من به مادرم خیانت می کنم

فهرست مطالب:

تصویری: من به مادرم خیانت می کنم

تصویری: من به مادرم خیانت می کنم
تصویری: Dr Holakouee | به خانمم خیانت میکنم چون حقشه، عروسک احساسش از اون بیشتره 2024, ممکن است
من به مادرم خیانت می کنم
من به مادرم خیانت می کنم
Anonim

من به مادرم خیانت می کنم!

وقتی با شوهر آینده ام ملاقات کردم و در کشوری دیگر به آنجا رفتم ، متوجه این احساس گناه ظالمانه شدم.

او در اسکایپ با تمسخر و محکومیتی پنهان به من فریاد زد: "البته ، اکنون که شما یک مرد دارید ، به مادر خود احتیاج ندارید."

"شما با او موفق نخواهید شد ، او همان رفتاری را که پدر شما با من کرد خواهد کرد و شما باز خواهید گشت تا زخم های خود را لیس بزنید" - من بین سطرها می خوانم.

تنها مانده بود ، پس از طلاق ، بدون پول ، رها شده و ناراضی ، اکنون او مرا از دست داده بود.

من دائماً احساس خیانت و گناه می کردم وقتی:

من مردم و زندگی جدیدی را با او انتخاب کردم

در آن لحظات که او خوشحال بود ، و مادرم دائماً از سرنوشت ناعادلانه و ناتمام خود رنج می برد و گریه می کرد

من به سراسر جهان سفر کردم و اقامت در زیباترین مکانها تحت الشعاع این فکر قرار گرفت - حیف که مادرم هرگز این را ندیده بود و توان مالی آن را نداشت

او در کار و کسب درآمد موفق بود ، در حالی که مادرم در دوران بازنشستگی زندگی می کرد ، کمی کار می کرد و سکه ها را حساب می کرد و شکایت می کرد که شغل عادی ، پول ، فرصت وجود ندارد

او در حال پیر شدن بود ، زیبایی خود را از دست داده بود ، اما من جوان ، لاغر بودم و به طور فرضی ، هنوز همه چیز را پیش روی خود داشتم

مامان متعجب بود که من دوستان خوب زیادی دارم و آنها برای بسیاری آماده هستند ، اما او هیچکس را ندارد

همکارانم ، کارفرمایان ، مشتریان از من قدردانی و تحسین می کردند ، و او احساس می کرد که به طور شایسته ای دست کم گرفته شده است ، و محقق نشده است

او رابطه جنسی داشت ، و مادرم مدت زیادی بود این رابطه را نداشت ، زیرا دیگر اجازه نمی داد مردان به او نزدیک شوند

من برای خودم چیزهای زیبا و با کیفیت خریدم و مادرم 10 سال فقط چکمه می پوشید و همچنان در همه چیز خود را محروم می کرد

حتی وقتی چیزی گران قیمت و خوش طعم می خوردم یا می نوشیدم ، این فکر در ذهنم خطور می کرد که مادرم توان خرید آن را ندارد

او بیمار بود ، رنج می برد ، نمی خواست به پزشک مراجعه کند ، و من نسبتاً سالم بودم

تمام سلول های بدن و ذهن من از این احساسات و افکار مخرب اشباع شده بود ، و سالهاست که من حتی متوجه این موضوع نمی شوم و دائماً روی این قلاب گناه می افتم. من خیلی می خواستم او را نجات دهم و او را خوشحال کنم تا مادرم گریه نکند و از زندگی لذت نبرد!

اما مهم نیست که چقدر سعی کردم در ارتباطات عاطفی ، حمایت ، کمک به پول ، چیزها ، غذا ، هدایا به او زمان اختصاص دهم ، الهام بخش ، لطفاً به سفر بروید ، حتی سعی کردم او را با مردان در اینترنت آشنا کنم - این بود همه بیهوده هیچ چیز کار نکرد. مامان برای چند دقیقه خوشحال شد ، و سپس همه چیز طبق سناریوی مشخص تکرار شد - "من تنها ماندم ، همه مرا ترک کردند ، باید چه کار کنم."

آیا می توانید تصور کنید زندگی در این وضعیت برای من چقدر سخت بود؟ این فقط زندگی من را مسموم کرد ، زیرا من نمی توانستم در حالی که مادرم در رنج بود ، زندگی کامل خود را داشته باشم و خوشحال باشم. و چه کاری می توانم در مورد آن انجام دهم؟

در آن زمان ، من در حال تحصیل برای روانشناسی بودم و همکاران به من توصیه کردند که یک سمینار در مورد درمان آسیب های مادرانه تماشا کنم. این دو ساعت فقط من را هوشیار کرد. انگار من از بیرون به رابطه مان نگاه کردم ، نقش هایی را که ما ایثارگرانه ایفا می کردیم ، دیدم. من دریافتم که تصویر مادرم در دنیای درونی من غم انگیز است ، توسط همه رها شده است ، تنها ، درمانده ، فقیر ، از سرنوشت خود آزرده شده است ، که نمی داند چگونه مسائل زندگی خود را حل کند و همیشه منتظر کسی است که این کار را برای او انجام دهید او مانند دختر بچه ای است که نمی فهمید چرا همه با او این کار را کردند و بعد باید چه کار کنند.

معلوم شد آن حالات رها شدن ، تنهایی ، عدم تکمیل ، بی معنی بودن زندگی ، ناامیدی ، کینه ، گناه و خیانت که من اغلب او را در کنار او تجربه می کردم نه مال من بود ، بلکه مادرم بود. من با او ادغام می شدم ، درد او را احساس می کردم و می خواستم او از رنج کشیدن دست بکشد. از روی عشق به او ، تصمیم گرفتم بار او را تقسیم کنم ، زیرا نمی خواستم ارتباط خود را با او قطع کنم و خیانتکار باشم. سالها به او و همه شرایطش وفادار ماندم ، به همین دلیل تأسیس زندگی شخصی برای من بسیار دشوار بود.

در سطح ناخودآگاه ، من موفقیت و شادی احتمالی خود را چیزی می دانستم که به مادرم آسیب می رساند ، زیرا باعث می شود من از او فاصله بگیرم. ترجیح می دهم در حرفه ام موفق نباشم و در زندگی شخصی ام خوشحال نباشم ، تا او احساس درد ، شکست نکند و همچنین ناخودآگاه به من حسادت کند. در این شرایط ، موفقیت ، تحقق ، شادی و آزادی من غیرممکن بود.

پس از چنین بهمنی از درک ، من مشتاقانه مشتاق درک خود بودم ، از ادغام با مادرم بیرون آمدم ، از حالات او جدا شدم ، تصویر مادرم را در درون خود التیام بخشیدم و زندگی واقعی خود را آغاز کردم. او به وضوح تصمیم گرفت از احساس گناه و خیانت در رابطه با خود خلاص شود. من دیگر نمی خواستم زندگی من مانند یک شوخی غم انگیز پیش برود - "مامان زندگی خود را زندگی کرد - او نیز زندگی تو را خواهد کرد."

من می خواستم همه اینها را تغییر دهم ، اما نمی دانستم چگونه این کار را انجام دهم. گوش دادن به یک سمینار و درک چیزی یک چیز است و یک چیز دیگر تغییرات روانی عمیق ، زندگی واقعی و روابط است. من شروع به انجام تمرینات مختلف برای تغییر تصویر داخلی مادرم کردم. در نقطه ای من قبلاً مطمئن بودم که همه چیز درست شده است و از ادغام با او خارج شدم ، تا اینکه بار دیگر به ملاقات او در شهر دیگری رفتم.

مامان با یک لنگ با درد مفاصل ، بیمار ملاقات کرد ، او کار خود را رها کرد و همچنان شکایت کرد که همه چیز بد است ، او نمی داند چگونه زندگی کند ، پول کافی وجود ندارد ، همه چیز گران تر می شود و بنابراین بر. دوباره قلبم فرو ریخت و احساس گناه کردم که مادرم احساس بدی داشت ، اما همه چیز برای من خوب است و من و شوهرم بلیط سریلانکا را خریداری کرده ایم و قصد داریم برای تعطیلات سال نو پرواز کنیم.

با حالت وحشتناک سوار قطار شدم و در سرم فقط افکار غم انگیزی وجود داشت که چگونه به مادرم کمک کنم. به محض ورود ، او با شوهرش دعوا کرد - چطور ، او نمی فهمد که مادرم رنج می برد و او احساس بدی دارد. در نقطه ای ، ناظری در من روشن شد و متوجه شدم که دوباره با مادرم و وضعیت او ادغام شده ام. معلوم شد که این تکنیک ها به من کمک نکرد ، واکنش ها و نقش های معمول بسیار قوی تر از قصد من بود. مامان به همان شیوه رفتار می کرد ، و من از روی عادت سعی کردم او را نجات دهم ، تغییر کنم و زندگی او را آسان کنم.

شاید مرا بفهمید ، در آن لحظه احساس ناتوانی کردم و همچنین به شدت عصبانی بودم که مادرم نمی تواند زندگی خود را ترتیب دهد ، از خود مراقبت کند و همچنان به شکایت ادامه می دهد و دوباره مرا به واکنش های معمول تحریک می کند. و تصویر درونی مادرم نمی خواست تغییر کند ، برعکس ، به دلیل یک بیماری جدی ، افسرده تر شد. احتمالاً ، من هرگز با این مشکل کنار نمی آیم ، فکر کردم و وارد نگرانی های خود شدم. ناامید و گیج شدم. من نمی توانم از این وضعیت خارج شوم.

وقتی کمی به خود آمدم ، تصمیم گرفتم بدون هیچ توقعی زیاد ، به تحصیل در رشته روانشناسی ادامه دهم. در طول چندین سال مطالعه ، کار با تکنیک های مختلف ، چرخش در محیط روان درمانگران و البته درمان شخصی و گروهی ، که من واقعاً آنها را دوست دارم ، به تدریج متوجه شدم که منابع جدیدی دارم و رفتارهای متفاوتی در حال انجام است. توسعه یافته:

یاد گرفتم خودم را از حالات مادرم جدا کنم

من به وضوح تصمیم گرفتم که مادرم زندگی خود را می کند و من خودم را انتخاب می کنم

احساس گناه و خیانت از بین رفته است

دیگر نیازی نیست که به همان شیوه به او وفادار بمانید - حالات ، احساسات و تکرار سرنوشت او را به اشتراک بگذارید

من ارتباط جدیدی با مادرم ایجاد کردم - او را همانطور که هست پذیرفتم ، که ما متفاوت هستیم ، در عین حال ، یکدیگر را دوست داریم و به هم احترام می گذاریم

من آموختم که چگونه درگیری کنم ، از دست مادرم عصبانی شوم و هر احساسی را آشکارا به او ابراز کنم

من می توانم در برابر تلاشهای ناخودآگاه او برای سرزنش و تحمل نکردن آن مقاومت کنم

من یک تصویر درونی جدید از مادرم ایجاد کردم که می توانید به آن تکیه کنید

مهمترین دستاورد این است که من روی زندگی خود تمرکز کردم ، نارضایتی خودم را از خودم دیدم ، اجرا ، و شروع به برداشتن گامهای واقعی در جهت پیشرفت خود کردم

من به وضوح درک کردم که من انرژی زیادی را صرف تغییر مادر واقعی (بیرونی) و احساس گناه و احساس خیانت می کردم. اکنون انرژی من به من بازگشت و آن را به سمت تغییراتی در زندگی خودم هدایت کردم

به لطف روان درمانی است که می توان به تلاش برای تغییر مادر واقعی (خارجی) پایان داد. تصور کنید ، این امکان وجود دارد که مادر درونی خود را خوشحال کنید ، تصویر او را در داخل تغییر دهید - به یک زن بالغ تبدیل شوید. چنین مادری زنده و واقعی است. او می تواند قوی و ضعیف باشد ، می تواند غمگین باشد ، گریه کند ، شادی کند و خوشحال باشد ، می تواند س questionsالات زندگی خود را به تنهایی حل کند ، به خود و دیگران تکیه کند. او در دنیای مادی احساس اطمینان می کند و می تواند از خود و دیگران مراقبت کند.

اتکای ما به یک مادر قوی پتانسیل باورنکردنی برای خلاقیت و تحقق بخشیدن به زندگی شما را فراهم می کند! چنین مادری برکت می دهد زیرا عاشق است. او می تواند به طور داخلی فرزند خود را رها کند ، به او نچسبد و او را در محبت محتاج خود نگه ندارد. و یک کودک ، هر چقدر هم سن داشته باشد ، نمی تواند به چنین مادر کاملی بچسبد.

من نمی توانم بگویم که کار روی این موضوع بالاخره به پایان رسید ، زیرا زندگی دائماً طرح های جدیدی را برای اندیشه ایجاد می کند و روند تحولات داخلی هنوز ادامه دارد. اما من به یقین می دانم که از تجربه خود و داستانهای مشتریانم ، جدا شدن از احساس گناه و خیانت ، تغییر تصویر درونی مادرم و شروع به انتخاب خودم و زندگی ام کاملاً واقعی است.

کار روی خود یک مجازات بی پایان نیست ، اتلاف وقت و پول نیست ، بلکه سفری هیجان انگیز است که در آن می توانید دنیای درونی خود را عمیقا بشناسید ، خود را شفا دهید ، حالات ذهنی پیشرو خود را که 100٪ بر رویدادهای زندگی شما تأثیر می گذارد ، شناسایی و تغییر دهید. ، روابط با مردم و جهان.

همه چیز را می توان تغییر داد ، حتی اگر به نظر برسد که در حال حاضر ناامیدکننده ، دیر ، غیرممکن است و شما نمی توانید مادر خود را اصلاح کنید ، زیرا نکته فقط در خود ما و در آنچه ما واقعاً از زندگی می خواهیم است.

روانشناس ایرینا استتسنکو

توصیه شده: