مجموعه قدرت روانگردان

فهرست مطالب:

تصویری: مجموعه قدرت روانگردان

تصویری: مجموعه قدرت روانگردان
تصویری: به دونه - قسمت نهم از مجموعه اعتیاد 2024, ممکن است
مجموعه قدرت روانگردان
مجموعه قدرت روانگردان
Anonim

گرگ از مرد به مرد

چهره یک روان پریش برای متخصصان به خوبی شناخته شده است. روان پریشی در هر جزئیات بیان شده است.

تد باندی - قاتل سریالی اف بی آی
تد باندی - قاتل سریالی اف بی آی

شخصیت شناسی و اثربخشی روان درمانی با شخصیت های روانگردان هنوز مورد بحث است. برخی از متخصصان روش هایی را برای تصحیح طبیعت روانی توسعه می دهند ، برخی معتقدند که کار سخت و طولانی مدت تنها حداقل یک اثر اصلاحی را ارائه می دهد. خوشبختانه برای متخصصان ، روانپزشکان به ندرت درخواست کمک می کنند. آنها در فضاهایی در بالای سلسله مراتب اجتماعی زندگی می کنند ، جایی که سایر اقدامات رفاهی یا در پایین ترین سطح اجتماعی قرار دارند ، جدا از بیمارستان های روانی و زندان ها. در هر صورت ، درک بهزیستی ذهنی روانپزشک نه با ارزش روابط انسانی ، بلکه با میزان قدرت متمرکز در دستان او اندازه گیری می شود.

ویژگیهای اصلی شخصیت شناسی روانی عبارتند از: بی رحمی سرد ، بی شرمی ، عدم شرم و گناه در قبال اعمال خود و هرگونه پیش نیاز برای توبه. روان پریش اشتباهات و شکست ها را نمی پذیرد ، این ویژگی افراد با درجات مختلف تأمل و مسئولیت در قبال اعمال خود است. اگر چیزی مطابق برنامه او پیش نرود و با اعتراضی روبرو شود ، این بهانه ای است برای عمل در قالب حمله ، انتقام و نابودی دشمن. علاوه بر این ، این اقدامات ممکن است به زمان مناسب موکول شود.

"انتقام غذایی است که به صورت سرد سرو می شود."

این جنبه از شخصیت یک روانگردان را کاملاً مشخص می کند.

از ویژگیهای قوی و جذاب این شخصیت برای برخی می توان به قابلیت دوام بالا ، استقامت ، واکنش عالی ، تدبیر ، تدبیر ، توانایی انجام یک بازی ظریف ، صبر ، دستکاری ، توانایی تابع اراده و حکومت خود اشاره کرد. کاریزمای روان پریش ، ویژگی های رهبری ، اقناع ، بی باکی ، توانایی حمله غیرمنتظره و م effectivelyثر هرگز در محیط او بی توجه نمی ماند ، به عنوان دلیلی برای رتبه های بالا عمل می کند و راه را باز می کند.

این حقیقت باقی می ماند که یک روانگردان واقعی یک شکارچی به شکل انسان است ، یک شکارچی خونسرد از دنیای خزندگان. در روح او بی نظمی و هرج و مرج کاملی وجود دارد ، که از آن در سنین اولیه ، روانپزشک از طریق شناسایی با متجاوز نجات می یابد. و او خود یک شکارچی می شود و طعمه را پیدا می کند و به دام می اندازد. شخصیت یک بیمار روانی ترکیبی از همه چیزهایی است که مردم عادی با خطر و نیات شیطانی مرتبط می دانند. سایکوپات ها عادت دارند در این زندگی کنند زیرا دیگری ناشناخته و غیرقابل دسترسی است ، این دنیای درونی آنهاست که تحت کنترل انرژیهای کهنسال است.

آنها از چیزی که برای یک فرد عادی ترسناک است نمی ترسند ، زیرا وحشتناک ترین و غیرقابل تحمل ترین تهی و سردی مرگبار در روح است. علائم معمول زنده یا مرده برای آنها مناسب نیست ، این خون آشام ها هستند که گرسنگی سیری ناپذیر آنها را عذاب می دهد. و اگر نه در زندگی شخصی آنها ، پس به عنوان یک پدیده ، روان پریشان واقعاً جاودانه هستند زیرا در کل تاریخ تمدن ، مردم نتوانسته اند بر گرایش به خشونت علیه نوع خود غلبه کنند.

بدون روانپزشک یا روانشناس ، هرکسی می تواند یک روان پریش را از نظر ظاهر تشخیص دهد - از نظر ظاهری که از خود دارد. در حال حاضر ، ظاهر یک روانگردان واقعی را می توان با رفتارها و صحنه پردازی های خوب پنهان کرد ، اما نه برای مدت طولانی و نه برای همه. این نگاه احساس خطر را برمی انگیزد ، نیرویی عاری از زندگی و گرما در آن می تابد. این یک نگاه سرد است ، در مورد آنچه شما هستید ، چه کسی برای او هستید ، یک شکارچی از نظر قدرت ، منبع تهدید یا قربانی برای حمله. پس از شناسایی قربانی ، روانی به نظر نمی رسد بلکه خیره می شود ، از بین می رود ، به صورت هیپنوتیزم کننده و فلج کننده عمل می کند. به طور معمول ، این دیدگاه مشکوک ، کنترل کننده ، قانع کننده ، خصمانه ، حمله کننده ، غالب توصیف می شود.اما او همچنین می تواند خالی ، دور ، بی جان ، کور ، رنجیده ، شهید شود ، زیرا روان پریش ، از طریق تجربه کودکی خود ، با بیگانگی ، تحقیر و خشونت آشنا است. روان پریش زندگی خود را می گذراند بدون آنکه بتواند بداند گرما ، لطافت ، اعتماد و محبت انسان چیست. این هم تراژدی اوست و هم غیر انسانی ترسناک.

برای یک فرد معمولی ، یک روان پریش معمولاً ترسناک است ، اما گاهی اوقات شخصیتی جذاب از سینما دارد:

«سکوت بره ها» با دنباله ها ، «هفت» ، «آقای بروکس کیستی؟» ، «پزشک خانه» ، «خانه کارت ها» ، «شرلوک هولمز» و بسیاری فیلم های دیگر. سایکوپات ها ، به واسطه انرژی خود ، به طور کلی قهرمانان مورد علاقه فیلمنامه نویسان ، کارگردانان و تماشاگران هستند.

محبوبیت چنین فیلم هایی در درجه اول به این دلیل است که با مشاهده شخصیت های اصلی در فاصله ایمن مانند شکارچیان در قفس ، ما با آنچه با جدیت تلاش می کنیم بر آن غلبه کرده و در سایه خود قرار دهیم ، در تماس هستیم. روانگردان نه تنها در روان روانگردان وجود دارد ، بلکه اغلب در اصطلاحاً به اصطلاح رخ می دهد. مردم عادی. علاوه بر این ، بعد روانی ممکن است در پشت جذاب ترین و قابل احترام ترین ماسک پنهان شود. سایکوپات ها اغلب در جامعه تحسین می شوند ، سطح بالایی را در سیستم رتبه بندی اشغال می کنند ، به موضوعات عبادت و حسادت تبدیل می شوند.

نبوغ و شرارت ، همانطور که می دانید ، کاملاً سازگار هستند ، اما نبوغ به طور کلی یک پدیده نادر است ، و بدقولان نابغه ، دوباره ، به احتمال زیاد شخصیت های ادبی و سینمایی هستند. توانایی های ذهنی یک روانگردان واقعی بیشتر با عبارت "حیله گری یک ذهن حیوانی است" ، هوش در سطح مغز خزندگان ، خدمت به ادعاهای سرزمینی ، نیاز به تسلط ، توانایی پیش بینی بصری خطرات و فرصت ها توصیف می شود. و در اینجا روانپزشک برابر نیست. واضح است که بزرگترین مشکل اجتماعی توسط روانپزشکان ارائه می شود ، دارای قدرت و توانایی استفاده از انرژی دیگران برای اجرای برنامه های خود - نیروهای مسلح ، سازمان های اجرای قانون ، قدرت پول ، انرژی توده ها.

برای درک میزان آسیب روانی خود ، کافی است به پاسخ روح خود به سیاستمداران معروف ، شخصیت های عمومی ، تاجران و زنان تاجر موفق ، مقامات جهان جنایتکار ، تجاوزگران و قاتلان گوش دهید. برای برخی ، حسادت شدید ایجاد می کنند ، برای دیگران ترس و احترام ترسناک ، برای دیگران احساس انزجار. در همه این موارد ، چیزی از خود ما که ممکن است بخواهیم با آن برخورد نکنیم در ناخودآگاه طنین انداز می شود و ارتعاش می کند.

قبل از اینکه شخصیت شناسی روانی موضوع مطالعه حرفه ای شود ، در آثار ادبی کلاسیک های روسی و خارجی به تفصیل شرح داده شد. پرتره های روانپزشکان مدرن تاکنون تنها در روزنامه نگاری سیاسی و علم پزشکی قانونی ارائه شده است. برای ایجاد تصاویر هنری تمام عیار نیاز به فاصله ای موقت و البته نویسنده ای است که از جان خود نترسد.

پرتره یک روانگردان - امپراتور نیکلاس او

تصویر
تصویر

اجازه دهید در توصیف تاریخی پرتره روانشناسی امپراتور نیکلاس اول توسط L. N. تولستوی در داستان "حاجی مرات".

"نیکولای ، با کت و شلوار مشکی بدون یقه ، با نیم بند ، پشت میز نشسته بود و کمر بزرگ خود را به عقب پرتاب می کرد ، محکم روی شکم بزرگ شده اش کشیده بود و بی حرکت با نگاه بی جان خود به کسانی که وارد شده بودند نگاه می کرد. صورت سفید بلند با پیشانی شیب دار برجسته ای که از شقیقه های صاف بیرون زده بود و به طرز ماهرانه ای به کلاه گیس که سر طاس را پوشانده بود متصل شده بود ، امروز به ویژه سرد و بی حرکت بود. چشمان او ، همیشه مات و مبهم تر از همیشه ظاهر می شد ، لب های فشرده از زیر سبیل پیچ خورده ، و گونه های چاق و تازه تراشیده شده با یقه بلند و سوسیس های معمولی که پشت سر گذاشته بودند ، ساق پا و چانه روی یقه فشار می آورد. چهره او بیانگر نارضایتی و حتی عصبانیت است.دلیل این روحیه خستگی بود. دلیل این خستگی این بود که یک روز قبل از آنکه در ماسکری بود و طبق معمول ، با کلاه ایمنی سواره خود و پرنده ای روی سرش قدم می زد ، بین جمعیتی که به سمت او جمع شده بودند و با ترس و وحشت از چهره بزرگ و با اعتماد به نفس خود اجتناب می کردند ، او دوباره با آن نقابی روبرو شد که در گذشته ماساژور ، با سفیدی ، ظاهر زیبا و صدای ملایم ، حساسیت پیری در او برانگیخته بود ، از او ناپدید شد و قول داد که در ریمل بعدی او را ملاقات کند … ".

مهم نیست که نیکولای چقدر به وحشتی که در مردم برانگیخته بود عادت داشت ، این وحشت برای او همیشه خوشایند بود و او گاهی دوست داشت افرادی را که در مقابل کلمات ملایم خطاب به آنها وحشت زده شده بود شگفت زده کند. این کاری است که او اکنون انجام داد.

او با وحشت به افسر گفت: "خوب ، برادر ، تو از من کوچکتر هستی ،" می توانی راهی برای من باز کنی.

افسر از جا پرید و رنگ پریده و سرخ شد ، خم شد ، بی سر و صدا جعبه را پشت ماسک گذاشت و نیکولای تنها با خانمش ماند.

ماسک یک دختر بیست ساله بی گناه و دختر یک فرماندار سوئدی بود. این دختر به نیکلاس گفت چگونه از دوران کودکی ، از پرتره هایش ، عاشق او شد ، او را بت کرد و به هر قیمتی تصمیم گرفت توجه او را جلب کند. و بنابراین او به دست آورد و ، همانطور که گفت ، به چیز دیگری نیاز نداشت. این دختر به محل ملاقات های معمول نیکولای با زنان منتقل شد و نیکولای بیش از یک ساعت با او گذراند.

هنگامی که او همان شب به اتاق خود بازگشت و روی تخت باریک و سختی که به آن افتخار می کرد دراز کشید و خود را با روپوش خود ، که آن را معروف به کلاه ناپلئون می دانست ، پوشاند ، نتوانست یک ساعت بخوابد. مدت زمان طولانی. او سپس بیان وحشت زده و پرشور چهره سفید این دختر ، سپس شانه های پرقدرت و پر از معشوقه معمولش نلیدووا را به یاد آورد و مقایسه ای بین یکی و دیگری انجام داد. این واقعیت که فسق و فسق مرد متاهل خوب نبود حتی به ذهنش خطور نمی کرد و اگر کسی او را به خاطر آن محکوم کند بسیار شگفت زده می شود. اما ، علیرغم این واقعیت که مطمئن بود آنچه را که باید انجام دهد ، هنوز هم آروغ زدن ناخوشایندی داشت ، و برای غرق شدن این احساس ، او شروع به فکر کردن در مورد آنچه همیشه او را آرام کرده بود کرد: در مورد وضعیتش. شخص بزرگ…"

نیکولای متقاعد شده بود که همه سرقت می کنند … کیفیت مقامات دزدی بود ، وظیفه او مجازات آنها بود ، و مهم نیست چقدر خسته بود ، او این وظیفه را با وفاداری انجام داد.

وی گفت: "ظاهراً ما تنها یک مرد صادق در روسیه داریم."

چرنیشف بلافاصله متوجه شد که این شخص صادق در روسیه خود نیکولای است و لبخند موافقی زد.

او گفت: "باید چنین باشد ، اعلیحضرت."

نیکولای ، کاغذ را برداشت و در سمت چپ میز گذاشت: "بگذارید ، من قطعنامه را کنار می گذارم."

پس از آن ، چرنیشف شروع به گزارش جوایز و حرکت سربازان کرد. نیکولای لیست را اسکن کرد ، چندین نام را خط کشید ، و سپس به طور مختصر و قاطع دستور حرکت دو لشگر به مرز پروس را داد.

نیکلاس نمی توانست قانون اساسی پس از 48 سال به پادشاه پروس ببخشد ، و بنابراین ، با ابراز دوستانه ترین احساسات برادر شوهرش در نامه ها و کلمات ، لازم می داند که نیروهایش در مرز پروس ، فقط در صورت. این نیروها همچنین می توانند مورد نیاز باشند تا در صورت خشم مردم در پروس (نیکلاس در همه جا آمادگی خشم را می دید) ، بتوانند آنها را در دفاع از تخت برادر شوهرش پیش ببرند ، همانطور که او ارتقاء ارتش در دفاع از اتریش در برابر مجارها. این سربازان نیز در مرز مورد نیاز بودند تا به توصیه های پادشاه پروس اهمیت و اهمیت بیشتری دهند.

او دوباره فکر کرد … "بله ، اگر من نبودم ، اکنون چه اتفاقی برای روسیه می افتاد …".

علیرغم این واقعیت که برنامه حرکت آهسته به منطقه دشمن با جنگل زدایی و از بین بردن غذا ، برنامه ارمولوف و ولامینوف بود ، کاملاً برخلاف برنامه نیکولای ، که بر اساس آن لازم بود که محل اقامت شمیل را به یکباره تصرف کرد. و لانه سارقان را نابود کنید و طبق آن در سال 1845 اعزام Dargin انجام شد ، که جان افراد زیادی را متحمل شد - با وجود این ، نیکولای برنامه یک حرکت آهسته ، جنگل زدایی مداوم و نابودی مواد غذایی را نیز نسبت داد.به نظر می رسید برای باور اینکه برنامه حرکت آهسته ، جنگل زدایی و از بین بردن غذا برنامه او است ، لازم است این واقعیت را پنهان کنم که وی در سال 1945 بر یک شرکت نظامی کاملا مخالف اصرار داشت. اما او این را پنهان نکرد و با وجود این واقعیت که این دو برنامه به وضوح با یکدیگر در تضاد بودند ، به برنامه اعزام خود در 1945 و برنامه حرکت آهسته به جلو افتخار کرد. چاپلوسی مداوم ، آشکار و نفرت انگیز اطرافیان او را به حدی سوق داد که دیگر تناقضاتش را نمی دید ، دیگر اعمال و گفتار خود را با واقعیت ، منطق یا حتی با عقل سلیم ساده منطبق نمی کرد ، اما کاملاً مطمئن بود که همه دستورات او ، هرچقدر هم بی معنی ، بی انصاف و مخالف یکدیگر باشند ، معنا دار و منصفانه بودند و تنها به این دلیل که او آنها را ساخته بود با یکدیگر موافق بودند.

این همچنین تصمیم او در مورد دانشجوی آکادمی جراحی و پزشکی بود که چرنیشف پس از گزارش قفقاز شروع به گزارش آن کرد.

نکته این بود که مرد جوان ، که دو بار در امتحان شکست خورده بود ، بار سوم را برگزار کرد و وقتی بازآزمون دوباره اجازه نداد که او بگذرد ، دانش آموز عصبی دردناک ، که این کار را بی عدالتی می داند ، یک چاقو از روی میز برداشت و در با شدت دیوانگی ، به سراغ استاد رفت و چندین زخم جزئی به او وارد کرد.

- نام خانوادگی چیست؟ نیکولای پرسید.

- برژوفسکی.

- قطب؟

چرنیشف پاسخ داد: "لهستانی و کاتولیک."

نیکولای اخم کرد.

او آسیب های زیادی به لهستانی ها زد. برای توضیح این شر ، او باید مطمئن بود که همه لهستانی ها آدم های بد اخلاقی هستند. و نیکلاس آنها را چنین می دانست و از آنها به اندازه شروری که با آنها کرد متنفر بود.

گفت: "کمی صبر کن ،" و چشم هایش را بست ، سرش را پایین انداخت.

چرنیشف با شنیدن این مورد بیش از یک بار از نیکلاس می دانست که وقتی نیاز به حل مسئله مهمی دارد ، فقط باید برای چند لحظه تمرکز کند ، و سپس از او الهام گرفت و تصمیم به خودی خود درست ترین بود ، گویی صدای داخلی به او می گوید که چه کار کند. او اکنون به این فکر می کرد که چگونه می تواند احساس خشم نسبت به لهستانی ها را که با داستان این دانش آموز در او برانگیخته بود ، بهتر ارضا کند و صدایی درونی او را به تصمیم زیر ترغیب کرد. او گزارش را گرفت و با خط بزرگش روی حاشیه نوشت: {"سزاوار مجازات اعدام است. اما ، خدا را شکر ، ما مجازات اعدام نداریم. و این به عهده من نیست که آن را معرفی کنم. 12 بار انجام دهید تا هزار را مخفی کنید نیکلای ، "او با ضربه غیر طبیعی و عظیم خود امضا کرد.

نیکولای می دانست که دوازده هزار دستگاه سنجش نه تنها یک مرگ مطمئن و دردناک ، بلکه بی رحمی بیش از حد است ، زیرا پنج هزار ضربه برای کشتن قوی ترین فرد کافی بود. اما او خوشحال بود که بی رحمانه بی رحم است و برای او خوشایند بود که فکر کند ما مجازات اعدام نداریم ….

نیکولای ، با آگاهی از انجام وظیفه ، خود را دراز کرد ، نگاهی به ساعتش انداخت و رفت تا برای خروج لباس بپوشد. او با پوشیدن یونیفرم با روپوش ، سفارشات و روبان ، به سالن های پذیرایی رفت ، جایی که بیش از صد مرد با لباس فرم و زنان با لباس های برش زیبا ، همه در مکانهای خاصی چیده شده بودند ، با ترس در انتظار آزادی او بودند.

با نگاهی بی جان ، با سینه ای بیرون زده و شکمی بسته و بیرون زده از پشت منقبض چه در بالا و چه در پایین ، به سراغ کسانی که منتظر بودند رفت و با احساس اینکه همه نگاهها با سرسختی لرزان به سمت او چرخیده بود ، تصور کرد حتی هوای رسمی تر با ملاقات با چشمان خود با چهره های آشنا ، او با به یاد آوردن چه کسی - که متوقف می شد و گاهی به روسی ، گاهی به فرانسه چند کلمه صحبت می کرد و با نگاهی سرد و بی جان آنها را سوراخ می کرد ، به آنچه به او گفته می شد گوش می داد.

نیکولای با پذیرش تبریک ، به کلیسا رفت.

خدا از طریق بندگان خود ، درست مانند مردم دنیا ، نیکلاس را سلام و ستایش کرد ، و او بدیهی است ، اگرچه از او خسته شده بود ، اما این سلام و ستایش را انجام داد.همه اینها باید چنین می شد ، زیرا رفاه و خوشبختی کل جهان به او بستگی داشت ، و اگرچه از این کار خسته شده بود ، اما هنوز کمک او را از جهان دریغ نکرد. هنگامی که در پایان جماعت ، دیکن شانه دار باشکوه "سالهای زیادی" را اعلام کرد و خوانندگان با صداهای زیبا این کلمات را یکدست گرفتند ، نیکولای با نگاه به عقب متوجه شد که نلیدووا با شانه های باشکوه خود کنار پنجره ایستاده است و به نفع او تصمیم گرفت با دختر دیروز مقایسه کنید

بعد از مراسم عشاء ، او به ملکه رفت و چند دقیقه را در حلقه خانواده گذراند و با فرزندان و همسرش شوخی کرد. سپس او از طریق هرمیتاژ به وزیر دادگاه ولکونسکی رفت و به هر حال ، به او دستور داد از مبالغ ویژه خود برای مادر دختر دیروز مستمری سالانه صادر کند. و از طرف او پیاده روی معمول خود را ادامه دادم."

تصویر
تصویر

دولتی که تحت کنترل یک روان پریش است

نیکلاس اول ، به عنوان سومین پسر خانواده ، خود را برای وارث تاج و تخت آماده نکرد و به طور غیر منتظره برای خود امپراتور تمام روسیه شد.

از دوره مدرسه ، امپراتور نیکولای پاولوویچ به عنوان یک خودکامه ، معتاد به بررسی ها و رژه های نظامی یاد می شود.

با جزئیات بیشتر ، سلطنت 30 ساله وی با نکات زیر مشخص می شود:

نیکولای پاولوویچ عمدتاً با این واقعیت وارد دوران روسیه شد که سلطنت خود را با به دار آویختن پنج دکبریست آغاز کرد و آن را با شکست در جنگ کریمه به پایان رساند ، که در نتیجه جاه طلبی های گزاف امپراتوری به وقوع پیوست. بین این رویدادها ، 30 سال حکومت ، که در طول آن مبارزه مداوم با احساسات انقلابی به هر وسیله و جلوگیری از اقدامات ضد دولتی وجود دارد. ایجاد صدارت شخصی اعلیحضرت شاهنشاهی - بدنه اصلی اداره دولتی کشور. این م byسسه توسط بسیاری از مقامات خدمت می کرد ، که به رشد قوی بوروکراسی در ایالت کمک کرد. بخش سوم دفتر ریاست جمهوری مسئولیت تحقیقات سیاسی و نظارت بر تمام حوزه های جامعه ، از جمله مخالفان مذهبی را بر عهده داشت. با تشدید سانسور ، منشور جدید "چدن" هرگونه تظاهرات مخالف را ممنوع کرد و مطبوعات هر چیزی را که دارای نوعی رنگ سیاسی بود ممنوع کرد. اخراج همه افراد غیرقابل اعتماد و مشکوک در خارج از کشور. از بین بردن خودمختاری دانشگاه ها و نظارت دقیق بر دانشجویان. 192 قیام جمعی دهقانان ، وبا ، شورش های سیب زمینی توسط نیروهای دولتی سرکوب شد.

اقدامات برای شکل گیری روح ملی مردم ، نشان جدید امپراتوری روسیه توسعه داده شد و آهنگی برای سرود ایجاد شد. "آموزه ملیت رسمی" ، که ماهیت آن به خودکامگی ، ارتدوکس و ملیت تقلیل یافت - روسیه راه توسعه خود را دارد ، نیازی به نفوذ غرب ندارد و باید از جامعه جهانی جدا شود.

سرکوب جنبش های آزادی بخش در لهستان ، مجارستان ، مولداوی. روسیه نام مستعار "ژاندارم اروپا" را دریافت می کند.

جنگ قفقاز (1864-1817) ، جنگ روسیه و ایران (1828-1826) ، جنگ روسیه و ترکیه (1829-1828) ، جنگ کریمه با ترکیه ، بریتانیا و فرانسه (1853-1856). شکست در جنگ کریمه نشان دهنده عقب ماندگی روسیه از کشورهای پیشرفته اروپایی و ناپایداری مدرن سازی محافظه کارانه امپراتوری بود. با جمع بندی نتایج سلطنت نیکلاس اول ، مورخان دوران او را نامساعدترین دوران تاریخ روسیه می دانند ، از زمان مشکلات.

با تمام این اوصاف ، امپراتور بدون شک آرزوی بهترینها را برای کشور داشت و امیدوار بود که عظمت روسیه احیا شود. اما حاکم ایده خود را در مورد آنچه در حال حاضر برای روسیه خوب است و به چه شیوه هایی می تواند تحولات سیاسی را انجام دهد ، داشت. انگیزه های شخصی ، ترجیحات و شیوه حکومت تا حد زیادی ، اگر نه به طور کلی ، با ملاحظات ناشی از ویژگیهای سازمان ذهنی امپراتور دیکته شد. تحت قدرت مطلق ، مشکلات روانی وی ناگزیر مقیاس فرایندهای دولتی را به دست آورد ، بر شرایط روانی کل کشور و سرنوشت میلیون ها شهروند روسی تأثیر گذاشت.

اگر یک حاکم با قدرت مطلق آبریزش بینی دارد ، این برای کل کشور بد است.اگر حاکم یک روان پریش است ، ویژگیهای سازمان ذهنی او شامل موضوعاتی از وزیر تا رعیت ، از پایتخت ، تا دورترین منطقه می شود. شخصیت روانی به هنجار تبدیل می شود ، سیستم دولتی بر اساس الگوی خاصی ساخته می شود و تنها با این واقعیت که تأثیر شخصیت حاکم ، با وجود مقیاس ، هنوز مطلق نیست نجات می یابد. در دوران سلطنت نیکلاس اول ، همراه با آسیب روانی میلیون ها نفر و جنگ های بی وقفه به عنوان مظهر روان پریشی جمعی ، P. Ya. چادائف ، A. I. هرزن ، V. G. بلینسکی

A. I. هرزن ، که نیکلاس را به خاطر انتقام جویی علیه دکمبریست ها نبخشیده بود ، به شیوه خود تعصب داشت ، اما در عین حال ، با تأکید بر آسیب روانی ، موارد زیر را در مورد امپراتور نوشت:

"او خوش تیپ بود ، اما زیبایی او در سرما غوطه ور بود ؛ هیچ چهره ای وجود ندارد که به طرز بی رحمانه ای شخصیت یک شخص را به عنوان چهره او مورد تقبیح قرار دهد. اراده ای تسلیم ناپذیر و اندیشه ای ضعیف ، بی رحمی بیشتر از احساس گرایی را بیان کرد. اما نکته اصلی این است که چشم ها ، بدون هیچ گونه گرما ، بدون هیچ رحمتی ، چشم های زمستانی هستند."

با این حال ، بررسی های دیگری نیز وجود داشت. یکی از بانوان نجیب دربار ، خانم کمبل ، که از نظر قضاوت شدید در مورد مردان متمایز بود ، از ظاهر امپراتور خوشحال شد:

"چه زیبایی! چه زیبایی! این اولین مرد خوش تیپ در اروپا خواهد بود!"

ملکه ویکتوریا انگلیسی به همان اندازه تمسخرآمیز در مورد ظاهر نیکولای صحبت کرد ، اگرچه او اشاره کرد که او ضعیف تربیت شده است. این ناسازگاری در ارزیابی های نیکلاس اول فقط لمس های بیشتری به تصویر سازمان روان پریش او می افزاید. جذابیت و جذابیت خطرناک سایکوپات ها ، به ویژه برای جنس مخالف ، یک پدیده شناخته شده است.

در دوران شوروی A. I. هرتسن و همکارانش در لیست اندیشمندان آماده کننده انقلاب قرار گرفتند ، اما انصافاً باید گفت که تأثیر غربی ها بر وقایع دهه های بعد در روسیه مهمتر از سهم خود امپراتور نیکولای پاولوویچ نبود. انواع احساسات لیبرال و غربی را سرکوب کرد. اینگونه است که اصل دیالکتیکی انانیتودرومی فرآیندهای ذهنی کار می کند: "دویدن به سمت" ، سرکوب شده و سرکوب شده همیشه بیرون می آید و با رها شدن ، به یک نیروی سرنوشت ساز تبدیل می شود. چه در مورد فردی صحبت کنیم یا روانی جمعی ، این قانون بدون در نظر گرفتن نیت ها و اقدامات آگاهانه یک شخص خاص بطور غیرقابل تحملی کار می کند.

توصیه شده: