2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
در حال قدم زدن در خیابانی در یک شهر ، خانه ای را دیدم. هیچ تفاوتی با خانه های دیگر نداشت ، اما چیزی در آن من را جذب کرد. تصمیم گرفتم به آنجا سر بزنم.
با عبور از آستانه ، خود را در یک اتاق بزرگ و روشن دیدم. یک میز کنار پنجره بود که با یک سفره بورگوندی پوشانده شده بود و روی آن یک ساعت شنی ایستاده بود. من شروع به بررسی آنها کردم و متوجه شدم که نمی توانم ببینم هنوز چقدر ماسه در بالا باقی مانده است.
بعد از تلاش بیهوده برای دیدن هر چیزی ، نگاهم را به پنجره چرخاندم و یخ زدم. نفسم بند آمد. چشمی از پنجره به بیرون نگاه کرد. اندازه آن برای کل باز شدن پنجره بود. با دیدن اینکه چشم چگونه نگاه خود را به ساعت معطوف کرد ، با وحشت از خیابان بیرون پریدم.
با به دست آوردن دوباره نفس ، تصمیم گرفتم به گوشه خانه نگاه کنم ، جایی که شخصی بزرگ با چنین چشم عظیمی می تواند نگاه کند. هیچکس آنجا نبود. و خود پنجره معمولی بود. دیدن آنچه در داخل اتاق بود دشوار بود.
کنجکاوی بر من غلبه کرد. با کسب قدرت و شجاعت ، بار دیگر به داخل رفتم. همه چیز سر جایش ماند ، چشم به ساعت نگاه کرد.
نزديك در ماندم تا زمان فرار را داشته باشم ، پرسيدم:
- آیا کسی در اتاق است؟ - جوابی نشنیدم ، تکرار کردم. - کسی هست؟
- بله ، - صدایی را شنیدم که از کنار پنجره می آمد.
- که است؟ من پرسیدم.
- شما هستید! - صدا جواب داد
- بله من هستم! - با عصبانیت در صدا جواب دادم. - و تو کیستی؟ چه کسی صحبت می کند؟
صدا با آرامش جواب داد: "تو میگی"
من گیج شدم. چگونه می توانم با خودم صحبت کنم و متوجه آن نشوم؟ از آنجا که صدا از پنجره می آمد ، به چشم نگاه کردم و تصمیم گرفتم بپرسم:
- و تو کیستی؟ با من داری حرف می زنی؟
چشم از ساعت دور شد ، به من نگاه کرد و جواب داد:
- من شما هستم. من با شما صحبت می کنم ، یا می توانید اینگونه بیان کنید: شما با خودتان صحبت می کنید.
با تصور اینکه عقلم را از دست داده ام ، با تمام بدنم به طرف در تسلیم شدم و در حال حاضر دستگیره را در دست گرفتم ، اما هنوز تصمیم گرفتم یک سوال دیگر بپرسم:
- این چگونه می تواند باشد؟ - من آخرین س myال خود را پرسیدم ، اما بعد نتوانستم متوقف شوم. - و این مکان چیست؟ چه نوع ساعتی؟ و اگر من چشم هستم ، پس چرا به ساعت نگاه می کنم؟ ولی؟
- اینطور می تواند باشد. با خودت حرف نمی زنی؟ - سوزش در صدا وجود داشت. شما مدتهاست با من صحبت نکرده اید. نپرسید: چطوری؟ چقدر زمان برای زندگی دارید؟ این اتاق با ساعت زندگی درونی شماست. و شما دنبال می کنید ، حداقل سعی می کنید کنترل کنید ، حداقل چیزی یاد بگیرید ، اما این دشوار است. همه چیز تار است. خودت متوجه شدی ، مدتی من شدی. اما شما همچنان نگاه می کنید. شما حتی متوجه نمی شوید که چگونه نیروی خود را صرف می کنید تا برای چشم های خود غیرقابل دسترسی ببینید.
- بنابراین ، صبر کنید ، من گیج شده ام ، - صدا را قطع کردم ، - بنابراین ، موارد زیر معلوم می شود: من متوجه تلاش هایم برای ردیابی و حدس زدن چند سال زندگی نمی شوم؟
"دقیقاً" ، صدا تأیید کرد ، "و شما همچنین انرژی خود را بر روی آن هدر می دهید ، که می توانید آن را به چیز دیگری هدایت کنید. البته ، می توانید زمان را افزایش دهید ، یا می توانید سرعت خود را کاهش دهید ، اما در صورت لزوم به پایان می رسد. شاید هرچقدر هم که من ساعت را تماشا کنم ، از آن اطلاع نداشته باشید.
با تأمل گفتم: خوب ، پس بی معنی است. اگر از پنجره به بیرون نگاه نکنید و ساعت را تماشا نکنید ، نگاه خود را به کجا معطوف می کنید؟
- وقتی این سال را از من می پرسید ، از خودتان می پرسید. بنابراین می توانید خودتان پاسخ دهید؟
- من نگاهم را به آنچه از دست داده ام ، سعی می کنم زمان باقی مانده را ببینم ، - وقت نکردم بگویم ، زیرا چشم در پنجره ناپدید شد. وقتی به اطراف نگاه می کردم ، احساس می کردم چیزی که مرا جذب کرده است تمام شده است. رفتم بیرون.
بنابراین ، قدم زدن در خیابان های شهری که نمی شناختم ، خودم را شناختم. کسی که سعی می کرد از زمانی که هنوز داشتم پیگیری کند.
وقتی در شهر بودم ، با ساکنان آشنا شدم. من فهمیدم که آنها کی هستند و از کجا آمده اند ، چه کار می کنند و در خانه خود چه نگه می دارند. با گذشت زمان ، من حدس زدم که معمار این شهر زیبا کیست …
از SW. دیمیتری لنگرن ، درمانگر گشتالت
توصیه شده:
گلوله در سر او (داستانی در مورد تنهایی خانواده)
من می خواهم برخی از داستانها را در قالب هنری قرار دهم تا بتوانم احساسات افرادی را که در راه خود ملاقات کردم تا حد ممکن با ظرافت منتقل کنم. این داستان همانطور که معمولی است شگفت انگیز است. متأسفانه پایان آن شگفت آور است. بیشتر اوقات ، پایان کاملاً متفاوت است.
چرا به ما می گویند "ساعت در حال تیک تاک است"؟
ساعت در حال تیک تاک است … مردم آنقدر صحبت می کنند. آنها می توانند در زمینه کودکان ، خانواده ، شروع جدید تیک بزنند. و مردم با صدای "تیک تیک" به ما اشاره می کنند. بیایید دریابیم که این ساعت چه نوع ساعتی است و برای چه کسانی تیک می زند.
داستانی در مورد پدر داستان هایی که به شما در کنار آمدن با ضرر کمک می کنند
-چه مشکلی داری عزیزم؟ " - مادربزرگ لیدا پرسید. -وحشتناک ، مادر بزرگ گاهی اوقات نمی توانم بخوابم. "من با آه جواب دادم و احساس کردم گلویم در اسپاسم سفت شده است ، گویی کسی با دستان قوی آن را فشار می دهد. - چرا؟ - مادربزرگ با کنجکاوی ابرویی بالا انداخت ، پشت میز مقابل من نشست ، - چه کسی شما را ترساند؟ -درمورد بابا بگو ، فقط یه چیزی به من بگو ، بابا.
آنچه یک روانشناس می تواند و نمی تواند در مدت 1 ساعت با شما انجام دهد. و چرا
"به من بگویید ، آیا در صورت وجود روان پریشی - پسوریازیس ، انجام 1 مشاوره روانشناختی منطقی است" ، "چند قرص جادویی را توصیه کنید تا همه چیز درست شود" … "لطفاً در مورد من چیزی به من بگویید." اینها درخواست های واقعی افرادی است که قبلاً نمی شناختم.
افکار وسواسی - آیا من خودم را کنترل نمی کنم یا در کنترل نیستم؟
یک مشکل کلاسیک در اختلال وسواس فکری عملی ، مشکل سردرگمی در مورد ترس ها و انگیزه های شما است. این مشکل بیشتر مربوط به وسواس های متضاد است ، هنگامی که فکر می کنید می توانید به کسی آسیب برسانید ، به شیوه ای نامناسب (ناپسند) رفتار کنید ، دیوانه شوید ، خودکشی کنید.