داستان چگونگی بدبینی ، خوش بینی و واقع گرایی به پادشاهی هوس

فهرست مطالب:

تصویری: داستان چگونگی بدبینی ، خوش بینی و واقع گرایی به پادشاهی هوس

تصویری: داستان چگونگی بدبینی ، خوش بینی و واقع گرایی به پادشاهی هوس
تصویری: FASTEST CAR BUILT from JUNK WINS CHALLENGE! - Hacker PZ9 vs SPY NINJAS to Reveal Vy Qwaint Secret 2024, آوریل
داستان چگونگی بدبینی ، خوش بینی و واقع گرایی به پادشاهی هوس
داستان چگونگی بدبینی ، خوش بینی و واقع گرایی به پادشاهی هوس
Anonim

روزی روزگاری بدبینی ، خوش بینی و واقع گرایی وجود داشت. یک بار زندگی در روستای خداپرستشان ، جایی که هیچکس برای صحبت با آنها وجود نداشت ، برای آنها مضطرب شد و آنها با هم در سفری طولانی به پادشاهی به نام Desire حرکت کردند. آنها خوب و تند راه می رفتند. خورشید از بالای سر می درخشید ، پرندگان در اطراف جیغ می زدند ، ملخ ها در علف ها جیغ می زدند. زیبایی!

و ناگهان در ورودی یک تونل تاریک و تاریک در راه خود قرار گرفتند. هر سه به طور کلی بچه های شجاعی بودند ، مشعل روشن همراه خود داشتند و نمی خواستند سه روز طولانی دور هم بروند. و وارد تاریکی شدند.

آنها مدت زیادی در طول تونل قدم زدند ، و ناگهان مشعل خاموش شد!

اوه اوه اوه! - فریاد زد: بدبینی

هوم … - خوش بینی زمزمه کرد.

مشکل … - رئالیسم بیان کرد.

مدتی آنها در سردرگمی ایستادند و تصمیم گرفتند در تاریکی مطلق ادامه دهند. و آنها مشکلات کمی داشتند ، بنابراین پس از مدتی صدای غرش نامفهومی از همه طرف شنیده شد ، که نزدیک و نزدیکتر می شد.

بدبینی وحشت کرد و قلبش را از دست داد ، چیزی جز تاریکی در اطراف خود ندید. بنابراین بسیاری از آزمایشات در یک زمان برای او بسیار زیاد بود ، اعصابش به هم ریخته بود. "در تاریکی من از بین خواهم رفت …" - بدبینی فکر کرد. - "می دانستم که ما به Desire نمی رسیم ، از همان ابتدا مشخص بود …" او روی زمین دراز کشید ، دستان خود را روی سینه اش جمع کرد و منتظر ماند. او شنید که رفقایش چیزی را فریاد می زنند ، اما اهمیتی به آن نمی دهند. همه چیز قبلاً قطعی شده است …

خوش بینی ترسید ، اما قدرت نگاه کردن به اطراف را پیدا کرد. "همه چیز خوب است ، همه چیز فقط فوق العاده است ، هیچ خطری وجود ندارد و نمی تواند باشد. ما پیروز خواهیم شد! ما به آنجا خواهیم رسید! " - او ابتدا با نجوا زمزمه کرد ، اما با هر کلمه صدایش مطمئن تر و بلندتر می شد. و اکنون خوش بینی پرتویی از نور را در انتهای تونل مشاهده کرد. "خروج! خروج! من آن را می دانستم! بدبینی ، واقع گرایی ، ما بیشتر به سمت هدف خود می دویم-و-و-و !!! " - او با خوشحالی فریاد زد و خود را به نور انداخت.

واقع گرایی احساس ترس کرد و شروع به نگاه کردن به تاریکی کرد. در ابتدا ، او چیزی ندید ، اما در نقطه ای متوجه یک نقطه نورانی شد. او صدای خوش بینی را شنید که با اشتیاق فریاد می کشید ، اما به دنبال او دوید. رئالیسم نگران غوغای فزاینده است. و سپس صدای بوق و چراغ هایی را که به سرعت نزدیک می شد ، شنید. "قطار!" - فقط وقت داشت به رئالیسم فکر کنم ، به دیوار سرد تونل فشار می آورد.

***

به این ترتیب رئالیسم قهرمان ما همراهان خود را از دست داد و تنها ماند. مدتی سوخت و به راه خود ادامه داد. او بدون رفقایش تنها بود ، سخت بود ، اما نمی خواست زیاد برگردد.

آیا او به هدف نهایی خود رسیده است؟ برای اینکه شما را با ناشناخته ها عذاب ندهم ، می گویم - به آنجا رسیدم. و در راه خود با مسافران جدیدی ملاقات کرد: عقل و دلسوزی ، پشتکار و بی تفاوتی ، غم و سرگرمی ، شادی و غم ، مهربانی و مضرّت و بسیاری دیگر. همه آنها به پادشاهی آرزو نرسیدند ، اما این یک داستان کاملاً متفاوت است.

توصیه شده: