام تجربه قبلی ، برای دیدن شخص مقابل نیستید. و در اینجا دو جنبه وجود دارد - اولاً ، ما در دوران کودکی به ما آموخته نشده بودند. ثانیاً ، ما می خواهیم به شخص کاملاً اعتماد کنیم (مثل اینکه دوباره بچه شویم ، خود را در آغوش مادرم تصور کنیم و استراحت کنیم - مادرم دقیقاً می داند چگونه زندگی خود را سازماندهی کند ، چگونه این و آن را انجام دهد). با این حال ، دوران کودکی سپری شده است ، و هرگز فردی در کنار شما نخواهد بود که بتوانید کاملاً به او اعتماد کنید. و اکنون ، در سن بالغ آگاه ، می فهمید که نمی توان در همه جا به مادر خود اعتماد کرد ، اما به لطف اعتماد شما بود که توانستید زنده بمانید. این یک مرحله مهم در توسعه انسان است و شما نباید خود را آزار دهید!

اعتماد چگونه ایجاد می شود؟ اول ، این یک خطر است - شما سعی می کنید اعتماد کنید ، سپس موقعیت را تجزیه و تحلیل می کنید (چرا من به آن اعتماد کردم یا نتوانستم این کار را انجام دهم ؛ چرا ارزش آن را نداشت ؛ در چه مرحله ای ممکن بود متوجه گرفتاری شوید ، اگر تجربه وجود داشت). به عنوان مثال ، فرض کنید شما به یکی از دوستان خود وام می دهید. پس از تجزیه و تحلیل وضعیت فعلی ، به این نتیجه رسیدید: "بله ، شما نباید این کار را می کردید! لازم بود توجه شود که او قبلاً بدهی های زیادی داشت ، لازم بود وقتی در این مورد صحبت می کرد با دقت گوش داد ، متوجه شد که شروع به نوشیدن کرد و غیره. " برخی تماس ها وجود داشت که می توانست بر وضعیت شما فاش شود - مستقیماً از زندگی او یا از تعامل شما ، پیش بینی پیشرفت بیشتر رویدادها امکان پذیر بود.

بگذارید یک مثال شخصی در اینجا برای شما بیاورم. در یک زمان با مردی ملاقات کردم که پس از اولین ملاقات ، ناگهان ناپدید شد و حدود یک روز با او تماس نگرفت. پس از این حادثه ، روابط ما بسیار خوب توسعه یافت ، اما تقریباً همانطور که شروع شد به پایان رسید - آن مرد ناپدید شد ، و ارتباط را با من "قطع" کرد. نتیجه گیری چیست؟ حتی در آن زمان ، باید درک می کردم که رفتار او دلیلی برای قطع روابط نیست ، اما با چنین شخصی همه چیز ممکن است. Forewarned از قبل آماده شده است - آن زمان است که به دلیل وضعیت فعلی درگیر تظاهرات خود نمی شوید ، زیرا همه چیز را پیش بینی کرده اید و قادر خواهید بود با این ناامیدی کنار بیایید (اینگونه است که با خود به توافق می رسید). به طور مشابه ، اعتماد در هر موقعیت دیگری شکل می گیرد. با این حال ، در مثال من ، من با خودم موافق نبودم ، زیرا نمی دانستم چنین رفتاری از طرف او امکان پذیر است ، بنابراین درد بیش از حد را به طور کامل احساس کردم. و با این وجود ، من از همه چیز جان سالم به در بردم ، زنده ماندم و نتیجه گیری درستی کردم.

به عقیده بسیاری ، یک میلیون نفر و افراد واقعی در جهان فریب خورده اند - و این درست است! اما یک نکته منفی نیز وجود دارد - افراد صادق و صادق. در اینجا نمونه های واضح و واضحی از تجربه زندگی من وجود دارد: یکی از دوستان بسته ای را با پول زیاد بیرون آوردند و چند روز بعد آنها تماس گرفتند و اعتراف کردند که می خواهند آن را برگردانند. یکی دیگر از دوستان ماشین را برای همسایه خود ثبت کرد ، او فوت کرد ، اما بستگانش با آرامش تمام اسناد را برای صاحب واقعی دوباره صادر کردند. چرا چنین افرادی ملاقات می کنند؟ واقعیت این است که آنها به خود اعتماد دارند ، می توانند با سرخوردگی ، احساسات خود کنار بیایند ، اگر ناگهان رها شوند ، به شخص دیگری اعتماد می کنند و به اندازه کافی شخص مورد اعتماد خود را ارزیابی می کنند.

این وضعیت را در نظر بگیرید - شما با یک مرد خوب ازدواج می کنید و از یک هیولا اخلاقی جدا می شوید. چه کسی شریک شما را یک عجیب و غریب و یک بز کرده است؟ وضعیتی که یکی از شرکای یک جفت ، با داشتن ناخوشایندترین تصویر از یک بز ، توسط رفتار شریک دوم تحریک می شود ، بسیار رایج است. به طور نسبی ، زن و شوهر یک شیطان هستند. و هر دو به همان میزان پرخاشگری دارند ، فقط کسی آن را به وضوح پخش می کند ، و کسی آن را تحریک می کند (تجاوز منفعل). بر این اساس ، چنین تحریک ناخودآگاه به پرخاشگری شریک در نهایت منجر به این واقعیت می شود که او در پاسخ موانعی ایجاد می کند - اینگونه است که خیانت و خیانت رخ می دهد. اینجا ماجرا چیست؟ هرچه کودک خانواده بیشتر بین مادر و پدر ، کودک و مادر ، کودک و پدر ، کودک و مادربزرگ ، پدر و مادربزرگ و غیره پرخاشگری می کرد ، بیشتر از این پرخاشگری اشباع می شد ، غالباً منفعل (اما احساس پرخاشگری می کند مانند و موقعیت قربانی). بنابراین ، هرچه پرخاشگری بیشتر باشد ، کودک بیشتر پرخاشگری را با عشق تشخیص می دهد و از آن در روابط بزرگسالان خود استفاده می کند - بنابراین واضح و قابل درک ، اضطراب کمتر و احساس کنترل بیشتری وجود دارد (خوشبختی و آرامش برای شخص قابل درک نیست ، او می داند چگونه در دنیای پرخاشگری زندگی کند ، اما چگونه خوب زندگی می کند نمی فهمد ، اما برای روان چیز جدیدی و خطرناک وجود دارد). و روان تصمیم می گیرد: در اینجا ، می بینید ، من یک تأیید دیگر می کنم - باور اینکه کسی بد است. با تأیید اعتقادات خود ، شخص دیگر هیچ کس را باور نمی کند.

دوران کودکی شما چگونه بر اعتماد اندک (یا فقدان) شما به شریک زندگی شما تأثیر می گذارد؟ والدین نمی توانند با اضطراب خود در ارتباط با اعتماد و کینه ، خیانت کنار بیایند. نکته دوم - به ترتیب به شما عشق کافی داده نشد ، در حال حاضر احساس کمبود منابع وجود دارد (من نمی توانم با دیگران به اشتراک بگذارم ، چیزی بدهم ، زیرا خودم درون کمی دارم). این منبع می تواند هر چیزی باشد - و عشق ، و ثروت مادی ، و غیره ، بر شکل گیری یک مکانیسم دفاعی تأثیر می گذارد - شما نمی دانید با شکایات چه کار کنید. آنها به سمت داخل هدایت می شوند ، اما شما یاد نگرفته اید که در آنها صحبت کنید و در مورد آنها صحبت کنید.

وقتی می سوزیم ، به یاد می آوریم - خطر وجود دارد (روان ما اینگونه کار می کند). بر این اساس ، ما سعی می کنیم دیگر دچار چنین وضعیتی نشویم. با این حال ، کل نکته این است که شما باید تلاش کنید تا وضعیت را دوباره بررسی کنید و بفهمید که دقیقاً چه خطری وجود داشت. واقعاً اکنون اگر رها شده اید وارد رابطه نشوید؟ اگر هنگام جدایی به شما صدمه زد عاشق نشوید؟ نه! شما باید زندگی کنید نه تلاش برای زنده ماندن!

چگونه می توانید اعتماد را پرورش دهید؟

  1. یاد بگیرید که شرایط بحرانی خود را تجزیه و تحلیل کنید ، تمام نقاط دردناک زمانی که کسی به شما صدمه زده است. لازم است تجزیه و تحلیل کاملاً انجام شود - با در نظر گرفتن تمام تجربیات قبلی روابط ، از جمله با والدین.
  2. مشخص کنید که کجا می توانید کاری برای جلوگیری از این وضعیت انجام دهید. درک کنید که یک فرد می تواند اینگونه رفتار کند درک کنید که کجا نمی توانید کاری انجام دهید و خودتان را برای آن ببخشید. ببخشید و فرصتی دیگر برای امتحان به خود بدهید. و بیشتر ، و بیشتر ، هنگامی که زندگی می کنید - قطعاً به یک دوره توانبخشی داخلی خود نیاز دارید.
  3. بیاموزید که به دیگران فرصت بدهید - تعداد محدودی از شانس ، نیازی نیست همه افراد را در تمام عمر ببخشید.
  4. شما باید یک مهارت درونی مهم داشته باشید ، بنابراین اعتماد به دیگران برای شما آسان تر می شود - شخصیت شما در داخل باید کامل باشد. وقتی می دانید که می توانید به تنهایی با امور مالی کنار بیایید ، برای خودتان گل بخرید ، به برخی از رویدادها بروید ، در آن صورت نارضایتی و احساس خیانت از طرف شریک زندگی شما کمتر خواهد شد ("اکنون نمی توانید - خوب! من مراقب خودم خواهم بود ، من می توانم آن را انجام دهم! بله ، من انتظار داشتم که شما این کار را انجام دهید ، اما شما شکست می خورید ، بنابراین من آن را بر عهده خودم می گیرم. "ناخوشایند است که از کینه کودک رنج ببرید ، ناامیدی را تجربه کنید و درام های "همه چیز ، بیا ، خداحافظ ، تو دیگر دوست من نیستی" ناخوشایند است ، اما شما باید وضعیت را به طور کامل ارزیابی کرده و با جزئیات تجزیه و تحلیل کنید (آیا واقعاً این بود؟ ارزش چنین نمایشی را دارد یا لازم است مسئولیت را بر عهده بگیرم؟). شرایطی وجود دارد که یک شریک به طور کلی قابل اعتماد است ، همه کارها را برای شما انجام می دهد ، اما امروز نمی تواند ، یا یک ماه کامل حالت افسردگی و افسردگی دارد. این طبیعی است و شما باید بتوانید در درون خود با آن کنار بیایید تا آسیبی نبیند.
  5. یاد بگیرید که دیگران را زیر نظر داشته باشید. یک دفترچه بردارید و موقعیت را با جزئیات بنویسید - آنچه او گفت ، چه کرد ، چگونه واکنش نشان داد ، گذشته شخص را مطالعه کنید. بسیاری از مردم می خواهند همه توجهات به آنها معطوف شود و این به دلیل کمبود عشق است (کودک درون می دوید و فریاد می زند: "من چه می خواهم؟ من چه می خواهم؟ من تو را نمی خواهم ، من را می خواهی!" من! ") پارادوکس چیست؟ شما روی مهارت اعتماد خود کار نمی کنید و در نتیجه میزان عشق را در زندگی خود کاهش می دهید.

توانایی اعتماد باید بر اساس شخصیت سازمان یافته شما باشد ، جایی که شما خودتان می توانید همه چیز را در زندگی خود سازماندهی کنید.

توصیه شده: