2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
برای پاسخ به این س firstال ، ابتدا باید درک کنید که بزرگسال در چه وضعیتی است ، که برخی از نیازهای رشد او در دوران کودکی برآورده نشده است (به عنوان مثال ، نیاز به دلبستگی ایمن یا نیاز به شنیدن و ارضای نیازهای او).):
1. او گرسنگی روانی شدیدی را تجربه می کند ، دلایلی که اغلب او متوجه نمی شود.
2. از قدیم ، گرسنگی بسیار بزرگ و فراگیر احساس می شد. در یک بزرگسال ، نیاز به عشق ، مراقبت و ایمنی به اندازه یک کودک کوچک حیاتی نیست ، زیرا یک بزرگسال می تواند کم و بیش از خود مراقبت کند ، در حالی که یک کودک کاملاً درمانده و کاملاً به والدین خود وابسته است. علیرغم این واقعیت که یک فرد بزرگسال بسیار کمتر نیاز دارد ، حافظه زمانهایی که بسیار ناامید بود و چیزهای زیادی باقی مانده بود ، و در ارزیابی گرسنگی خود ، بزرگسال به آن متکی است ، و نه وضعیت واقعی امور در زندگی او.
این امر منجر به این واقعیت می شود که حتی اگر فرد به مقدار کمی به آنچه نیاز دارد برسد ، او را رد می کند ، زیرا به بیش از یک سیب یا یک کوکی نیاز دارد ، او به یک قطار حمل و نقل سیب و کوکی نیاز دارد (همانطور که فکر می کند).
3. با توجه به همان حافظه قدیمی ، فرد احساس می کند کوچک ، ضعیف و نیازمند است و افراد اطراف خود را بزرگ و قدرتمند می داند و دارای منابعی است که یک فرد بسیار به آن نیاز دارد. کودکانی که نیازهای آنها نادیده گرفته می شود ، با درک این که هیچ ابزار یا "ارز" ای ندارند که بتوانند آنچه را که از بزرگسالان می خواهند بدست آورند ، به شدت احساس درماندگی می کنند. یعنی آنها نمی توانند مادر خود را مجبور کنند که در مواقع ضروری به آنجا بیاید ، آنها هیچ اهرمی از کنترل ندارند ، به جز پرخاشگری - عصبانی شوند و حالت ناراضی خود را نشان دهند. اگر مادر نیاید ، احساس بی ارزشی ، بی فایده بودن و "بدی و بی لیاقتی" به وجود می آید.
یک فرد بالغ در حال حاضر چیزی دارد که می تواند منابع خود را مبادله کند ، اما از حافظه قدیمی همچنان خود را ناچیز ، بی ارزش و درمانده می داند. او یا از دنیا و مردم عصبانی است زیرا آنها نیازهای او را نمی شنوند و آنها را برآورده نمی کنند ، یا در حالت بدبینی محکوم به زندگی زندگی می کند "زندگی بی معناست ، هیچ اتفاق خوبی برای من نخواهد افتاد".
4. نیازهای برآورده نشده در دوران کودکی باعث ایجاد اسطوره های مداوم در مورد خود و جهان می شود. درباره خودم: مادرم مرا دوست نداشت / نادیده گرفت / مرا ندید ، زیرا من بد هستم و شایسته عشق نیستم. درباره جهان: جهان بی رحم ، بی تفاوت ، سرد است ، هیچ کس در آن به من نیاز ندارد و جالب نیست.
حتی اگر به کسی چیزی داده شود ، آن را باور نخواهد کرد ، زیرا این با نگرش های او مطابقت ندارد. یا او بر این اساس رد می کند که "یک فرد عادی نمی تواند عاشق چنین هیولای بی ارزش شود ، و اگر کسی من را دوست دارد ، به این معنی است که او همان هیولا است و من از هیولا به چیزی احتیاج ندارم".
5. به عنوان یک کودک خردسال ، او متقاعد شده است که تمام نیازهای او باید توسط یک فرد (مادر) تامین شود.
6. از آنجا که او تجربه برآوردن نیازهای لازم را ندارد ، "آنزیم" های لازم را در روان خود برای هضم آن ندارد. حتی اگر آنچه را که از کسی نیاز دارد دریافت کند ، نمی تواند آن را بپذیرد و جذب کند.
فردی با چنین چمدانی روابط خود را با دیگران از دو طریق اصلی ایجاد می کند:
الف) او در مورد نیازهای خود چیزی نمی گوید و در عین حال از مردم انتظار دارد که به نحوی به نیازهای خود پی ببرند و آن را به او بدهند. اغلب او شروع می کند به مردم آنچه واقعاً به آن احتیاج دارد را ارائه می دهد - همچنین به این امید که آنها حدس بزنند و همین کار را در عوض انجام دهند. در عین حال ، او مانند یک حزبی ساکت است ، زیرا می ترسد - اگر نیاز به تبلیغ و آشکارا جلب رضایت آنها داشته باشد ، او رد می شود (همانطور که در مورد مادرش بود). علاوه بر این ، او در ابتدا اعتقاد ندارد که نیازهای او هرگز برآورده خواهد شد.
ب.او با تجاوز سعی می کند آنچه را که در دوران کودکی به دست نیاورده است از مردم دور کند و برای خود عشق مطلق ، پرستش ، اطاعت و تأمین نیازهای خود را مطالبه کند. علاوه بر این ، از نظر "کودکانه": من کوچک ، گرسنه هستم و نمی توانم چیزی به شما بدهم ، اما شما ، قوی و بزرگ ، که منابع زیادی دارید ، فقط به این دلیل که به آن احتیاج دارید ، مدیون و بدهکارید.
پرخاشگری همچنین می تواند منفعل باشد - یک فرد با چشمانی ناراضی نگاه می کند ، خود را تحقیر می کند ، مکث می کند ، می چسبد ، سرزنش می کند.
در مورد A ، جهان بزرگسالان مانند یک فرد بزرگسال واکنش نشان می دهد: هیچ کس نمی داند چگونه افکار و خواسته ها را بخواند ، و تا زمانی که آنها علناً اعلام نشوند ، به آنها پاسخ داده نمی شود. علاوه بر این ، در دنیای بزرگسالان ، روابط بر اساس شرایط مساوی و مبادله ایجاد می شود ، و نه بر اساس عدم تعادل ، هنگامی که فردی همه چیز را به دیگری می دهد ، در عوض چیزی دریافت نمی کند (هیچ چیز در عوض مربوط به بچه های بسیار کوچک نیست).
در مورد B ، افراد کم و بیش سالم از این امر خودداری می کنند - حتی اگر منبعی داشته باشند که بتوانند آن را به اشتراک بگذارند ، آن را در مقادیر زیادی که ادعا می کند در اختیار ندارند ، ندارند. فقط همان آسیب دیدگان با یک فرد آسیب زا رابطه برقرار می کنند ، که از نظر منابع ، توپ غلتکی نیز دارد ، اما با نصب "من او را نجات می دهم تا با یک منبع پر شود ، رهبری می شود" مادر من و شروع به سرمایه گذاری در من کنید."
توصیه شده:
والدین ، کودکان به درد شما نیاز ندارند ، آنها به دوران کودکی نیاز دارند
والدین عزیز فرزندان بسیار بزرگ یا هنوز کوچک. من می خواهم از شما درخواست کنم تا نگاه بهتری به فرزندان خود داشته باشید. شاید آنها متفاوت باشند ، نه آنطور که شما می خواستید ، نه از نظر عقاید و اعتقادات شما ، یا اصلا. مهمتر از همه ، آنها به خودی خود خاص هستند ، مخصوص شما برای والدین ، ویژه هر یک از شما ، به صورت جداگانه.
چگونه می توان مازوخیسم را درمان کرد. درمان مازوخیستی
وضعیت زیر را در نظر بگیرید: به طور نسبی ، شما یک درمانگر هستید ، فردی با شخصیت مازوخیست به جلسه آمد. در چنین شرایطی چه باید کرد؟ در برقراری ارتباط با مشتری ، تأکید اصلی باید بر روابط واقعی باشد ، یادداشت های همه کاره بودن باید از لحن حذف شود ، شما نباید تجزیه و تحلیل کنید و سعی کنید اقدامات خاصی از یک شخص را تفسیر کنید.
چگونه می توان زندگی را به طور کامل زندگی کرد و هماهنگی درونی پیدا کرد
سخنرانی آلفرد لنگل ، دکترای پزشکی و روانشناسی ، در مورد استفاده عملی از تجزیه و تحلیل وجودی برای به دست آوردن هسته درونی ، اعتماد به نفس و وجود معنادار. "زندگی چیزی نیست زندگی فرصتی است برای انجام کاری " V. فرانکل امروز من در مورد پیش نیازهایی که به ما امکان زندگی می دهند ، می گویم سرشار از زندگی ، و ما همچنین نظریه تحلیل وجودی را لمس خواهیم کرد.
همه ما از کودکی آمده ایم ، 1 "زندگی را به طور کامل انجام ندهید و سپس برای عزیزانتان آسانتر خواهد شد"
شروع این داستان در دوران کودکی ، و همچنین بسیاری دیگر. در هنگام درگیری در خانواده یا خلق و خوی منفی والدین ، کودک به خود وابسته می شود و معتقد است که پدر یا مادر از او ناراضی هستند. هیچ کس به او توضیح نداد که بزرگسالان می توانند احساسات و عواطف متفاوتی را تجربه کنند و دلایل آن می تواند کاملاً متفاوت باشد ، و نه فقط رفتار خوب یا بد کودک.
چگونه می توان افراد دیگر را دریافت کرد؟
چنین چیزی وجود ندارد که شما پذیرفتن افراد را آموخته باشید و اکنون همیشه در پذیرش زندگی خواهید کرد. هر بار اتفاق می افتد یا نه. پذیرفتن یک نفر غیرممکن است و به طور خودکار پذیرفتن همه را بیاموزید. زندگی در حال تغییر است ، توانایی شما برای پذیرش دائما در حال پیشرفت است.