چگونه یک دختر می تواند با ترس خود از مردان مقابله کند

تصویری: چگونه یک دختر می تواند با ترس خود از مردان مقابله کند

تصویری: چگونه یک دختر می تواند با ترس خود از مردان مقابله کند
تصویری: ۵ راز داشتن نفوذ کلام و قدرت تاثیر گذاری در حرف زدن 2024, ممکن است
چگونه یک دختر می تواند با ترس خود از مردان مقابله کند
چگونه یک دختر می تواند با ترس خود از مردان مقابله کند
Anonim

اغلب اتفاق می افتد که یک دختر فکر می کند که برای رابطه آماده است ، اما ، بنا به دلایلی ، جلسه مورد نظر اتفاق نمی افتد. و حتی هنگام فکر کردن در مورد این جلسه ، شادی وجود ندارد ، بلکه یک لرز ناخوشایند وجود دارد. من روابط ناموفق قبلی ، کینه ها ، درد ناامیدی را به یاد می آورم ، نمی خواهم بار دیگر با احساسات ناخوشایند روبرو شوم.

وقتی دختری تجربه روابط هماهنگ با والدین خود را دارد و همه چیز در رابطه بین والدین خوب است ، به راحتی رابطه خود را با یک مرد برقرار می کند. اما ، آیا دختران زیادی هستند که کودکی شادی داشته باشند؟ احتمالاً زیاد است ، اما آنها به روانشناس نمی روند.

ترس از پدر ریشه ترس مردان است. توجه ما گزینشی است ؛ از میان افراد زیادی ما کسانی را که تا حدودی یادآور والدین هستند ، مشخص می کنیم. بنابراین ، به عنوان مثال ، دختری با پدر بی رحم فقط متوجه کسانی می شود که از بسیاری مردان بی رحم هستند. و سپس ، در رابطه با او ، درد و کینه دوران کودکی را تجربه کنید.

به منظور وارونه کردن این سناریوی مضر ، ابتدا باید باور داشت که مردانی مهربان و دلسوز وجود دارند. سپس یاد بگیرید که به آنها توجه کنید. به خودتان اجازه دهید با آنها وارد رابطه شوید. در این مرحله ، ترس از طرد شدن توسط جنس می تواند به یک مانع ناخودآگاه تبدیل شود. زیرا ، با اجازه دادن به خود یک مدل جدید از رفتار ، دختر شروع به تفاوت با اجداد خود می کند. این طایفه از کسانی که متفاوت هستند می ترسد - دیگران از آنها دور می شوند و حتی ممکن است از قبیله اخراج شوند. خارج از طایفه ، در طایفه ، به معنای "زشت" شدن است. خیلی ترسناک است. بنابراین ، گرفتن اجازه از قبیله والدین برای ایجاد تغییرات بسیار مهم است.

و برای اینکه رابطه جدید "در جوانه پژمرده نشود" ، باید یاد بگیرید که چگونه مرزها را بسازید ، در مورد خواسته ها و احساسات خود به مرد بگویید. اما ، این در حال حاضر موضوعی برای مقاله دیگری است.

مثال عملی. رضایت انتشار از مشتری دریافت شده است. در مشاوره ، یک دختر 26 ساله ، بگذارید او را آلنا صدا کنیم. در زندگی یک دختر هیچ مردی وجود ندارد. تمام روابط قبلی او کوتاه و پر از ناامیدی بود. - در حال حاضر ، وقتی تصمیم گرفتم یک مرد را وارد زندگی ام کنم ، بی تفاوتی فرا رسیده است. من هیچ چیزی نمیخواهم. احساس می کنم بر خلاف جریان آب شنا می کنم. "آیا می توانی این احساس را ترسیم کنی؟" "من یک چوب درخت هستم که جلوی یک آبشار گیر کرده ام. چوب می ترسد که بیفتد و تکه تکه شود. تکه تکه شدن بسیار ترسناک است. ناگهان یاد غرق شدن در پنج سالگی افتادم. من چوب را نگه داشتم ، اما لغزنده بود و مدام از دستانم بیرون کشیده می شد. زیر آب فرو رفتم ، سپس روی سطح قرار گرفتم. پدرم مرا نجات داد. پدر آلنا الکلی و سادیست بود ، همه غم انگیزترین خاطرات دوران کودکی با او در ارتباط است. با این حال ، در این وضعیت ، او غافلگیر نشد ، دخترش را از آب بیرون آورد. - من نسبت به پدر احساس وظیفه می کنم. و سرزنش عدم توانایی بازپرداخت این بدهی. - به پدرت چه مدیونی؟ - نمی دانم ، نمی توانم فرمول بندی کنم. من زندگی ام را مدیون او هستم. - یک عمر به او مدیون هستی؟ - بله ، من دوبار زندگی ام را مدیون او هستم - برای تولد و نجات از آب. - چگونه می توانید بدهی برابر زندگی را پرداخت کنید؟ - معلوم می شود که من باید زندگی ام را به او بدهم ، اما من این را نمی خواهم. سپس من دیگر وجودم را قطع خواهم کرد. - می توانید زندگی دریافتی را بیشتر ، به فرزندان خود منتقل کنید. و در رابطه با پدر ، قدردانی کنید. - من نمی توانم قدردانی کنم. من از پدرم به خاطر دردی که برایم ایجاد کرده عصبانی هستم. - احتمالاً ، پدر همیشه رفتار مخرب نداشته است. آیا او قسمت سالم خود را نشان می داد؟ - بله ، البته ، این اتفاق افتاده است که او رفتار محبت آمیزی داشته است. - آیا می توانید از قسمت سالم پدرتان قدردانی کنید؟ - بله می توانم. من پیشنهاد می کنم آلنا خودش و پدرش را با لنگرهای کف ، با انتقال بعدی خود از نقشی به نقش دیگر ، تعیین کند. آلنا از پدرش برای زندگی و نجات از آب تشکر می کند. اما ، او نمی شنود. او احساس می کند هیچ کس به یک کودک پنج ساله نیاز ندارد. خشمی که او نسبت به همسر و دخترش نشان داد در واقع متوجه والدینش است. آلنا به پدرش می گوید.- من جزئیات زندگی شما را نمی دانم ، اما همیشه پرخاشگری شما را احساس کرده ام و می فهمم که باید دلایلی برای این امر وجود داشته باشد. اما ، این دلایل قطعاً در من وجود ندارد. با شنیدن سخنان او ، پدرم بالغ شد ، شروع به احساس نوجوانی کرد. در این سن ، او برای خود محافظت را انتخاب کرد - نقش یک دلقک به منظور پنهان کردن احساسات واقعی خود ، آسیب پذیری خود. آلنا همیشه از "دلقکی" ، ناکافی بودن رفتار می ترسید. آلنا به پدرش می گوید: - من به خودم اجازه دادم احساسات پنهان و دردناکی را برای من تجربه کنم. سخت بود ، اما من این کار را کردم. اکنون من دیگر نه توسط مادرم و دیگر زنان خانواده ، بلکه زندگی خود را گذرانده ام. من در حال یادگیری شنیدن خواسته هایم هستم. من می خواهم با یک مرد رابطه صمیمی و قابل اعتماد داشته باشم. من این راه را ادامه می دهم ، حتی اگر شما آن را دوست ندارید. همانطور که آلنا رفتارهای با اعتماد به نفس بزرگسالان را نشان می داد ، پدرش نیز بزرگتر شد. با دیدن عزم و اراده دخترش ، پدر احساس کرد که یک فرد بالغ است ، او به دخترش افتخار می کرد و تمایل داشت به او بپیوندد. او حتی به عنوان نمادی از اجازه پدرش برای زندگی جدید ، پرنده ای به دخترش پیشنهاد کرد. آلنا یک پرنده به نقاشی اضافه کرد ، از او خواست ارتفاع آبشار را بررسی کند. پرنده آن را بررسی کرد ، ارتفاع آن را کوچک محاسبه کرد و اجازه داد تا کنده سقوط کند.

Image
Image

پس از آن ، آلنا می خواست یک نقاشی جدید بسازد ، که در آن یک چوب سیاه در امتداد رودخانه ای آرام شناور می شود و وارد زندگی جدیدی می شود.

Image
Image

دختر با بررسی نقاشی متوجه شد که دیگر نمی خواهد چوبدستی باشد. او تصمیم گرفت که این یک چوب نیست ، بلکه یک چمدان است که آلنا در آن پنهان شده است و از گذشته فرار می کند.

Image
Image

- سنگ هایی در جلوی زمین وجود دارد ، به عنوان نمادی از گذر دشوار به یک زندگی جدید ، که در آن من مسئول خودم هستم - حالا چمدان را باز می کنم و بیرون می روم.

Image
Image

- دختر چهره ای رنگ پریده و نامرئی دارد. اگر رنگ روی صورت ظاهر شود چه اتفاقی می افتد؟ - من برای مردان جذاب می شوم. من از این فکر وحشت می کنم ، یک چمدان از جراحات گذشته هنوز در میدان دید من است. - اگر شناور شود چه اتفاقی می افتد؟ - دیگر به گذشته نگاه نمی کنم. بلافاصله مردی در کنار من ظاهر می شود.

Image
Image

- متوجه شدم که میل من به برقراری ارتباط با مردان از ترس مجازات پدری مختل شده است. می ترسیدم که پدرم مرد مهربان و با ملاحظه ای را قبول کند که شبیه او نبود. او آن را به عنوان خیانت تلقی می کند. اکنون احساس کردم که پدرم به من اجازه زندگی متفاوت می دهد و من از اجازه او استفاده خواهم کرد.

توصیه شده: