کنار من بمیر

تصویری: کنار من بمیر

تصویری: کنار من بمیر
تصویری: Soheil Rahmani - Daste Khodam Nist ( سهیل رحمانی - دست خودم نیست ) 2024, ممکن است
کنار من بمیر
کنار من بمیر
Anonim

من معمولا به ندرت به عباراتی مانند "فقط ناراحت نشو" ، "نگران نباش" ، "به هیچ وجه درد نمی کند" و امثال آن "و نیازی به چنین فریاد زدن نیست" واکنش نشان می دهم. اما معمولاً اینطور است. در حال حاضر وضعیت من کاملاً معمول نیست ، بنابراین شروع به واکنش کردم. امروز من به وضوح و واضح به یکی از عزیزان توضیح دادم که شنیدن چنین کلماتی برای من ناخوشایند و حتی دردناک است. و اگر شروع به گریه کردن نکنم ، فقط به این دلیل است که می دانم نزدیکان نزدیک هستند ، زیرا به آنها اعتماد دارم و تحت عبارت "نگران نباش" چیز کاملاً متفاوتی می شنوم. بخش منطقی من چیز دیگری می شنود ، اگر به آن فکر کنید بسیار آرامش بخش است. اما "فکر" احساسی نمی داند چگونه …

نمودار مغزی ساده شده مورد علاقه من در اینجا ضروری است. بگذارید بلافاصله یک رزرو کنم که نظریه "مغز سه گانه" پل مک لین بیشتر یک استعاره است تا یک تعریف علمی. اما او

الف) از نظر بصری زیبا

ب) به توضیح موارد پیچیده در انگشتان کمک می کند

ada6dee28310
ada6dee28310

بنابراین ، در اینجا در چند کلمه آمده است. مغز انسان به طور همزمان مانند مغز تمساح ، اسب و انسان عمل می کند. تمساح یک خزنده است ، همه چیز برای عملکردهای زنده ماندن است ، همه آنها تابع نیازهای اصلی بیولوژیکی - جذب و دفع است. آنچه گاهی در انسان "مغز خزندگان" نامیده می شود قسمت های پایینی مغز است که وظایف بدن را بر عهده دارند. این بخش است که ما را حتی در حالت غم و اندوه زنده نگه می دارد. هنگامی که فرد هوشیار است ، این بخش قادر به تعامل با سایر بخشها و پاسخ در سطح بدن است.

به عنوان مثال ، داستان زمانی که "هنوز وقت نکرده بودم که بترسم ، اما در حال حاضر روی درخت نشسته بودم و پاهایم را جمع می کردم ، از دست یک سگ وحشتناک فرار می کردم." این درست زمانی است که واکنش به خطر بسیار سریع اتفاق می افتد ، بدون عبور از فیلتر تجزیه و تحلیل "آیا این سگ بسیار ترسناک است ، اما چگونه از این درخت پایین می آیم؟" و ، شاید ، دور زدن مرحله احساسات ، که می تواند همزمان بیش از یک بار بوجود آید ، مانند "اوه ، چه سگ کوچولوی نازی که باید از دستش دور شد ، خودت نیفیگا ، چه دندانهای آااا !!!" و با تلاش برای انتخاب احساساتی که باید تسلیم شوند ، پاسخ بقا را متوقف می کند.

اسب یک پستاندار است ، دیگر نمی تواند با ساده ترین الگوهای رفتاری رفتار کند ، آن چیزی را که در تمساح ضعیف توسعه یافته است - احساسات ، بهتر توسعه داده است. پستانداران ظریف تر از "لذت و نارضایتی" نیستند ، آنها اطلاعات بیشتری را از دنیای خارج و همچنین از داخل دریافت می کنند. در انسان ، عملکردهای "مغز اسب" توسط سیستم لیمبیک انجام می شود که مسئول واکنش های احساسی است. احساسات ارتباط تنگاتنگی با تجلیات بدنی دارند. به عنوان مثال ، غم - مالیخولیا یا خشم می تواند "به طور ناگهانی" بوجود آید ، اما اگر این احساسات پس از چای با ساندویچ بدون اثری ناپدید شوند ، این سیگنالی از "مغز خزندگان" بود - بدن گفت که گرسنه بود برو غذا بخور

اما انسان موجودی پیچیده تر از اسب است. به عنوان مثال ، ما هنوز چنین ساختار شگفت انگیزی داریم ، که "نئوکورتکس" نامیده می شود ، به لطف آن ما می توانیم احساسات را نه تنها از محرک های فیزیکی واقعی ، بلکه از تصاویری که در قشر فوق العاده مغزی ما شکل گرفته اند ، احساس کنیم. این تصاویر می توانند خاطرات ، کلمات ، خاطرات کلمات و غیره باشند. به طور کلی ، ما قادر هستیم احساساتی را از آنچه در طبیعت وجود ندارد دریافت کنیم. اما این بود یا شاید ، فقط خواهد بود. به لطف نئوکورتکس ، می توانیم برنامه ریزی کنیم ، پیش بینی کنیم … و اگر پیش آگهی نامطلوب است ، مغز اسب را نگه دارید. اگرچه ، اگر خوشایند باشد ، پس همیشه هم خوب نیست.

بنابراین ، هر سه "مغز" با یکدیگر تعامل دارند. و مغز احساسی بین یک سنگ و یک مکان سخت قرار دارد. سندان "مغز خزندگان" و پاسخ های فیزیولوژیکی است که خود از طریق R-complex احساسات را نشان می دهد و دستوراتی را از "مغز اسب" به سیستم ها و اندام ها دریافت می کند. چکش "مغز انسان" است که آگاهی به آن نسبت داده می شود. که از یک سو "موظف است" دائماً یاد بگیرد ، برنامه ریزی کند ، تجزیه و تحلیل کند ، و از سوی دیگر ، سعی کند اسب و تمساح خود را کنترل کند.

بنابراین ، سیستم عاطفی در شرایط نسبتاً دشواری زندگی می کند و انگیزه ها را در دو جهت ارسال و دریافت می کند. و به سیگنال های "مغز انسان" ، یعنی به کلمات ، او قادر است تقریباً به همان شیوه ای که در برابر تأثیرات فیزیکی مانند فشار ، سکته ، یا گرسنگی ، سیری واکنش نشان می دهد.

و هنگامی که بدن درد را تجربه می کند ، احساس "غم" یا "تحریک" می تواند ایجاد شود ، چیزی که به شما امکان می دهد یک سیگنال را بیشتر به "تمساح داخلی" منتقل کنید ، به طوری که یا زوزه می کشد (تمساح ها زوزه می زنند؟) ، برای کمک ، یا دور می شود ، یا ناگهان چیزی را که به درد می خورد عقب می اندازد.

اما ناگهان شخصی با اشاره به مغز انسان می گوید: "چرا مریض می شوی - همانجا استخوان محکمی وجود دارد!" به این معنا که آنها سعی می کنند "اسب" احساسی ما را در کنار هم به دو جهت بچرخانند. احساسات با تصویری که در مورد این احساس ایجاد شده است در تضاد است. مغز احساسی آشفته است. مغز خزندگان نیز واقعاً نمی داند چه باید بکند. از این طریق ، سیستم غدد درون ریز ، که سیگنال هایی را از تمساح داخلی دریافت می کند ، کمی دیوانه می شود ، هورمون ها را تا حدودی به هم ریخته ترشح می کند ، عروق یا باریک می شوند یا منبسط می شوند ، ضربان قلب نمی تواند بفهمد که برای پرواز آماده شود یا حمله ، تنفس او گیج می شود ، ترجیح می دهد واکنش "انجماد" … و گزینه های مختلف دیگری نیز ممکن است. یکی از رایج ترین آنها بیهوشی است. همان "حس نکن"

به طور کلی ، اغلب دوره هایی که "هیچ چیز را احساس نمی کنیم" ، به طور معمول ، به معنای تمرکز ما بر احساساتی است که بیش از حد خوشایند یا بیش از حد ناخوشایند هستند و احساسات را برمی انگیزند ، اما در همان زمان درک نمی شوند. از آنجا که ممکن است یک فرد کاملاً بدون احساسات عمل کند ، فقط در سطح بقا ، یعنی نفس بکشد ، شاید قورت دهد ، چیزی را دفع کند ، ضربان قلب و دمای بدن را حفظ کند. و سپس ، در مورد دوم ، ممکن است مشکلاتی وجود داشته باشد - ضربان قلب و تنظیم حرارت ، اگرچه آنها فرآیندهای ناخودآگاه هستند ، بدون ارتباط با مغز احساسی شروع به نقص می کنند و نیاز به نظارت و تنظیم دارند. فرد ناخودآگاه برای زنده ماندن به شخص دیگری احتیاج دارد - آنقدر احساسی که بتواند شفقت داشته باشد و از زندگی یک رفیق بیمار حمایت کند. خوب ، یا پرستاران با حقوق خوب.

اما ما می توانیم با مسدود کردن آگاهی از احساسات "احساسات را احساس نکنیم". یعنی احساس وجود دارد و "مغز خزندگان" در مورد آن "می داند". و آگاهی احساسات را در نظر نمی گیرد. و او "نتیجه گیری ، پیش بینی و تصمیم گیری" را طوری ایجاد می کند که گویی این احساس وجود ندارد. نیازی به گفتن نیست که چنین نتیجه گیری هایی ممکن است برای موجودی که "احساس نمی کند" چندان عملی نباشد؟ اتفاق می افتد که بیهوشی یا فریب حواس برای بقا ضروری است. در شرایط عادی ، بدن ما منابع کافی برای این کار را دارد - برای مثال مواد مخدر درون زا. یا برخی داروهای داخلی دیگر برای استفاده اضطراری. جالب است که احساسات در این مورد می توانند احساسات "گاهی اوقات حتی تهدید کننده زندگی" را "همپوشان" کنند. اما این منبع محدود است و با نیاز طولانی مدت به "احساس نکردن" هیچ گونه "قطع کننده" خارجی ممکن است مورد نیاز باشد - کسی به یک بطری ودکا نیاز دارد. و توصیه های خوب برای کسی کافی است ، مانند "فراموشش کن ، او هنوز لیاقت تو را نداشت".

بنابراین ، پیام "احساس خشم نکنید" یا "احساس شادی نکنید" - این یک درخواست است که در حال حاضر چیزی را احساس نکنید.

یعنی ارتباط خود را با مرکزی که از یک زندگی فعال پشتیبانی می کند قطع کنید. چنین درخواستی از خودم "شما خیلی زیاد هستید ، برای مدت کوتاهی بمیرید".

یک اسب معمولی در برابر چنین درخواستی مقاومت می کند. اما اغلب به فرد آموزش داده می شود که از دوران کودکی مقاومت نکند.

آنها به جای آموزش استفاده کافی از احساسات ، بیان آنها ، و اگر برای کنترل آنها ، به تجلی احساسات می پردازند ، و نه تمام قسمت مغز را به آنها آموزش می دهند.

احساسات همیشه به دلایل مختلف به تناسب موقعیت بوجود نمی آیند. همه چیز مربوط به احساسات یک سیستم بسیار پیچیده و چند جزء است. اما به طور کلی ، احساسات باعث تنظیم خود سالم می شوند.تظاهرات بسیار شدید احساسات با محرک ضعیف یا احساساتی که "در زمان اشتباه ، در مکان اشتباه" ظاهر می شوند ، معمولاً نشان دهنده نقص در کل بدن است ، نه تنها در "بخش احساسی" مغز.

و بنابراین آنها به توجه بیشتری به خود نیاز دارند تا "ساده ، از چه چیزی ناراحت شود ، اما ارزش آن را ندارد ، اوه!" هر چند گاهی اوقات کمک می کند. به ندرت. وقتی بله ، واقعاً ، مشکلی وجود ندارد. و بله ، شخصی که این را می گوید در کنار شما نشسته است ، سر شما را نوازش می کند و در عین حال شما را برای یافتن مشکل سرزنش نمی کند. به طور خلاصه ، در حال حاضر تجربه ای وجود دارد که این شخص نزدیک است. و در این لحظه نیز او کمی ناراحت است. اما نه به خاطر مشکلی که مربوط به "تخم مرغ خورده" است ، بلکه به این دلیل است که ناراحت هستید. یعنی در این مورد یک پیام دوستانه "احساس نکنید" نیست ، بلکه همدلی است.

همدلی زمانی است که من ، پتیا پیاتوچکین ، مشکلی در این مورد نمی بینم. اما من می بینم که یک مشکل برای شما وجود دارد ، واسیا واسچکین. و من نزدیک هستم و آماده اعتراف و شهادت هستم. و احساسات خود را به اشتراک بگذارید ، اگرچه نمی توانم افکار شما را در این مورد به اشتراک بگذارم. یا عکس العمل شما

میگویند، یکدلی - این چیزی است که به بهترین شکل در "مغز انسان" توسعه می یابد. توانایی به اشتراک گذاشتن احساسات شخص دیگر ، همدلی است. اشتراک گذاری این نیست که در ریختن خاکستر بر سر هنگام غم و اندوه عجله کنید ، بلکه نزدیک باشید و سعی نکنید در جاهایی که غم غیرقابل تسکین است دلداری دهید. به طور متناقض ، دقیقاً همدلی ایجاد شده است ، یعنی توانایی "احساس درد دیگران" که می تواند منجر به عبارات ظالمانه ای مانند "چرا اینجا مریض باشی" شود.

وقتی کسی درد می کشد و این شخص درد را پنهان نمی کند ، شاهد زشتی نیز می تواند رنج جسمی را تجربه کند که با وسایل کاملا قابل اندازه گیری است. و برای متوقف کردن این رنج ، او سعی می کند طرف مقابل را "متوقف" کند و به او بگوید "خوب ، احساس خود را متوقف کن! مدتی بمیر!". این یک واکنش معمولی "خزنده" است که با هدف رهایی از رنج ، به طور کلی ، برای بقای خود انجام می شود. "مغز انسان" من می تواند این را بفهمد و ببخشد. اما یک اسب! اسب در سر من ، در پاسخ به "فقط ناراحت نشو" ، ممکن است با یک سم به داخل لگد بزند ، تا زمانی که "مغز انسان" متوجه شود که این کار نباید انجام شود.

بنابراین کل پست در واقع در مورد آن است. زنان باردار را عصبانی نکنید:)

توصیه شده: