مجموعه ای از احساسات نامناسب

تصویری: مجموعه ای از احساسات نامناسب

تصویری: مجموعه ای از احساسات نامناسب
تصویری: لحظه های ضایع و ناجوری که در ورزش اتفاق افتادند 2024, آوریل
مجموعه ای از احساسات نامناسب
مجموعه ای از احساسات نامناسب
Anonim

ما برای درخواست به اداره ثبت مراجعه کردیم. برنامه پر شده است ، برای پرداخت هزینه به بانک پس انداز می رویم. این 200 متر با اداره ثبت احوال فاصله دارد در میانه راه متوجه می شوم که نمی خواهم با این مرد ازدواج کنم. علاوه بر این ، من حتی نمی خواهم با او ارتباط برقرار کنم. او برای من جالب نیست. اصلا. من فکر می کنم "چه باید بکنم؟ این کار درستی نیست. مادرش به من آمد ، عروسی از قبل توافق شده بود. اما از طرف دیگر ، چرا باید خودم را مجبور کنم؟" من ایستادم و گفتم: " گوش کن ، من نمی خواهم. " می پرسد: "چه نمی خواهی؟ برو به بانک پس انداز؟" من می گویم "نه ، متاهل هستم." و همانطور که زندگی نشان داده است ، این تصمیم درستی بود. حتی در حال حاضر ، اگر چندین بار از چیزی راضی نباشم ، همه روابط را قطع می کنم ، مهم نیست که چه کاری: تجارت ، دوستی یا عشق."

من یک متن عالی از لیز گیلبرت را به یاد آوردم: در طول سالها ، من مجموعه عظیمی از احساسات نامناسب را جمع آوری کردم. یکی از دوستانم در روز عروسی خود احساس غم و اندوه کرد. قطعاً چیزی بود. سیصد مهمان را تصور کنید ، گران قیمت لباس از ورا وونگ - و اندوه؟

شرمندگی که او با آن این احساس غم را پوشانده بود ، سالهای بعد ازدواج او را خراب کرد. البته ، بهتر است هیچ چیزی را احساس نکنید تا اینکه احساس کنید اشتباه شده است!

دوست دیگر ، نویسنده آن پاتچت ، اخیراً مقاله جسورانه ای در مورد احساس نامناسب دیگر منتشر کرد. هنگامی که پدرش پس از بیماری دردناک درگذشت ، آن از خوشحالی غرق شد. اما افرادی که مقاله او را در اینترنت می خوانند ، او را با اظهار نظر سوزاندند. شما نمی توانید چنین احساسی داشته باشید. با این حال ، Ann چنین احساسی داشت - علیرغم (یا به دلیل) این واقعیت که او پدرش را دوست داشت و از او مراقبت می کرد. او برای او و برای خودش خوشحال بود ، زیرا عذاب به پایان رسیده بود. اما به جای سکوت در مورد این احساس اشتباه ، او در مورد آن آشکارا صحبت کرد. من به شجاعت او افتخار می کنم.

یکی دیگر از دوستان پس از سالها اعتراف کرد: "من از کریسمس متنفرم. من همیشه از او متنفر بودم. من دیگر آن را جشن نمی گیرم! " شما نمی توانید این راه را انجام دهید!

این دوست از سقط جنینی که سی سال پیش انجام داده ناراحت و پشیمان نیست. او چگونه جرات می کند!

این دوست از خواندن اخبار و بحث در مورد سیاست جلوگیری کرد زیرا شهامت پیدا کرد و گفت: "صادقانه بگویم ، من دیگر به این موضوع اهمیت نمی دهم." شما نمی توانید این کار را انجام دهید!

یکی از دوستان به من گفت: "می دانید ، آنها می گویند - هیچ کس تا به حال هنگام مرگ شکایت نکرده است که او زمان بسیار کمی را در محل کارش گذرانده است؟ چون خانواده و دوستان مهمترند؟ بنابراین ، من ، شاید ، اولین نفر خواهم شد. من عاشق کارم هستم ، این شادی را بیشتر از خانواده و دوستان برایم به ارمغان می آورد. و کار بسیار ساده تر از برخورد با مشکلات خانوادگی است. من در محل کار استراحت می کنم. " چی؟ شما نمی توانید این راه را انجام دهید!

یکی از دوستان فکر می کرد وقتی احساس آرامش عجیبی می کند ، دیوانه می شود - شوهرش پس از بیست سال "ازدواج خوب" رفت. او تمام خود را به خانواده سپرد ، او را باور کرد و وفادار بود - اما او او را ترک کرد. او باید رنج بکشد! او باید احساس کند که به او خیانت شده ، آزرده خاطر شده ، تحقیر شده است! سناریویی وجود دارد که بر اساس آن یک همسر خوب وقتی شوهرش تصمیم به طلاق می گیرد باید رفتار کند - اما طبق این سناریو او از زندگی فرار کرد. تنها چیزی که احساس می کرد لذت آزادی غیر منتظره بود. خانواده اش نگران بودند. به هر حال ، دوست من احساس کرد که چیزی اشتباه است. آنها می خواستند برای او قرص بخرند و او را به دکتر ببرند.

مادرم یکبار اعتراف کرد که خوشبخت ترین دوران زندگی او زمانی شروع شد که من و خواهرم از خانه خارج شدیم. به چه معنا؟ او باید سندرم لانه خالی و رنج زیادی داشته است! وقتی بچه ها خانه را ترک می کنند ، مادران باید ناراحت شوند. اما مادرم وقتی خانه اش خالی بود می خواست یک رقص رقص کند. همه مادران رنج می بردند ، و او می خواست مثل یک پرنده بخواند. البته ، او این را به کسی اعتراف نکرد. او فوراً به عنوان یک مادر بد نشان داده می شد. یک مادر خوب از رهایی از فرزندان لذت نمی برد. شما نمی توانید این راه را انجام دهید! همسایه ها چه خواهند گفت؟

و یک چیز دیگر برای دسر: یک روز دوستم از تشخیص کشنده خود مطلع شد. او زندگی را بیشتر از دیگران دوست داشت. و اولین فکر او این بود: "خدا را شکر". این حس از بین نرفت. او خوشحال بود. احساس کرد همه کارها را درست انجام داده و به زودی تمام می شود.داشت میمرد! او باید ترس ، خشم ، درد ، ناامیدی را احساس می کرد. اما تنها چیزی که می توانست به آن فکر کند این بود که دیگر نیازی به نگرانی در مورد چیزی نیست. نه در مورد پس انداز ، نه در مورد بازنشستگی ، نه در مورد روابط دشوار. نه تروریسم ، نه گرمایش زمین ، نه تعمیر سقف گاراژ. او حتی نیازی نداشت که نگران مرگ باشد! او می دانست داستانش چگونه به پایان می رسد. او خوشحال بود. و او تا آخر عمر خوشحال ماند.

او به من گفت: "زندگی آسان نیست. حتی یک زندگی خوب. من یک مورد خوب داشتم ، اما خسته شده ام. وقت رفتن از مهمانی به خانه است. من آماده رفتنم. " او چگونه می تواند؟ پزشکان مدام می گفتند که او در حالت شوک است و بخش هایی از بروشور مربوط به غم را برای او می خوانند. اما او در حالت شوک نبود. شوک زمانی است که هیچ احساسی وجود نداشته باشد. او داشت: احساس خوشبختی. پزشکان فقط آن را دوست نداشتند زیرا احساس اشتباهی بود. با این حال ، دوست من این حق را داشت که احساس کند - آیا شصت سال زندگی آگاهانه و صادقانه برای به دست آوردن چنین حقی کافی نیست؟

دوستان ، من می خواهم به خودتان اجازه دهید آنچه را که واقعاً احساس می کنید احساس کنید - و نه آنچه را که دیگران به عنوان احساس درست به شما تحمیل می کنند.

من می خواهم شما به احساس خود تکیه کنید.

من می خواهم کلمات احساس اشتباه کنند تا شما را بخندانند ، نه شرمنده.

دوستم راب بل در مورد نحوه پرسش از درمانگر خود گفت: "آیا طبیعی است که من چنین احساسی دارم؟"

من نیز مدتهاست هیچ چیز عادی ندارم. من قرار نیست از احساساتی که احساس می کنم رنج ببرم و شرمنده شوم.

اگر خوشحال باشم ، شادی من برای من واقعی و واقعی است.

اگر غصه بخورم ، اندوه من برای من واقعی و واقعی است.

اگر دوست دارم ، عشق من برای من واقعی و واقعی است.

وقتی خودم را مجبور کنم فکر کنم احساس متفاوتی دارم ، هیچ کس وضعیت بهتری ندارد.

کل زندگی کن احساسی را که قبلاً احساس کرده اید احساس کنید.

همه چیز دیگر چیزی اشتباه است.

برای شما.

با عشق…

مارینا باسکاکووا

توصیه شده: