2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
هیچ کس زنده از اینجا بیرون نمی رود
ریچارد گیر
در واقع ، من هرگز فراموش نمی کنم که روزی خواهم مرد. من می دانم که اغلب مردم نمی خواهند در مورد آن فکر کنند. هنگامی که افکار مرگ به ذهن خطور می کند ، آنها نمی توانند وحشتی را که در مقابل آنها ظاهر شده است تحمل کنند ، آنها این افکار را دور می کنند و سعی می کنند به سرعت حواسشان به چیزی پرت شود. من این را درک می کنم ، مثل این است که به پرتگاه نگاه کنید. و برای من هم سخت است که به آن نگاه کنم. من به زندگی پس از مرگ اعتقاد ندارم ، من به تولد دوباره شک دارم ، به احتمال زیاد وقتی بمیرم دیگر واقعاً نخواهم بود.
من قبلاً به تناسخ اعتقاد داشتم ، استدلال اصلی من و در واقع منبع این اعتقاد ، عدم امکان تصور بی معنی بودن وجود بود. منطقی نیست. یک فرد زندگی می کند ، توسعه می یابد ، بهبود می یابد ، چیزی را درک می کند ، و سپس به سادگی می میرد ، همه اینها با او می میرند. پس چرا همه اینها بود؟ اکنون ، اگر او دوباره متولد شود ، جایی که قبلاً در ناخودآگاه این تجربه بوده است و بیشتر توسعه خواهد یافت ، پس منطقی است. حقیقت هنوز چندان روشن نیست ، اما پس چه؟ نظریه هایی وجود دارد که می گویند پس از زندگی در بدن انسان ، ما در برخی از موجودات دیگر به همان شکل ادامه می دهیم یا با مطلق ادغام می شویم. اما بعداً ، لازم نیست زیاد به آن فکر کنید. نکته اصلی این است که حداقل این زندگی معنا پیدا می کند.
اما شبهات مبهمی اکنون مرا درگیر خود می کند ، اما آیا این نظریه ها توسط افرادی مانند من که آمادگی پذیرش بی معنی بودن وجود را ندارند ابداع نشده است؟ چه کسی گفته است که منطق و معنا باید وجود داشته باشد؟ از این گذشته ، این به هیچ وجه ضروری نیست.
من واقعاً دوست دارم چگونه زیگموند فروید در این باره گفت: "ما می خواهیم وجود داشته باشیم ، از عدم می ترسیم ، بنابراین ما افسانه های زیبایی را اختراع می کنیم که در آن همه رویاهای ما به حقیقت می پیوندند. هدف ناشناخته ای که در انتظار ماست ، پرواز روح ، بهشت ، جاودانگی ، خدا ، تناسخ - همه اینها توهماتی هستند که برای شیرین کردن تلخی مرگ طراحی شده اند. "
اما به طرز عجیبی ، این آگاهی از اختصار و محدود بودن زندگی است که به من کمک می کند زندگی خود را بهتر کنم. مثل تعطیلات است. وقتی می دانید که دو هفته دیگر به پایان می رسد ، سعی می کنید آنها را تا آنجا که می توانید خوشایند بگذرانید.
اگر مرگ را به یاد آورم ، به چیزها وابسته نیستم ، زیرا هنوز آنها را با خود به گور نخواهم برد. در عین حال ، من از آنها خوشحالم. اما اکنون خوشحالم ، متوجه شده ام که همه اینها می تواند در هر لحظه ناپدید شود.
من از اطرافیانم قدردانی می کنم. خوب است که آنها اکنون در زندگی من هستند ، اما روزی پایان می یابد.
من سعی می کنم زندگی خود را به گونه ای تنظیم کنم که در آن در حال حاضر حداکثر راحتی و لذت را داشته باشد ، زیرا معلوم نیست چقدر زمان باقی مانده است. شرم آور است که به خاطر زندگی بهتر ، سختی هایی را تحمل کنید و هرگز منتظر آن نمانید. به هر حال ، زندگی چیزی است که اکنون در حال رخ دادن است.
من کاری را که دوست دارم انجام می دهم و از این خوشبختی بزرگ که برای همه در دسترس نیست قدردانی می کنم. من مدتها سراغ این کار رفتم. اگرچه گاهی اوقات خسته می شوم و گاهی غر می زنم و شکایت می کنم ، اما حتی در این لحظات می دانم که در واقع آنچه را که واقعاً به آن علاقه دارم انجام می دهم ، و اگر ناگهان این کار را متوقف کنم ، … بلافاصله دوباره شروع می کنم.
من به دلایلی برای مزایای آینده وقتم را صرف چیزهایی نمی کنم که برایم جالب نیستند. و من به مزایای آینده چیزهای جالب توجه اعتقاد ندارم. به نظر من فقط آنچه اکنون جالب است می تواند در آینده مفید باشد. که ، به یاد دارید ، ممکن است وجود نداشته باشد.
اگر چیزی می خواهم ، به احتمال زیاد آن را انجام خواهم داد ، در هر صورت من بسیار تلاش خواهم کرد. و "من می خواهم" مهمترین بحث برای من است. از این گذشته ، اگر زود بمیرم ، چه چیزی می تواند مهمتر از خواسته های من باشد؟ و این خودخواهی نیست ، من سعی می کنم دیگران را در نظر بگیرم.
"مرگ شرطی است که ما را قادر می سازد زندگی واقعی داشته باشیم." این همان چیزی است که ایروین یالوم عزیزم می نویسد ، و من او را به خوبی درک می کنم.
توصیه شده:
هیچ چیز جالب در زندگی من وجود ندارد ، من هیچ سرگرمی ندارم
"هیچ چیز جالب در زندگی من وجود ندارد ، من هیچ سرگرمی ندارم … کار-خانه-کار ، هیچ سرگرمی … چگونه در خودم علاقه پیدا کنم ، یا چگونه این علاقه را به اندازه ای قوی کنم که بتوانم کاری را شروع کنم؟ و سپس به نوعی همه چیز کند است … "… یا در اینجا یک سوال مشابه دیگر وجود دارد ، شما نیز اغلب می شنوید:
من هیچ چیزی را احساس نمی کنم و چیزی نمی خواهم. بی تفاوتی چگونه ما را می بلعد
این یک شکایت بسیار رایج است. فقدان احساسات ، فیلمی از بی تفاوتی ، که به طور نامحسوس یک زندگی کامل را درگیر می کند ، آن را با کسالت ، بی تفاوتی و بی معنایی کثیف غرق می کند. روتین غبار آلود و خستگی مداوم همراهان ابدی این حالت هستند. بگذارید خانم بی علاقگی را به شما معرفی کنم.
همه چیز درد می کند. هیچ چیز کمک نمی کند! یا چرا کار روی خود نتیجه ای نمی دهد
اغلب ، مشتریانی به من مراجعه می کنند که قبلاً تمام روشهای ممکن برای کار با خود را امتحان کرده اند ، کتابهای زیادی خوانده اند ، تمرینات زیادی انجام داده اند و تعداد زیادی از سمینارها شرکت کرده اند. آنها خیلی چیزها را می دانند ، خودشان می توانند به هر روانشناسی بگویند که مشکل آنها چیست و دلایل مشکلات آنها چیست.
هیچ کس به هیچ کس بدهکار نیست
من واقعاً جمله "هیچ کس به هیچکس بدهکار نیست" را دوست دارم. برای من ، این نقطه اوج روابط کامل بزرگسالان است. برای پرتاب سنگ به من عجله نکنید. الان همه چیز رو توضیح میدم من عبارت "هیچ کس به هیچ کس مدیون هیچکس نیست" را رمزگشایی می کنم "
هیچ کس به هیچ کس بدهکار نیست؟ درباره رابطه بدون تعهد
اوه ، چیزی روی سرم جوشید من می توانم به نحوی سریع پیر شوم و محافظه کار شوم ، یا شاید این تجربه واقعی باشد. من کاملاً از معنا یافتن در یک رابطه بدون تعهد خودداری می کنم. اگر هنوز چنین رابطه ای را می خواهید ، شجاعت داشته باشید که موارد زیر را با صدای بلند برای شریک خود بیان کنید: