وقتی مادر و پدر با هم دعوا می کنند

تصویری: وقتی مادر و پدر با هم دعوا می کنند

تصویری: وقتی مادر و پدر با هم دعوا می کنند
تصویری: طریقه صحیح بحث که منجر به دعوا و عذاب وجدان و ناراحتی نشود 2024, ممکن است
وقتی مادر و پدر با هم دعوا می کنند
وقتی مادر و پدر با هم دعوا می کنند
Anonim

یک افسانه دروغ است ، اما یک اشاره در آن وجود دارد ، یک درس برای همه والدین …

روزی روزگاری پسری وجود داشت که با رفتارهای مثال زدنی ، اشتهای عالی ، نامه هایی از مهد کودک ، مادر و پدر را خوشحال می کرد و همه چیز برای او خوب بود. و ناگهان او دمدمی مزاج و غرغرو شد ، کابوس ها ظاهر شد ، ترسهای فراموش شده مدت طولانی بازگشت ، و پسر در زمین بازی شروع به دعوا کرد ، و معلمان شروع به شکایت از والدین از فرزندشان کردند. سپس مادر و پدر دور هم جمع شدند ، پسر را با خود بردند و هر سه به روانشناس آمدند. آنها می گویند او را ناراحت می کنند ، احتمالاً در باغ ، فقط پسر به والدین خود چیزی نمی گوید.

روانشناس خانواده را تماشا کرد و نگاه کرد ، در مورد چیزی با پسر نجوا کرد ، تصاویر را نشان داد ، و سپس به والدینش گفت: "به من بگویید عزیزان ، چگونه زندگی می کنید ، عصرهای خود را چگونه می گذرانید؟" - و بسیار حیله گر به نظر می رسد. مامان به پدر نگاه کرد و بیایید اشک بریزیم: "بد است" ، او می گوید: "ما زندگی می کنیم ، قسم می خوریم ، یکدیگر را با فحش صدا می زنیم ، چیزهایی می اندازیم." در اینجا پدر با هوشمندی وارد گفتگو می شود و یک نکته مهم را بیان می کند: "فقط ما افراد تحصیل کرده و تحصیل کرده ای هستیم ، گرچه گرم مزاج هستیم ، و می دانیم که نزاع در حضور کودک غیرقابل قبول است ، بنابراین ، پسر ما هرگز ما را ندیده است. رسوایی ، و او هرگز کلمات توهین آمیز نشنیده است ، و این مطمئنا ".

و حتی زودتر برای روانشناس مشخص شد که چرا پسر شب خود را خیس می کند و اسباب بازی شخص دیگری را می شکند. فقط والدین چیزی نمی فهمند. سپس روانشناس می گوید: "شما ، مادر و پدر ، دیگر نمی توانید دعواهای خود را پنهان کنید ، زیرا پسر از قبل آنها را می داند. او می بیند که مادرش ناراحت است ، و با نگرانی آه می کشد ، و دیگر موهایش را نمی کند ، و کمتر پنکیک می پزد. و بابا عصرها تنها روی مبل می نشیند و به مامان گل نمی دهد و کتش را به طرز عجیبی نمی دهد و بورشت را نمی ستاید. و پدر و مادر دیگر نمی خندند ، و آنها به تئاتر نرفتند ، و پدر هم اکنون پشت او را می شست ، و قبلاً مادر به او کمک کرد. پسر نمی فهمد چه اتفاقی افتاده است ، خیال پردازی می کند ، نگران است ، خود را سرزنش می کند. و به همین دلیل است که او رویاهای بدی می بیند و هیولا در گوشه اتاق مستقر شده اند … ".

مامان و بابا به هم نگاه می کنند: "چه باید کرد؟ - بپرس - ما پسر را دوست داریم…. و احتمالاً همدیگر … "روانشناس ادامه می دهد:" شما دو نفر باید بدون پسر برای حل مشکلات خود بیایید ، در مورد تجارت توافق کنید و شاد زندگی کنید. سپس پسر دوباره شما را خوشحال می کند ، شعر می آموزد و از صدمه زدن دست می کشد. و اگر در آینده ادعاهای متقابل داشته اید ، آنها را در یک شام خانوادگی ، با صدای آرام و کلمات فرهیخته ، بدون وقفه در یکدیگر و ارائه پیشنهادات خود برای بحث ، بیان کنید. و پسر از این امر سود خواهد برد ، به او بیاموزد که نزاع ها را نپذیرد ، در اختلافات زیبا رفتار کند."

مامان و بابا با تعجب رفتند ، آنها حتی فراموش کردند که "تشکر" کنند. و روانشناس پشت پنجره ایستاد تا در مورد آنها فکر کند و می بیند که چگونه مادر و پدر دست های پسر را گرفته و با هم راه می روند ، هر چند در سکوت. و راه رفتن پسر به نوعی … مطمئن تر ، یا چیزی …

توصیه شده: