امکانات یک افسانه در روان درمانی کودک

فهرست مطالب:

تصویری: امکانات یک افسانه در روان درمانی کودک

تصویری: امکانات یک افسانه در روان درمانی کودک
تصویری: روان درمانی چیست؟ روان درمانگر به چه فردی اطلاق می شود؟ 2024, ممکن است
امکانات یک افسانه در روان درمانی کودک
امکانات یک افسانه در روان درمانی کودک
Anonim

نویسنده: شچرباکوا تاتیانا نیکولاونا ، روانشناس - مسکو

در عصرهای آزاد ، یوگنی پتروویچ از افسانه های سرژا می گفت … او متوجه شد که هرچه بداهه سازی ساده و بی تکلف باشد ، بیشتر بر پسر تأثیر می گذارد. " چخوف "خانه ها"

به محض تولد نوزاد ، والدین در مورد رشد و تربیت او فکر می کنند ، آنها به دنبال روشهای م forثر برای این کار هستند و وسایل مناسب را انتخاب می کنند. یکی از این ابزارها یک افسانه است و از سنین بسیار پایین.

چگونه یک افسانه می تواند کودک را توسعه دهد در حالی که هنوز معنی کلمات را درک نکرده است؟

بلاغت گفتار ، سرعت ، ریتم ، ساختارهای واژگانی مکرر که با مطلوب ترین صدا در جهان - صدای یک دوست عزیز - تلفظ می شود ، نه تنها آرامش می بخشد ، بلکه باعث می شود به طور غیر ارادی گوش دهید ، به خاطر بسپارید ، حافظه غیر ارادی و توجه کودک را تقویت کنید..

رشد کودک بزرگتر ، به عنوان مثال ، در سنین پیش دبستانی ، در بازی اتفاق می افتد. در اینجا کودک از قبل معنی آنچه را که اتفاق می افتد به خوبی درک کرده است. از یک سو ، یک افسانه انعطاف پذیری زبانی را شکل می دهد ، واژگان مفهومی را گسترش می دهد ، امکان استفاده از استعاره های فراوان را فراهم می کند و در نهایت ، بر شکل گیری گفتار و تفکر تأثیر می گذارد.

از سوی دیگر ، کودک نه تنها طرح داستان های پری را که یک بار توسط والدینش برایش خوانده شده است ، بازتولید می کند ، بلکه خود را نیز ایجاد کرده و خیال پردازی می کند. در حال حاضر ، با کمک یک افسانه ، او ضروری ترین "مهارت" زندگی را یاد می گیرد - تسلیم شدن ، بخشیدن ، گوش دادن به دیگران ، ترحم از ضعیفان ، انجام کارهای خودخواهانه ، اجتناب از خطرات ، پیدا کردن گنجینه ها و در نهایت ، پیروزی.

کودک با شناسایی خود با قهرمانی که دارای این ویژگی ها است ، آنها را "به دست می آورد" (داخلی می کند) - و شروع به استفاده از آنها در موقعیت واقعی زندگی می کند. علاوه بر این ، تخیل غنی و توسعه یافته منادی خلاقیت و تفکر خلاق است ، بنابراین در دنیای مدرن بسیار ارزشمند است.

در حال حاضر از کودکی پیش دبستانی شروع می کنید ، می توانید از یک افسانه برای اهداف آموزشی استفاده کنید. علاوه بر این ، این اهداف می توانند بسیار متنوع باشند.

برای مثال ، می توان از یک افسانه برای آموزش مسواک زدن به کودکان یا تمیز کردن اسباب بازی ها بعد از خود استفاده کرد. گاهی اوقات لازم است رفتار نامطلوب کودک را تغییر دهید - بیش از حد پرخاشگر ، کینه توز یا خجالتی. این داستان همچنین در مورد سازگاری کودک با شرایط جدید برای او استفاده می شود: عادت به مهد کودک یا مدرسه ، تولد برادر یا خواهر ، و همچنین در شرایط سخت زندگی ، مانند نزاع یا والدین طلاق

کجا می توانید چنین داستانهایی را پیدا کنید؟

دو گزینه ممکن برای انتخاب یک افسانه برای کودک وجود دارد. اول ، افسانه های "آماده" وجود دارد که به طور خاص برای حل یک مشکل متداول اختراع شده است. با این حال ، موارد دشواری وجود دارد که یک افسانه باید عمداً نوشته شود - این دومین گزینه برای یافتن / خلق افسانه ها است. به عنوان مثال ، هنگامی که کودک دارای برخی از ویژگی ها ، ویژگی های شخصیتی است - یا هنگامی که شرایط غیرمعمول و دشواری برای کودک بوجود آمده است. سپس مناسب است که با یک متخصص - درمانگر افسانه ای تماس بگیرید.

در نتیجه کار مشترک ، قهرمان با موفقیت با مشکل کنار می آید - ابتدا در سطح "افسانه ای" ، استعاری ، و سپس در موقعیت واقعی زندگی

افسانه ها چگونه و چرا کار می کنند؟

کودک به طور غیر ارادی خود را با شخصیت اصلی داستان مرتبط می کند. به خصوص اگر او دارای ویژگی های شخصیتی نزدیک است یا اغلب خود را در موقعیت مشابهی می بیند. اغلب کودک نمی فهمد در شرایط سخت چه می گذراند و عصبانیت یا کینه او را فرا می گیرد. در تلاش برای رهایی از احساسات منفی ، کودک ممکن است به پرخاشگری متوسل شود یا برعکس ، به طور غیر منتظره خجالتی ، گوشه گیر ، خجالتی شود.

تعیین احساسات و تجربیات او ، ارزیابی آنها به عنوان طبیعی برای چنین موقعیتی بسیار مهم است.حتی مهمتر از آن درک ، احساس اینکه دوست / مجرم / برادر / مادر / شریک / دقیقاً چه چیزی را تجربه می کند - به هر حال ، همه ما در یک یا یک رابطه بین فردی گنجانده شده ایم. کودک این را نه از طریق دلالت یا توضیحات ، بلکه با بازی (یعنی زندگی کردن) نقش های مختلف شخصیت های مختلف در افسانه می فهمد. از سوی دیگر ، هنگامی که او موفق می شود راهکاری موفق برای خروج از شرایط دشوار ارائه دهد ، عزت نفس بالا می رود ، راههای جدید و موفق تعامل شکل می گیرد (و تثبیت می شود).

چه زمانی بهتر است کار را با یک افسانه به متخصص بسپاریم و چه زمانی والدین می توانند با یک افسانه کار کنند؟

والدین می توانند در صورت رعایت شرایط زیر ، رفتار کودک را با استفاده از یک افسانه "آماده" با موفقیت تصحیح کنند:

1) افسانه باید توسط یک متخصص نوشته شود و با سن کودک مطابقت داشته باشد.

2) وضعیت باید نسبتاً "استاندارد" باشد.

3) کودک نباید تحت استرس باشد.

اگر وضعیت دشوار است یا کودک دارای ویژگی های واضحی است ، نوع پیچیده ای از پاسخ غیرقابل پیش بینی است ، در اینجا باید بدانید چگونه از موقعیت خارج شوید ، چگونه آن را به یک امتیاز مثبت برای کودک تبدیل کنید. در صورت شک ، بهتر است با روانشناس مشورت کنید.

همه کاره بودن این روش این است که یک افسانه را می توان برای هر موقعیت زندگی نوشت ، هرچقدر هم که سخت به نظر برسد. توصیه می شود که بر ایده ها ، "کلمات کلیدی" و استعاره های مشتری (حتی کوچک) تکیه کنید. در زیر نمونه ای از یک افسانه است که به درخواست مادر کودک نوشته شده است.

مشکل: پدر وقتی پسر یک ساله بود خانواده را ترک کرد. او 9 سال با همسر سابق و پسرش ارتباط برقرار نکرد. ده سال بعد ، پدرم تصمیم گرفت رابطه را بازیابی کند. پسر پدرش را نمی پذیرد و ناپدری اش را دوست دارد. پدر قصد عقب نشینی ندارد. درخواست مادر برای پذیرش وضعیت توسط پسر.

نمونه ای از یک افسانه:

داستان خرس های سبز

سالها پیش ، در سیاره دور اورتامگون ، بسیار شبیه به زمین ، خانواده ای از خرس های سبز زندگی می کردند: پدر ، مادر و پسر کوچک. آنها در کلبه کوچکی که توسط پدر از شاخه های معطر کاج ساخته شده بود زندگی می کردند. شالشیک به عنوان یک لباس مبدل عالی عمل می کرد و آنها را از چشم مهمانان ناخوانده محافظت می کرد.

بیشتر از هر چیزی ، این خرس ها ، مانند همه خرس های جهان ، عاشق عسل بودند ، اما به دلایلی با زنبورها رفتار خوبی نداشتند. آنها دوست داشتند در یک بعدازظهر گرم در یک رودخانه شیر شنا کنند و سپس با کشیدن روی چمن ، خزهای کرکی خود را زیر تابش آفتاب گرم تابستان خشک کنند. خز مرطوب کم رنگ شده و قهوه ای مایل به قهوهای مایل به زرد می شود. و در آن صورت حتی یک نفر در جهان نمی تواند آنها را از خرس های قهوه ای معمولی متمایز کند.

و سپس یک روز ، هنگامی که مادر ایلی در حال صید ماهی برای شکوپی کوچک (این نام نوزاد بود) بود ، و او خود را در ساحل شنی دریاچه چپاول کرد ، یک طوفان وحشتناک شروع شد. او نه تنها یک کلبه کوچک شکننده پراکنده شد ، بلکه یک درخت بلوط بزرگ را نیز ریشه کن کرد ، و حتی سنگهای عظیمی را از کوه آبی مانند پرهای روشن چرخاند. بیهوده آن روز ، مادر با یک بچه کوچک منتظر پدر فقط بود.

فردای آن روز هم نیامد. و سپس آنها به دنبال اقوام رفتند. آنها مدتها در جنگل سرگردان بودند ، تا اینکه یک روز با یک خرس سبز بزرگ آشنا شدند. او از خرس مادر و نوزادش بسیار خوشحال بود. آنها با هم شکار کردند ، به دنبال انواع توت ها بودند ، عسل را استخراج کردند و بچه شکوپی را بزرگ کردند. شکوپی به عنوان یک خرس شگفت انگیز باهوش بزرگ شد. در ابتدا او به مهد کودک خرس ، سپس به مدرسه رفت ، جایی که با حیوانات دیگر بازی می کرد و درس می خواند ، و آنها شکوپی را به خاطر شخصیت شاد او ، به خاطر مهربانی و این واقعیت که او همیشه آماده کمک بود دوست داشتند.

بنابراین بدون نگرانی و نگرانی زندگی یک خرس سبز کوچک ادامه داشت ، تا اینکه یک روز … تا اینکه یک روز اتفاق باورنکردنی رخ داد - تا زمانی که پدر بازگشت! شکوپی گیج شده بود.

- این همه مدت کجا بودی؟ - شکوپی از نظر ذهنی پرسید ، - شاید شما یک عمل قهرمانانه انجام داده اید؟ یا با هیولاهای جنگلی جنگید؟ شاید شما از محاصره انبوه جنگل خارج شده اید؟ چرا ، چرا وقتی اینقدر به تو نیاز داشتم این همه مدت رفتی؟

اما در زندگی خرس های سبز - همه چیز مانند زندگی مردم است.پدر در جستجوی خانواده خود با یک خرس زیبا از قبیله آبی همسایه آشنا شد و آنقدر عاشق او شد که مدتی تقریباً شکوپی کوچک خود را فراموش کرد. میشکا عصبانی بود ، آزرده خاطر شد ، نگران بود - بالاخره او خسته شده بود ، منتظر بود ، می خواست پدر را ببیند. و پدر هنوز راه نمی رفت و راه نمی رفت. و حالا ، وقتی بچه علت را فهمید - عصبانی تر شد.

- هرگز ، هرگز تو را نبخش. توله خرس فکر کرد برو.

پاپ فقط بسیار ابراز تاسف کرد که اینطور شده است. او متوجه شد که بسیار ، بسیار به پسرش علاقه دارد و تعمیر همه چیز بسیار دشوار است. او حالا می ترسید که شکوپی هرگز او را نبخشد. او می خواست برای نوزاد هدایای مختلفی بخرد و او را به جنگل زرد ببرد ، جایی که خرس مادربزرگش منتظر بچه بود. مطمئناً او او را بسیار دوست داشت ، اما خرس کوچولو هرگز او را ندیده بود.

او به زمان نیاز داشت تا او را بیشتر بشناسد و عادت کند. او همچنین می خواست ، البته ، بد دریافت هدیه باشد. اما دریافت هدیه مثل این است که فراموش کنی چقدر برایت سخت و ناراحت کننده بود ، چقدر برای مادرت سخت و دردناک بود.

و دوباره کینه ای که به خرس کوچولو زد:

- من هرگز نمی بخشم!

خرس سبز بزرگ اسنور ، که شکوپی او را پدر خود می دانست ، نیز نگران بچه بود. از این گذشته ، او مدتها به توله خرس اهمیت می داد ، موفق شد به او وابسته شود و با تمام وجود دوستش داشته باشد. حالا بچه خیلی بهش نزدیک شده عزیزم. خرس سبز اسنور نیز آزرده خاطر شد ، اما او بالغ ، قوی و باهوش بود. او درک کرد که شرایط مختلفی در زندگی وجود دارد. او به شکوپپی نزدیک بود و آماده حمایت از او بود. بچه را فهمید.

بعد چه اتفاقی افتاد؟

پایان این داستان هنوز نوشته نشده است ، زیرا هر خرس - آبی یا سبز - می تواند اشتباه کند ، و همه رویای خوشبختی می بینند …

اصلی ترین چیزی که پدر فهمید این است که ممکن است یک خرس آبی یا صورتی در کنار او وجود داشته باشد - بزرگسالان خود مسئول روابط خود با بزرگسالان هستند ، این به بچه ها مربوط نمی شود ، اما مهم نیست که چه اتفاقی می افتد ، او Shkoppi خود را دوست دارد و هرگز متوقف نمی شود پدرش باش کمی طول کشید تا پدر متوجه شود.

پدر آماده صبر بود …

توصیه شده: