روابط: سرعت یا سرعت خود را کاهش دهید

تصویری: روابط: سرعت یا سرعت خود را کاهش دهید

تصویری: روابط: سرعت یا سرعت خود را کاهش دهید
تصویری: چگونه سرعت کند کامپیوتر یا لپ‌تاپ را افزایش بدهیم؟ 2024, ممکن است
روابط: سرعت یا سرعت خود را کاهش دهید
روابط: سرعت یا سرعت خود را کاهش دهید
Anonim

اوگنیا راسکازووا

درمانگر گشتالت ، درمانگر سایکودرام

اگر می خواهید با فردی در کنار هم باشید ، مهم است که به سرعت او بپیوندید. شاید حتی مهمتر از پیوستن به محتوا باشد. گاهی اوقات شما باید سرعت خود را افزایش دهید ، گاهی اوقات باید سرعت خود را کاهش دهید ، و اگر سعی می کنید به سرعت دیگری برسید ، پس از مدتی می توانید احساس کنید که از دو "من" شما "ما" را دریافت کرده اید. ما ملاقات کردیم.

برای توضیح اینکه این به چه معناست ، برای شما داستانی تعریف می کنم.

زنی به نام نینا ، کارمند یک آژانس دولتی ، درخواست کرد تا بر سختی خود غلبه کند. او می خواهد با مردم شاد ، آزاد باشد ، اما موفق نمی شود. به ویژه برای او دشوار است که با همکارانی که رفتار تحریک آمیز دارند ارتباط برقرار کند. او از گستاخی آنها رنج می برد ، اما نمی تواند از مرزهای خود دفاع کند.

نینا در مورد مادرش گفت. مامان مشغول انجام کارهای فنی بود و ظاهراً همکارانش خیلی به او احترام نمی گذاشتند. به نظر نینا مادرش این ناتوانی را در برقراری ارتباط با او منتقل کرده است. او نتوانست به دخترش بیاموزد که چگونه از نظر اجتماعی موفق باشد ، چگونه با عزت رفتار کند. در همان زمان ، مادر و پدر برای نینا پخش کردند: "شما تحصیلات عالی و موقعیت عالی دریافت خواهید کرد."

نینا واقعاً دارای تحصیلات عالی است و نه با مکانیزم ها بلکه با مردم کار می کند ، اما خود را نه موقعیتی احساس می کند و نه موفق است. در خدمت ، ملال و حملات دوره ای دیگران را تحمل می کند. گاهی اوقات برای یک رهبر بسیار سخت ظاهر می شود (مدیران هر از گاهی تغییر می کنند) برای او بسیار دشوار است ، اما در دوازده سال یک بار او به ترک کار خود فکر نکرده است.

پرسیدم آیا تا به حال متفاوت بوده است؟ آیا او احساس آزادی در برخورد با مردم داشت؟ نینا گفت ، بله ، 3 سال پیش بود. سپس یک رئیس بعدی آمد و شروع به ظلم به او کرد: او پاداش هایش را محروم کرد ، او را از رفتن به تعطیلات در زمان مقرر منع کرد و کار شخص دیگری را به او تحمیل کرد.

تا آنجا که نینا می دانست ، چنین اقداماتی از کارفرمایان بر اساس قانون اخراج افرادی است که مدت طولانی کار کرده اند. واقعیت این است که چنین افرادی می توانند مدعی مزایای اجتماعی باشند. آنها تحت فشار قرار می گیرند تا خود را ترک کنند.

یک بار نینا 18 روز هفت روز در هفته تا پاسی از شب کار می کرد. او به مدیران ارشد نوشت که قدرتش کم است و به استراحت نیاز دارد. این نامه به طرز شگفت انگیزی تأثیری داشت. رئیس او برکنار شد ، یک رهبر متفاوت ، انسانی تر ، منصوب شد. به نظر می رسد که شما باید خوشحال باشید ، زیرا او برنده شد. اما این او را خوشحال نکرد. در عوض ، او احساس آزادی خود را در برخورد با مردم از دست داد.

من شروع کردم به فکر کردن در مورد آنچه در داستان او بسیار آسیب زا بود و اینکه ما دقیقاً چه کارهایی می توانیم در درمان انجام دهیم تا به او در برقراری ارتباط کمک کنیم. من می خواستم یک آزمایش نقش به نینا ارائه دهم ، فهمیدم چگونه آن را در دفتر کوچک خود قرار دهیم. من قبلاً آماده بودم تا او را برای شروع گفتگو با یکی از شخصیت های داستان دعوت کنم ، اما در آن لحظه او روی برگرداند ، لبخند زد و وضعیت زیر را شروع کرد.

احساس بی حوصلگی کردم ، واقعاً می خواستم بلند شوم ، حرکت را شروع کنم ، کاری انجام دهم. و او به دور نگاه کرد و یک طرح جدید ایجاد کرد. برای خودم ، به وضعیت خود اشاره کردم و تصمیم گرفتم فعلاً آن را کنار بگذارم و سعی کنم دوباره توجهم را جلب کنم. انرژی من صرف این شد که بلند شدم ، در اتاق قدم زدم و در جای دیگری نشستم.

نینا گفت که در کودکی ، وقتی چیزی می گفت ، بستگانش با خنده های تحقیرآمیز و مخرب می خندیدند. نگاهش را از من گرفت و هنگام گفتن داستان لبخند زد. لبخند اصلاً با معنای غم انگیز کلمات مطابقت نداشت.

من فهمیدم که دوباره می خواهم در کار خود چرخشی ایجاد کنم ، فعالیت را تغییر دهم ، از صحبت به عمل حرکت کنم. می توانید صحنه ای برای کودکان بسازید ، سعی کنید بفهمید چه چیزی مانع از این کار برای او شده است. دوباره نفس کشیدم و آماده شدم تا او را دعوت به عمل کند. اما نینا من را ندید.او برعکس شد ، دوباره لبخند زد و شروع به یاد آوردن موقعیت جدید دیگری کرد.

من فکر کردم ، من تعجب می کنم که چه اتفاقی در حال حاضر است ، به معنای واقعی کلمه ، من خودانگیختگی و تمایل خود را برای تماس با او سرکوب می کنم و فقط به حرف او گوش می دهم. چگونه اتفاق افتاد؟ به نظر می رسد فرایند روانی او را تکرار می کنم. در طول جلسات اتفاق می افتد که درمانگر می تواند همان چیزی را که برای مراجع اتفاق افتاده احساس کرده و بازتولید کند.

من نیاز به درک داشتم ، اما چه اتفاقی برای من می افتد ، من چه می خواهم؟ من متوجه شدم که می خواهم او را سریع تر کنم ، در عین حال ، خجالت می کشم ، حتی از بی حوصلگی خود کمی شرمنده هستم ، و بنابراین حرف او را قطع نمی کنم. و او ، به طور کلی ، تصویری از زندگی خود را در مقابل من باز کرد. ما چندی پیش کار می کردیم ، کمی بیشتر از یک ماه. وقتی فردی برای برقراری ارتباط مشکل دارد ، به کسی نیاز دارد که فقط به حرف او گوش دهد ، و در نتیجه با او بماند ، دریابد که در چه نوع زندگی ای زندگی می کند.

من متوجه بی حوصلگی و شرمندگی خود شدم ، در احساساتم به خودم توجه کردم و باعث آرامش من شد. برای من روشن شد که در حال حاضر برای من مهم است که با نینا باشم ، به این معنی که با سرعت او همراه باشم. من تمایل به عجله کردن او را متوقف کرده ام و توانایی توجه کردن ظاهر شده است. من نینا را بهتر می شنوم ، به جزئیات بیشتر و سبک کنایه آمیز داستان او توجه می کنم. آرام شدم و خندیدم.

نینا به من لبخند زد و خندید ، و سپس به آسانی گفت که مایل است صحنه ای از مکالمه با این زن کارمند را درست همانطور که چند وقت پیش پیشنهاد کردم ، به نمایش بگذارد. انگار همین الان او حرف من را شنید.

او روی صندلی ای که برای این کارمند گذاشته بود نشست و نشان داد که این زن چگونه هنگام عبور از کنار خود به نینا می گوید: "نینا-نینا-نینا-نینا!" با لحنی تند ، با صدای جیر جیر ، خیلی خیلی سریع. با شنیدن اینکه چگونه او را با چنین صدایی صدا می کنند ، نینا در پاسخ عصبی شد. یک بزرگسال طوری به او زنگ می زند که انگار بچه است. برای نینا ، این نقض مرزهای او بود ، او احساس ناراحتی شدید می کرد.

کارمند نمی فهمید که او دوست صمیمی نیست ، خواهر یا خویشاوندی نیست که او را خوشبختانه و بدون تشریفات صدا کند. به ذهنش خطور نکرد که در یک رابطه کاری رسمی باقی بماند.

من از نینا دعوت کردم تا دوباره نقش خود را در آن صحنه بازی کند تا به عبارت کارمند گوش دهد. و تصور کنید که اکنون زمان بیشتری وجود دارد ، زمان از هم دور شده است ، به طوری که او می تواند در این لحظه متوجه تمام احساسات خود شود. من این فرضیه را داشتم که او به تمام احساساتش توجه نکرده بود ، که جایی برای چیزی وجود نداشت.

نینا به سمت نقش رفت و پس از تماس کارمند بلافاصله به او پاسخ داد: "لطفاً با من اینقدر خشن رفتار نکنید ، من در واقع ، یک كارمند بسیار ارزشمندتر و باهوش تر از شما هستم كه چنین درخواست تجدید نظر را از شما بشنوم!" من گفتم خیلی خوب است ، اما کاری که او اکنون انجام می دهد حمله به این رئیس است.

و او پیشنهاد کرد که وقت خود را بگیرد ، به این صحنه برگردد و قبل از حمله ، متوجه شود که چه اتفاقی برایش می افتد ، به بدن و احساساتش در همان لحظه که رئیس به او روی آورد. نینا دوباره به عبارت کارمند گوش داد ، مکث کرد و گفت که احساس می کند در حالت ناتوانی ، تحقیر و توهین قرار دارد.

اینجا ساکت شد و به من نگاه کرد. این حالت خاصی بود ، گویی برای اولین بار نینا احساس کرد که در همان لحظه ، وقتی که خطاب به او خطاب شد ، چه اتفاقی برایش می افتد. من احساس هیجان کردم و متوجه شدم که اکنون ما با او نزدیک هستیم ، با هم. هر دوی ما عجله را متوقف کردیم. بعد از او تکرار کردم: "تو ناتوان ، تحقیر شده و توهین شدی." و ما کمی بیشتر سکوت کردیم.

در پایان جلسه ، من به نینا در مورد خودم گفتم ، در مورد اینکه چگونه تمایل به عجله کردن او را مشاهده کردم ، و سپس تصمیم گرفتم با سرعت او کار کنم. او پاسخ داد که شنیدن این موضوع برای او مهم است. او گفت: "من فکر می کنم ما امروز کارهای زیادی انجام داده ایم." هنگام خداحافظی ، دیدم که تنش روی صورتش از بین رفته و برطرف شده است. نینا لبخند زد ، دست و بدنش زنده شد ، صداش بلندتر شد.

در دوران کودکی ، ما بسیار مطالبه گر هستیم و چیزهای زیادی به ما می گویند: "این کار را سریع انجام دهید!" به نظرم این است که توانایی پیدا کردن سرعت خود و پایبندی به آن به معنی توجه به خود و رفتار با خود با عشق است. و سپس شخصی که با او در ارتباط هستید نیز متوجه شما ، واکنش ها و احساسات شما می شود.

توصیه شده: