حلزونی که نمی خواست آزمایش انجام دهد

تصویری: حلزونی که نمی خواست آزمایش انجام دهد

تصویری: حلزونی که نمی خواست آزمایش انجام دهد
تصویری: آزمایش ادرار 2024, ممکن است
حلزونی که نمی خواست آزمایش انجام دهد
حلزونی که نمی خواست آزمایش انجام دهد
Anonim

روزم در مهد کودک رو به پایان بود. من در حال پایان دادن به گزارش خط مشی گزارشگری بودم و قصد داشتم به خانه بروم. اما ناگهان در خانه را زدند و مادر و پسر ظاهر شدند.

- سلام. لطفاً برای آمادگی مدرسه آن را آزمایش کنید. در ضمن ، من کوچولو را می برم … و آیا می توانم کیف های شما را اینجا بگذارم؟ خیلی سنگینن …

و او رفت. پسر وارد اتاق کار شد و روی مبل نشست. به اطراف نگاه کرد.

- هی اسم شما چیست؟ شما چند سال دارید؟

- کولیا من به زودی 6 ساله می شوم ، اما می دانید ، من نمی خواهم آزمایش انجام دهم ، ترجیح می دهم نقاشی کنم. می توان؟

من ، آرام آرام به خود آمدم ، با کمال میل با پیشنهاد او موافقت کردم. عمدتا به این دلیل که نمی توانم انتظارات مادرم را برآورده کنم: من فقط آزمون برنامه های پنج ساله آمادگی برای مدرسه را نمی دانم.

کولیا تصمیم گرفت با رنگ نقاشی کند و هر آنچه را که لازم داشت برای خود آماده کرد. آرام او را تماشا کردم. او تصور یک کودک نسبتاً بزرگسال را به وجود آورد ، با احتیاط پیراهن آستین دار ، پیش بند پوشید ، خودش گره زد و آب ریخت. و سپس شروع به نقاشی کرد.

یک مارپیچ روی ورق ظاهر شد ، و با نگاه کردن به این پسر مفصل ، حتی به مکالمه ای در مورد معنای زندگی پی بردم. اما سپس در زیر این حلقه حلقه چوبی را با چشمان و چوبهایی بیرون کشید.

- حلزون. اینجا.

- و این حلزون چه می خواهد؟

- خزیدن

- خوب ، اینجا یک فرش است ، لطفا. در دسترس شما.

اما کولیا روی مبل رفت ، پشتش را به من کرد و به آرامی شروع به کشیدن از روی آن کرد. پاهایش را به شکمش کشاند ، آن را فشار داد ، دست ها و سرش را تا سینه کشید. این کار بدون تغییر این موقعیت ، به آرامی ، بارها و بارها ، با خیال راحت به زمین می انجامد. در حال حاضر اتفاق مهمی برای او در حال رخ دادن بود.

- کولیا ، چرا برگشتی پیش من؟

- زیرا وقتی به شما نگاه می کنم ، به نظر می رسد که من برخی از قوانین را نقض می کنم.

من توصیه می کنم: "به یاد داشته باشید که نفس عمیق بکشید." اما کولیا می گوید زمانی برای نفس کشیدن عمیق ندارد.

سپس لغزش او تمام شد و او رفت تا در شن بازی کند. و در نقطه ای از من پرسید:

- و حالا ما به مادر چه می گوییم؟ من هیچ آزمایشی انجام ندادم …

- خوب ، امروز من با مادرت صحبت نمی کنم ، زیرا وقت آن است که همه به خانه بروند. تا فردا به چیزی فکر می کنم ، نگران نباشید. زمان هست.

بدیهی است که برای کولیا ، این بازی نیاز به کاهش سرعت و استراحت دارد. و همچنین در مورد اتخاذ فرآیندهای او ، حق سرعت شما. و برای من ، این نیز در مورد نیاز به زندگی واپسینگی و کوچک بودن است: به هر حال ، حالت "حلزون" بسیار شبیه به جنین بود و این روند خود شبیه به تولد بود. و همچنین ، این یک موضوع جداگانه بزرگ در مورد توانایی به اشتراک گذاشتن نیازهای شما و نیازهای کودک است. و یک راهنمای خوب در اینجا می تواند اطلاعات مربوط به وظایف رشد مربوط به سن باشد.

من این داستان را نوشتم ، خلاصه ای از تجربه قبلی ام در کار با کودکان و والدین ، هنگامی که با دخترم از درمانگاه برگشتم. روی میز کنار من ، زنی لباس بچه اش را پوشانده بود. دختر یک اسباب بازی در دست داشت: او به آرامی و با اطمینان آن را از دستی به دست دیگر تغییر می داد ، با دقت و توجه آن را بررسی می کرد ، و به وضوح سعی نمی کرد آن را بخورد یا دور بیندازد. در آن لحظه ، یک سری افکار در ذهنم جرقه زد که آیا همه چیز در مورد فرزندم خوب است ، و اگر نه ، پس من نیز دلایلی را مطرح کردم. من بر ناراحتی خود غلبه کردم و از زن پرسیدم دخترش چند ساله است. من می گویم 4 ماهه است و چرا با هر چیزی که به دست او می رسد رفتار متفاوتی دارد … زن در مورد آن فکر کرد و گفت: "6 ماه 3 هفته. اما همه چیز برای شما نیز به زودی شروع می شود ، جایی در 5 ".

"فوووه!" نفسم بند آمد شش ماه و سه هفته. هنوز رشد خواهد کرد. هنوز وقت دارید.

توصیه شده: