چگونه می توان از طلاق جان سالم به در برد؟

فهرست مطالب:

تصویری: چگونه می توان از طلاق جان سالم به در برد؟

تصویری: چگونه می توان از طلاق جان سالم به در برد؟
تصویری: ادامه رابطه پس از طلاق و جدایی 2024, آوریل
چگونه می توان از طلاق جان سالم به در برد؟
چگونه می توان از طلاق جان سالم به در برد؟
Anonim

"چگونه می توان از طلاق جان سالم به در برد؟" - مشکل حاد و بسیار دردناک است. این قبلاً اتفاق افتاده است ، و ما بحث نمی کنیم که چه کسی درست است و چه کسی اشتباه است. هنگام طلاق ، نباید به نحوه زندگی ما فکر کنید ، بلکه به نحوه زندگی در آینده و اکنون فکر کنید.

به عنوان یک قاعده ، خبر طلاق "یک پیچ و مهره" است. بیشتر اوقات ، همه چیز با کشف واقعیت خیانت آغاز می شود. از یک سو ، تقلب بسیار رایج است و برخی از ما بیش از یک بار در زندگی خود با این پدیده مواجه شده ایم. از طرف دیگر ، هر بار که شدیدترین درد روانی را تجربه می کنید ، این احساس وجود دارد که انگار جهان به قطعات کوچک تقسیم شده است و دیگر راهی برای چسباندن و رفع هر چیزی وجود ندارد. در حالت چنین آشفتگی ذهنی شدید و درد روانی ، فرد می تواند شروع به انجام اقدامات مختلف کند ، انتقام بگیرد ، سعی کند روابط را مرتب کند ، موقعیت را درک کند. و این بیش از طبیعی است: همه ما می خواهیم با تصمیم گیری سریع در مورد نحوه زندگی ، هر چه سریعتر از شر درد خلاص شویم. و بیشتر اوقات ، این تصمیم برای قطع رابطه است.

به من بگو چرا مردان خیانت می کنند؟

دلایل مختلفی برای تقلب وجود دارد. بیایید سعی کنیم برخی از آنها را لیست کنیم.

2
2

1. خیانت به عنوان نشانه ای از عشق منقرض شده

البته ، در این مورد ، شما باید رابطه خود را با شریک خود روشن کنید و شجاعت این را داشته باشید که با آرامش از این رابطه خارج شوید. در نهایت ، شریک زندگی شما احتمالاً دلش نمی خواهد حقیقت را به شما بگوید ، اما شما فقط می توانید او را به خاطر این موضوع سرزنش کنید ، و نه به خاطر کمبود محبت او.

2. تقلب به عنوان علامت مشکل رابطه

مشکل رابطه به این معنا نیست که عشق از بین رفته است. بلکه برعکس ، چنین خیانتی نشان می دهد که شریک به طریقی بی تکلف می خواهد مشکل را حل کرده و عشق را بر گرداند. به عنوان مثال ، اگر شوهر احساس کند همسرش با او بیگانه است ، ممکن است ناگهان جذب زن دیگری شود. اما اساس این جاذبه عشق نیست ، بلکه تلاشی جبرانی برای کنار آمدن با احساس ناامیدی شما است. یعنی به جای ادعای ادعای همسرش ، شخص ناخودآگاه با تقلب وضعیت را اصلاح می کند. بنابراین ، روانشناسان اغلب می گویند که خیانت گاهی می تواند تثبیت کننده یک رابطه باشد. اغلب افرادی که دچار خیانت شده اند بعداً این را به عنوان یک درس خوب به یاد می آورند که به آنها آموخت که با شریک زندگی خود با دقت بیشتری رفتار کنند ، با درک بیشتر ، همدردی ، و به آنها آموخت که مدارا ، سخاوتمند و مفید باشند.

3. تقلب به عنوان علامتی که نشان می دهد فرد دارای برخی مشکلات داخلی است

همچنین یک دلیل نسبتاً رایج ، در ساختار روانشناسی خیانت. این مشکلات می تواند تنوع زیادی داشته باشد. به عنوان مثال ، عدم آمادگی فرد برای یک رابطه جدی. اغلب اوقات ، به محض اینکه چنین شخصی احساس می کند که رابطه با شریک زندگی به طور اساسی در حال تغییر است ، ترس درونی او را به خیانت می کشاند. خود شخص به شدت رنج می برد. به هر حال ، بخشی از او خواهان یک رابطه جدی است (در غیر این صورت او همیشه در سطح روابط سطحی باقی می ماند) ، و برخی بسیار می ترسند و شخص را از اعماق بیرون می رانند.

یکی دیگر از مشکلات داخلی می تواند شک به خود باشد. اغلب اوقات ، با کمک تعداد زیادی از روابط جنسی ، فرد عزت نفس خود را افزایش می دهد ، به خود و کل جهان ثابت می کند که یک ابر مرد یا ابر زن است ، که او برنده و استاد روح ها و بدن ها است. اما از آنجا که شک و تردید به خود یک مشکل درونی بسیار عمیق است که نمی توان آن را به شیوه خانگی حل کرد ، فرد همچنان با ناامنی و نارضایتی خود رها می شود.

مشکل دیگری که روانشناسان با روانشناسی خیانت سر و کار دارند انواع کلیشه ها است که البته پایبندی به آن نیز شک به خود است. به عنوان مثال ، یک کلیشه کلی وجود دارد که یک مرد واقعی لزوما باید نه تنها یک همسر ، بلکه یک معشوقه نیز داشته باشد.یا به عنوان مثال ، اغلب گفته می شود که وفاداری به یک شریک باعث وابستگی خاصی به او می شود و بنابراین فرد راه هایی برای اجتناب از آن ارائه می دهد.

دلایل دیگری نیز وجود دارد ، اما در هر صورت ، در همه این شرایط عاقلانه نیست که با یک وقفه کامل واکنش نشان دهیم. پس از همه ، اگر شخصی در صورت خیانت به دلیل مشکلات داخلی خود رانده شود ، پس با حل صحیح و واجد شرایط این مشکلات (به عنوان مثال ، با کمک یک روانشناس که به مسائل خیانت می پردازد) ، نه تنها می توان رابطه قدیمی را برگرداند ، بلکه این روابط را عمیق تر و صمیمانه تر خواهد کرد ، زیرا تحت هیچ گونه مشکل روانی قرار نخواهد گرفت.

البته اگر گران باشند. شاید یک شریک دوست داشتنی که با واقعیت خیانت روبرو شده است ، به جای این که از احساسات منفی ، کینه و دلسوزی برای خود رنج ببرد ، سعی کند به وضعیت متفاوت نگاه کند؟ به عنوان مثال ، ببینید که دو نفر در این وضعیت رنج می برند. دیدن اینکه زندگی سخت تر از آن چیزی است که ما تصور می کنیم ، یعنی درک کنیم که همیشه دلایلی در پس اثر وجود دارد که ممکن است ما آنها را ندانیم یا آنها را اشتباه تفسیر می کنیم. به یاد داشته باشید که تقلب فقط یک سیگنال است ، اما اگر آن را به درستی درک کنید ، می توانید نه تنها روابط را نابود نکنید ، بلکه روابط را تجدید و بهبود بخشید. تقلب می تواند هم پایان باشد و هم آغاز ، و این به خود ما بستگی دارد که چگونه به پایان برسد.

ما 20 سال با شوهرم زندگی کردیم ، دو فرزند داشتیم ، کار او با سفرهای تجاری مکرر مرتبط است. همیشه در خانه نظم داشت و رسوایی وجود نداشت ، او اخیراً اعلام کرد که قصد ترک دارد. چرا تصمیم به ترک گرفت؟

چرا رفت؟

- سوالی که زنان را درگیر خود می کند. و اغلب نسخه زنی که خود را در موقعیت "رها شده" می بیند ، گزینه های پاسخ او اغلب این است - "او عقل خود را از دست داد" قبل از اینکه "نوعی او را کتک بزند" ، آیا او واقعاً این همه جدی است؟

چرا؟ البته دلیل واقعی آن "چرا او رفت؟" زن نمی داند و از کجا آمده است؟ مرد حقیقت را نمی گوید و اگر تلاش کند ، بعید است که او را بشنود. در واقع ، در این پاسخ ، یک مرد بر احساسات خود تکیه می کند ، اما درک آنها کافی نیست ، آنها باید احساس شوند. و اینکه چگونه آنها را احساس خواهید کرد ، اگر زن هستید ، روانشناسی او یکسان نیست و احساسات او متفاوت است.

علاوه بر این ، مردان نمی دانند چگونه احساسات خود را بیان کنند. یک مرد به سادگی باور نمی کند که همسرش می خواهد او را بشنود و درک کند که او چه احساسی دارد و چه چیزی برای او مهم است. در طول سالهای زندگی مشترک ، هریک از همسران تصور خاصی از شریک زندگی خود دارند. و اگر در این تصویر هیچ صفتی به عنوان درک وجود ندارد ، پس حساب کردن بر صراحت دشوار است. در غیر این صورت ، به سختی می توان به طلاق رسید. و در اینجا منظور این نیست که چه کسی درست می گوید و چه کسی حق ندارد ، بلکه نکته این است که او چنین احساسی دارد و هیچ کاری نمی توان در مورد آن انجام داد. اغلب ، معلوم می شود: عاشق شدن - عاشق شدن. و او عاشق شد ، احتمالاً زودتر از موعد ، و فقط در همان لحظه رفت. هنگامی که یکی وجود داشت که می توانید به آنجا بروید. و اصل روانشناسی مردان به شرح زیر است.

به منظور تجربه برانگیختگی جنسی ، یک مرد به نوعی از تازگی نیاز دارد. "شیء عادی جنسی" به تدریج به جای جذابیت جنسی عادی می شود تا جنسی. یک مرد لزوماً طلاق نمی گیرد ، او می تواند متاهل بماند و بپذیرد که زندگی جنسی او کمتر از آنچه او می خواهد پر جنب و جوش است. اما باید انگیزه های دیگری وجود داشته باشد که او را در ازدواج نگه دارد - توجه ، درک ، حمایت ، مراقبت ، احترام ، تحسین و غیره. بنابراین دلیل آن اغلب این است که روابط عادی و انسانی در یک زوج کار نمی کند. هیچ موردی وجود نداشته است که مردم واقعاً برای با هم بودن آماده باشند.

یک مرد متاهل در واقع ممکن است قدرت میل جنسی خود را کاهش دهد. به طور کلی ، این یک فرایند نسبتاً طبیعی است که همیشه اتفاق می افتد ، و این باید همیشه در نظر گرفته شود.

اما ، متأسفانه ، مردان عادت ندارند در این مورد با زنان خود صحبت کنند (در حالی که بدون بحث نمی توان مشکل را در اصل حل کرد).از سوی دیگر ، زنان چنین موقعیتی را یک توهین تلقی می کنند: "چطور؟ دوستم نداری؟ " البته گفتگو جواب نمی دهد. و در نتیجه ، مرد "به سمت چپ" می رود ، و زن سپس از پیچیدگی احساس گناه رنج می برد - آنها می گویند ، او از خود مراقبت نمی کرد ، او یک روپوش پوشیده بود. اگرچه ، در واقع ، مشکل در این شرایط این نیست که زن از خودش مراقبت نمی کند. یک مرد نه به "نظافت" زن بلکه به محرک های جنسی واکنش نشان می دهد.

من و شوهرم جدا شدیم. من با بچه ها تنها ماندم و او به سراغ دیگری رفت. یک ماه گذشت ، اما برای من آسان تر نمی شود. من همیشه گریه می کنم ، نمی توانم او را فراموش کنم. خواب و اشتهایم را از دست داده ام ، نمی توانم کاری انجام دهم ، کودکان و کار هیچ کمکی نمی کنند. چه باید بکنم ، چگونه می توان از طلاق جان سالم به در برد؟

نحوه رسیدگی به طلاق

اغلب اوقات ، درد طلاق برای کسی که طلاق نمی خواهد ، که سعی در اصلاح وضعیت خانواده داشته است ، سخت تر است. در زبان روزمره ، کسی که "رها شد". اولین واکنش شوک است. به نظر می رسد جهان در مه فرو می رود ، فرد نمی خواهد با واقعیتی که در آن خانواده اش دیگر وجود ندارد تماس بگیرد. او انکار می کند ، این واقعیت را که او را ترک کرده اند به رسمیت نمی شناسد. یک شخص فکر می کند که معشوق یا معشوق او اکنون به خود می آید و می گوید که این یک عمل عجولانه بوده است ، او هنوز باید سعی کند روابط را صاف کرده و با هم بماند. فرد رها شده در گذشته زندگی می کند و واقعیت از دست دادن را تشخیص نمی دهد.

غالباً افراد در این حالت بسیار مزاحم می شوند ، دائماً همسر خود را که آنها را ترک کرده است دنبال می کنند یا از او پیروی می کنند ، هنوز او را به عنوان چیزی از خود تلقی می کنند ، در نتیجه او را بیشتر از خود بیگانه می کنند.

بنابراین ، حتی اگر شخصی به یک معجزه امیدوار باشد و بخواهد همه چیز را همانطور که بود بازگرداند ، به طور متناقض برای این امر باید واقعیت از دست دادن را پذیرفت ، موافقت کرد که شما رها شده اید ، که به تنهایی زندگی می کنید ، وجود دارد بازگشت به گذشته نیست و حتی اگر روزی این شخص به شما بازگردد ، این یک رابطه جدید خواهد بود. موافقت با این امر به معنای موافقت با این واقعیت است که زندگی ادامه دارد و در عین حال به معنی موافقت با ورطه درد ، عصبانیت ، ناامیدی ، ناامیدی ، مالیخولیا ، گناه است - تقریباً تمام احساسات منفی که بلافاصله بوجود می آیند. این درد به تنهایی ، با مردم درد می کند و به خصوص هنگامی که مجبور به دیدن همسر جدا شده می شوید ، بسیار دردآور است

این یکی از دلایلی است که باعث می شود پدرها ارتباط موقت یا دائمی خود را با کودکانی که با مادرانشان به جا مانده اند متوقف کنند.

خشم به عنوان واکنشی در برابر موانعی برای رسیدن به خواسته ایجاد می شود. وقتی فردی اعتراف می کند که خانواده اش فوت کرده است ، عصبانی شدیدی از مجرم این امر - همسر جدا شده وجود دارد. همسر رها شده تا حدی احساس تجاوز می کند - به این معنا که آنها کاری برخلاف میل او انجام دادند که او نمی خواست و او را وادار به چنین درد وحشتناکی کرد. بنابراین ، میزان پرخاشگری می تواند به تمایل به قتل یا ضعف همسر یا همسر سابق به دلیل امتناع از زندگی مشترک برسد.

وقتی متوجه می شوید که عصبانیت یک مشاور بد است ، که جلوه های خشم می تواند منجر به اشتباهات جبران ناپذیری شود ، واکنش اندوه حاد ، مالیخولیا ، یاس و ناامیدی بوجود می آید. در اینجا یک فرد در دو جهان زندگی می کند - در گذشته ، با همسرش ، و در حال حاضر ، به تنهایی. در اینجا ، در پرتگاه ناامیدی ، خود شخص همسر خود را رها می کند ، او را تنها به عنوان خاطره ای باقی می گذارد که در آن هنوز با هم هستند ، تا بتوانند زندگی جداگانه ای را ادامه دهند و راه خود را طی کنند.

بنابراین ، پس از گذراندن اندوه رنج ، و فقط در این راه ، ما قادر خواهیم بود تمامیت خود را بازیابیم ، ما یاد خواهیم گرفت که دوباره در زمان حال زندگی کنیم و از زندگی لذت ببریم ، آن زمانهایی را که "ما" برای همیشه در حافظه خود باقی می گذاریم. یا اینکه گفتن "آنها" با هم بودند صحیح تر بود. یافتن دوباره خود ، کامل بودن زندگی ، توانایی زندگی در زمان حال و لذت بردن از زندگی بدون "ایجاد خاطره" در مورد همسر و خانواده نابود شده ، بدون تجربه اندوه ، غیرممکن است. دقیقاً برای زنده ماندن ، و پرش نکردن یا مطمئن شدن از بسته شدن و باز کردن چشم ها - دیگر درد ندارد. زنده ماندن از غم و اندوه وظیفه اصلی است.

طلاق شامل یک جزء حقوقی ، جسمی ، اقتصادی و احساسی است

طلاق یعنی پایان تعاملات در همه این سطوح.

از نظر قانونی ، این به معنای طلاق رسمی است.

از نظر جسمی - زیر یک سقف زندگی نمی کنند (و وقت خود را صرف دیدار با یکدیگر نمی کنند).

از نظر اقتصادی - برای حل همه اختلافات اقتصادی و مادی با یکدیگر.

از نظر احساسی - برای رهایی کامل از تجربیات مربوط به همسر سابق.

در حالت ایده آل ، از همه احساسات ، فقط غم باید باقی بماند ، غم به معنای پوشکین: "غم من روشن است." این خاطره خوبی است و دانش بدست آمده از تجربیات تلخ در مورد آنچه اقدامات من می تواند خانواده را نابود کند. اگر نیاز دارید که با همسر سابق خود ارتباط برقرار کنید (به عنوان مثال ، در مورد تربیت فرزندان مشترک) ، این رابطه باید یکنواخت ، آرام ، خیرخواهانه و محترمانه باشد. این را می توان همکاری برابر نامید.

یکی دیگر از انواع "زیر تقسیم" دعاوی بی پایان و تقسیم اموال (و در بدترین حالت ، کودکان) است. همسران سابق از یکدیگر متنفرند ، اما نفرت به معنای نزدیکی احساسی است ، البته با علامت منفی.

هرگونه مساله حل نشده (آگاهانه یا غیر ارادی) در زمینه اقتصادی ، حقوقی یا فیزیکی ما را به نزدیکی احساسی می رساند ، به عنوان مثال عدم آزادی برای تغییرات در زندگی و ایجاد خانواده جدید. ما در زمان طلاق زندگی خود را "متوقف" می کنیم. بنابراین ، اگر ما طلاق بگیریم ، پس - به طور کامل ، تا انتها.

من نمی دانم چگونه به فرزندانم بگویم در حال طلاق هستیم. من می ترسم و نمی دانم واکنش بچه ها به این رویداد چگونه است ، زیرا آنها پدر را بسیار دوست دارند

کودکان وضعیت طلاق والدین خود را چگونه درک می کنند؟

مهمترین وظیفه یک زن و شوهر مطلقه حذف کودکان از این داستان است. ما حق نداریم در مشکلاتمان با فرزندانمان دخالت کنیم. طلاق در هر صورت ، مهم نیست که چقدر تلاش می کنیم ، برای آنها یک ضربه است. اما هرچه نقش آنها در آنچه اتفاق می افتد کمتر باشد ، هرچه کمتر در آن شرکت کنند ، کمتر می بینند ، آسیب دردناک تر خواهد بود. اگر نجات خانواده امکان پذیر نبود ، فرزندان نه می توانند ابزاری برای بازگشت شوهر باشند و نه راهی برای پی بردن از طریق آنها به رابطه با او. باج خواهی از یک کودک ، استفاده از او به عنوان "صلح طلب ، کبوتر حامل" صحیح نیست. مهم نیست که والدین در رابطه با یکدیگر چگونه گناهکار هستند ، آنها برای همیشه والدین کودک خواهند بود و او به روابط عادی و هماهنگ با هر دو نیاز دارد. هنگامی که کودک هنوز در سنین بسیار جوان و ناخودآگاه است ، وضعیت کم و بیش هموار پیش می رود. اگرچه حتی در این سن ، کودک وضعیت مادر ، تنش پدر را کاملاً احساس می کند ، و این البته نه به او نشاط می بخشد ، نه ایمان به آینده و نه خوش بینی. اما اگر کودکان بالای 10-12 سال سن دارند ، مشکل اغلب بسیار جدی می شود. اغلب کودکان برای "ضعیف" ها ایستادگی می کنند ، طرف "طرف آزرده" را می گیرند و در حد توان و تجربه دوران کودکی خود سعی می کنند عدالت را بازگردانند. و بازگرداندن عدالت برای کودک ، انتقام گرفتن است. و آنها مجبور نخواهند شد از کسی انتقام بگیرند ، بلکه باید از پدر خود انتقام بگیرند. سپس یک درگیری پنهان یا آشکار ایجاد می شود ، که خود را در نحوه ساختن خانواده ها و به طور کلی زندگی کودکان نشان می دهد. دختران احساس اعتماد به نفس خود را از دست می دهند ، روابط با مردان بعداً برای آنها خطرناک و ترسناک به نظر می رسد. ممکن است پیش داوری ایجاد شود که نمی توان به مردان اعتماد کرد ، در حالی که چنین نگرشی ، به طور متناقض ، مردان را بر آن می دارد تا بر اساس آن رفتار کنند.

پسرها غالباً رفتن پدر را نشانه ای از رقابت برای مادرشان می دانند. اغلب اتفاق می افتد که یک پسر شروع به مخالفت با پدرش می کند ، سعی می کند "رفتار بزرگسالان" را نشان دهد - تهاجمی ، توهین آمیز. با این حال ، روابط با همسالان اغلب خوب پیش نمی رود - به نظر می رسد که پسر بزرگتر شده است ، و او متناقض تر رفتار می کند.

یکی دیگر از پیامدهای وحشتناک طلاق می تواند رفتارهای دو رو و دستکاری آمیز باشد.کودک می فهمد که مادر و پدر به او احتیاج دارند ، و از آنجا که آنها در تضاد هستند ، او شروع به بازی با این احساسات می کند و سعی می کند آنچه را که از یکی یا دیگری می خواهد بدست آورد. والدین ، بدون آنکه بدانند ، شروع به "رشوه" به فرزندان خود و محل زندگی آنها می کنند. و از آنجا که تجارت آغاز می شود ، ویژگی های انسانی - صداقت ، مسئولیت - کودکان اغلب رد می شوند.

رابطه والدین رابطه والدین است. دو بزرگسال در وضعیت سختی قرار دارند و وظیفه آنها این است که این مشکل را با کمترین آسیب به همه طرفین حل کنند. و کودک ، مهم نیست که چه اتفاقی می افتد ، باید روابط خوبی ، عمیق و قابل اعتماد با مادر و پدر داشته باشد. بیایید روابط آینده خود را با آنها حفظ کنیم ، زیرا وقتی بزرگ می شوند ، همه درک می کنند. اما در نوع خود ، آنها دیدگاه خود را در مورد طلاق والدین خواهند داشت. و این مهم است که در بزرگسالان ، کودک فکر نمی کند که مورد استفاده قرار گرفته ، دستکاری شده است ، بلکه می فهمد که والدین برای محافظت از او هر کاری ممکن انجام داده اند.

و برای اینکه کودکان چنین "تصمیمات کودکان" منفی نداشته باشند ، فقط باید با آنها صحبت کنید.

حتماً به فرزندان خود بگویید که آنها را دوست دارید.

و یکدیگر را سرزنش نکنید: هر دو نفر ، زن و شوهر ، همیشه مسئول رابطه هستند.

توصیه شده: