رابطه ویژه: خاطرات بیگانه

تصویری: رابطه ویژه: خاطرات بیگانه

تصویری: رابطه ویژه: خاطرات بیگانه
تصویری: فرازمینی ها ۵۲۰ ((ویژه)) گفتگو با بیگانه فضایی حتماً باید ببینی موجود فرازمینی ماتيلدا لارنس اسپنسر 2024, آوریل
رابطه ویژه: خاطرات بیگانه
رابطه ویژه: خاطرات بیگانه
Anonim

یک بار ، هنگام بحث در مورد یکی از داستانهایم ، یک تعریف از دوستم در فیس بوک خواندم: خوب ، صبور! من نمی توانستم این کار را انجام دهم … ». من سپس پاسخ دادم که وظیفه روانشناس این نیست که به مشتری آنچه (از نظر دیگران) نمی بیند را نشان دهد ، بلکه برای رسیدن به آن ، با تشخیص و پذیرش واقعیت موقعیت ، مسئولیت آن را بر عهده می گیرد.. و فکر می کنم او اضافه کرد که مشکل ترین مراجعه کننده یک روانشناس است.

من اغلب در مورد صبر می شنوم: در مکالمات ، در پذیرایی ، در نظرات. در اصطلاح صاحب خودرو ، کیفیتی مانند صبر و حوصله یک روانشناس یک گزینه نیست ، بلکه "تجهیزات اولیه" است. این چیزی نیست که به آن افتخار کنیم. بلکه اگر متخصص این مورد را نداشته باشد باید تعجب کرد.

چنین مجموعه تلویزیونی آمریکایی فوق العاده ای در مورد روان درمانگران وجود دارد - "بیماران" با گابریل بیرن در نقش اصلی. این یک قالب خریداری شده است ، اولین نسخه آن در اسرائیل اختراع شد. در روسیه ، آنها نسخه خود را - با نام "بدون شاهدان" ، با کسنیا کوتپووا به عنوان روان درمانگر فیلمبرداری کردند.

ایده مجموعه: یک روز از هفته - یک مشتری. از روز به روز یا بهتر بگویم از جلسه ای به جلسه ، نحوه پیشرفت درمان را نشان دهید. در طول یک فصل ، ما در مورد مجموعه خاصی از مشتریان صحبت می کنیم. درباره خلبان که مردم را کشت. درباره زوجی که با این سوال که آیا باید بچه را نگه دارند یا نه ، آمدند. درباره مشتری که عاشق درمانگر خود شده است (در نسخه آمریکایی ، جایی که درمانگر توسط مرد بازی می شود ، در نسخه روسی ، یک مشتری مرد عاشق یک درمانگر زن می شود). درباره دختری ورزشکار که به خاطر عشق به مربی متاهل خود اقدام به خودکشی کرد. درمانگر چهار روز در هفته مراجعه کنندگان خود را ملاقات می کند ، روز پنجم نیز خود به ملاقات می رود. و اگر قبل از آن به مدت چهار روز ما مهار آهن متخصص را تماشا می کردیم و حرفه ای بودن او را تحسین می کردیم ، در روز جمعه او ماسک را برداشته و در حال حاضر خود به یک مشتری سخت تبدیل می شود و درمانگر خود را به هر طریق ممکن تحریک می کند.

تماشای این سریال را به شدت توصیه می کنم - و به نظر من ، نسخه آمریکایی بهتر از نسخه روسی است. در آمریکایی ها ، ما صد در صد "ضربه" می بینیم: انواع مناسب ، داستان ها ، یک بازیگر فوق العاده در نقش شخصیت اصلی. اما نسخه روسی کمی دور از ذهن و غیر واقعی به نظر می رسد: مشتریان ما در طول مشاوره چنین رفتار نمی کنند. مردم ما بیشتر خویشتندار هستند و روان درمانگران تا حدودی متفاوت هستند. این سریال به خوبی فیلمبرداری شده و بازیگران فوق العاده هستند ، اما ، به نظر من ، کسنیا کوتپووا در نقش یک روانشناس قانع کننده نیست ، گاهی اوقات با فشار دادن دستها یا محدودیت بیش از حد ، بیان لازم را "به دست می آورد". من همیشه در چشم هایش عدم اطمینان می بینم! در واقعیت روسیه ، این یک ضعف غیرقابل قبول برای یک روان درمانگر است. جالب است که قهرمان کوتپووا صراحتا ادعاهای فرافکنی را به روانشناس خود ارائه می دهد: او او را به سردی ، غیر انسانی بودن ، عدم همدلی متهم می کند … اگر قصد دارید نگاه کنید ، خودتان متوجه خواهید شد! حالا من می خواهم نسخه اسرائیلی را ببینم.

جلسه ای که در آن روانشناس روانشناس را می پذیرد ، سخت ترین جلسه است. در اینجا ، صبر ساده در حال حاضر وجود ندارد. شما به صبر یک کلاس پیشرفته ، "با ستاره" نیاز دارید. زیرا در چنین مشورتی ، مبتدی ، مبتکر را دریافت می کند. و برای غلبه بر پرخاشگری به زمان نیاز است ، شما باید تمام منفی هایی را که روانشناس در یک هفته کار جمع کرده است ، تحمل کنید. از این گذشته ، تنها با انداختن این بار ، او آماده پذیرش بیشتر خواهد بود. زیرا کمک به مشتری یک مسئولیت بسیار جدی است. هر کلمه شما نتیجه کار متفکرانه است و باید دارای وزن باشد. سخت ترین قسمت کنترل بیش از حد است. روانشناس مراجعه کننده اغلب سعی می کند روند را کنترل کند ، کار ناظر خود را زیر نظر دارد و اغلب سعی می کند با او مکان عوض کند! این امر به ویژه در مورد متخصصان جوان ، ناایمن و کم تجربه صادق است که با اصطلاحات زیبا و با تمبرهای آماده فراوان به ملاقات می آیند. آنها اغلب آن را به رخ می کشند. و اگر شروع به صحبت با آنها به زبان انسانی کنید ، آنها آنها را تصحیح می کنند و آنها را وارد حوزه زبان حرفه ای می کنند ، در حالی که کمی به پایین نگاه می کنند.در چنین مواردی ، من تمام تلاشم را می کنم تا خود را مهار کنم و از خنده منفجر نشوم. زیرا بسیار زیباست: آنها مانند کودکانی هستند که هجا می خوانند. اما چرا چنین کودکی را شرمنده می کنید و به او صدمه می زنید؟

نظارت به عنوان گرانترین مشاوره در نظر گرفته می شود. ها ها! بله ، اینطور باید باشد. اما ، با دانستن ویژگی های پاداش کار برخی از روانشناسان ، به ویژه در سازمان های دولتی ، ما عمداً از این قوانین و مقررات پیروی نمی کنیم.

بنابراین نظارت. در واقع ، ما قبلاً از این دختر جدا شده ایم: کار موفقیت آمیز بود ، اما خیلی آسان نبود. ما یک دوره طولانی درمان را شش ماه پیش به پایان رساندیم ، اما هر از گاهی او برای حمایت حرفه ای به من مراجعه می کند.

مشاوره ناگهانی و بدون برنامه ریزی است: "فوراً ، فوراً ، من واقعاً به آن نیاز دارم." به محض باز کردن درب دفتر ، و در حال حاضر با راه رفتن او ، می توانم میزان پرخاشگری و تنش را تعیین کنم که باید قبل از رسیدن به اصل بر آنها غلبه کرد. هنوز نمی دانم امروز به چه چیزی متهم خواهم شد.

- خودتو خسته کردی! من در فکر تغییر روان درمانگر هستم.

وای! این "قدیمی-جدید" است. چون قبلاً این را داشتیم. در هر صورت ، من توجهی نمی کنم.

- خوب ، به عنوان یک سرپرست ، من هنوز با شما تماس خواهم گرفت. اما اکنون به دنبال متخصص دیگری هستم.

- خوب.

- صدای منو می شنوی؟ به من نمی خورید!

- مارینا ، شما آمدید تا در مورد این موضوع به من بگویید ، فوراً برای تعیین وقت مشاوره؟ خوب. من و شما قبلاً درمان را به پایان رسانده ایم. بنابراین … بسیار خوب ، من به شما علاقه ندارم.

- من داستان شما را در مورد فیلمنامه خواندم. من خودم نوشتم برای من مناسب نیست … برای من انجام شود … معلوم شد که یک کابوس کامل است! به شما بگویم؟

- ممنون که خواندید!

- من همه را به شما می گویم!

آنچه در پی می آید داستانی با پایان تراژیک است.

- آیا من به درستی درک می کنم که من ، به عنوان روان درمانگر شما ، شما را به چنین نتیجه غم انگیزی رساندم؟ آیا می خواهید احساس گناه کنم؟

- پروردگارا ، من در مورد چه چیزی صحبت می کنم! بله ، من … فکر می کنید چرا دوباره به شما حمله کردم؟

- آیا می توانیم در حال حاضر نظارت را شروع کرده و در مورد آن موارد از تمرین صحبت کنیم ، که در آن من و شما باید آن را حل کنیم؟

- عجله نکنید ، می بینید ، من به آنها نزدیک می شوم. پیچیده است…

- فقط به من بگو.

- آیا به یاد دارید که چگونه کار گروهی را با دانش آموزان کلاس ششم تجزیه و تحلیل کردیم؟ کلاس برای من بسته است. در ابتدا به نظر می رسید که آنها مرا با آغوش باز پذیرفته اند. و بعد مشکلی پیش آمد. و چگونه من سعی نکردم از آنها بازخورد بگیرم ، تا دریابم که در آنجا چه اتفاقی افتاده است ، همه چیز غیرقابل درک بود.

چنین صفحه ای در شبکه اجتماعی "Vkontakte" به نام "Overheard" وجود دارد. همه آنها آنجا ثبت نام کرده اند! من با نام مستعار شخص دیگری رفتم و آنچه را که او می نویسد خواندم. خدایا ، یک پسر فقط قصد رابطه جنسی دارد !! و در مورد روابط بسیار نزدیک با دختری در این کلاس نوشت.

- آیا خوانده اید و …؟

- در اینجا معلم کلاس به من گفت که مادر این پسر می خواهد "در مورد مسائل مربوط به تحصیل" با من ملاقات کند. در طول مشاوره ، مادرم به من گفت که او متوجه فعالیت بیش از حد پسرش در … مسائل جنسیتی شده است. و اینکه نمی داند با آن چه کند و چگونه باشد. این باعث می شود که پسر علاقه زیادی به روابط با دختران نداشته باشد. جنبه فیزیولوژیکی آنها … سکوت نکنید ، چیزی بگویید!

- ادامه هید.

- می بینید ، او این را به من می گوید ، و هر چیزی که در مورد پسرش می خوانم در ذهن من ظاهر می شود. و اذیتم کرد در همان زمان ، من برخی اطلاعات را در دست دارم. نمی دانم با او چه کنم.

- چه حسی داری؟

- ناتوانی عصبانیت شرمنده. احساس بی کفایتی خود.

- آیا شرم آور است که شما مکاشفه هایی را بخوانید که برای آنها آغاز نشده بودید؟

- بله ، اما نه به خاطر کنجکاوی !! می خواستم کلید بچه ها را پیدا کنم. به کار با این کلاس نزدیک شوید …

- و کلید خیلی سنگین بود. آیا اکنون رازی دارید که شما را از درون پاره می کند؟

- نمی دانم چرا عصبانی هستم. چرا من چنین احساسات مبهمی دارم …

- شما احساسات متناقضی را تجربه می کنید زیرا خود شما یک بار در همان موقعیت قرار گرفتید.هنگامی که در کلاس هشتم آنها یک دفتر خاطرات را شروع کردند که در آن تخیلات جنسی خود را یادداشت می کردند: آنها همچنین می خواستند شبیه "بمب" ، "یک چیز کوچک" ، "عوضی" در آنها باشند. دختر کوچولوی ناامنی بودی …

- بله ، و سپس مادرم این دفتر خاطرات را پیدا کرد. من آنرا خواندم. وحشت کردم. اما او چیزی نگفت. و من از خانه فرار کردم. به مدت سه روز ، او در هر جایی تکان خورد. و سپس او با یک پسر خوابید. احمق. خوب نیست. بدون احساس. تحقیر آمیز است. سپس برادرم مرا پیدا کرد و از من خواست که به خانه برگردم.

- یادم می آید شما گفته بودید که مادرتان شما را به خاطر چیزی سرزنش نکرده ، در مورد چیزی نپرسیده است.

- آره. اما او نمی دانست چه بر سر من آمده است. هنگامی که با شما کار می کردیم ، احساسات من نسبت به مادرم آشکار شد - عصبانیت ، گناه ، شرم ، ترحم ، قدردانی. و فقط در آن زمان ، فقط یک سال پیش ، به او گفتم که در آن روزها چه اتفاقی افتاده است. او مرا روی زانو گذاشت ، سرم را نوازش کرد و گفت: "دختر ، همه چیز در زندگی اتفاق می افتد. اگر کار اشتباهی انجام دادم ، مرا ببخش."

- یادم هست. این یک پیشرفت واقعی برای شما در رابطه شما با مادر شما بود.

- بله همینطور است. اما من هنوز می دانم: او کار اشتباهی انجام داد ، نباید دفتر خاطرات من را می خواند. اگر او نبود ، من چنین تجربه اول بدی را تجربه نمی کردم. زندگی من می توانست جور دیگری رقم بخورد.

- چرا هنگام کار با دانش آموزان کلاس ششم با خاطرات به این داستان بازگشتید؟ چون خود شما دفتر خاطرات شخص دیگری را خوانده اید؟

- آره. اما من از کینه بیرون نیستم …

- درست است ، مادرت - نیز. او نیز از بی اعتنایی نیست. او قبلاً دختر نداشت. او نمی دانست چگونه او را بزرگ کند: خاطرات را بخوانید یا نه. و او از مرزها گذشت.

شما نیز می خواهید به این کودکان کمک کنید. شما نیز می ترسید که چیزی پیش بیاید. ما هم همین کار را کردیم. و اکنون در دو موقعیت: این پسر ، که نمی خواهد با نام جعلی به او نگاه شود ، و مادرش ، که می خواهد شما را از مشکلات احتمالی محافظت کند.

- درست است. نمی دانم کدام موقعیت صحیح تر است.

- من فکر می کنم نه آن ، نه دیگری. شما به موقعیت روانشناس نیاز دارید. فقط با اطلاعاتی که به شما داده شده کار کنید. البته ، وسوسه انگیز است که درباره یک شخص بیشتر بدانید تا اینکه درباره خود او بگوید. اما این بسیار خطرناک و دردناک است. شما با چنین ناراحتی هزینه آن را پرداخت می کنید.

- اما من در مورد بچه ها چیزی نمی دانستم! آنها به روی من بسته بودند!

- بنابراین آنها بسته می ماندند.

- اگر اتفاقی بیفتد چی؟

سپس چیزی اتفاق می افتاد. و ما می توانستیم روی موضوعی متفاوت نظارت داشته باشیم. درک کن ، مارینا ، تو خداوند خداوند نیستی. و حتی او مسئول ما نیست - فقط خود ما.

- فکر می کنی من دیگر نیازی به رفتن به این صفحه ندارم؟

- برای من مهم است که چه تصمیمی می گیرید.

- بگو لعنتی ، نظرت چیه؟!

- فکر نمی کنم.

- و در مورد پرونده من چطور؟

- شما قبلاً بزرگ شده اید. اکنون می توانید نه تنها خودتان ، بلکه مادر خود را نیز درک کنید. امیدوارم او قبلاً خودش را بخشیده باشد. این برای شما باقی می ماند که مادر خود را بخشیده اید ، خودتان را ببخشید.

- بله ، اما با این بچه ها چه باید کرد؟

- شما بیست و چهار ساله هستید! اگر به کلاس می آیید و در مورد روابط جنسیتی با آنها صحبت می کنید ، فقط علاقه غیر ضروری را برانگیزید. چنین س questionsالاتی را باید به خانواده واگذار کرد. به طور خاص ، در مورد این پسر ، پدر یا هر مرد دیگری که در تربیت او نقش دارد باید با او صحبت کند.

- اما مادرم رو به من کرد …

- شما باید مادر را تغییر مسیر دهید.

- شما نمی توانید تصور کنید که چگونه کودکان در این موضوع "متزلزل" می شوند!

- خوب ، با مدیریت مدرسه تماس بگیرید. در مرکزی که آموزش جنسی نوجوانان را ارائه می دهد ، پرس و جو کنید. متخصصان را پیدا کنید. آنها را به والدین فرزندان دعوت کنید. و شیوه ای که آنها به والدین خواهند آموخت که در مورد چنین چیزهای ظریف با فرزندان خود صحبت کنند.

اگر والدین اجازه دهند و بخواهند ، متخصصان می توانند با کودکان نیز صحبت کنند. اما یک نکته مهم وجود دارد: والدین همه کودکان باید اجازه دهند ، در غیر این صورت چنین گفتگویی با هیچ یک از دانش آموزان امکان پذیر نیست. از این گذشته ، اگر فقط برخی از والدین رضایت خود را اعلام کنند و فقط برخی از کودکان در چنین رویدادی شرکت کنند ، آنگاه آنچه را که در کلاس شنیده اند برای دیگران بازگو خواهند کرد. و این اشتباه است. این شرایط قطعاً باید برای والدین توضیح داده شود.

- تنها راه؟

-تنها راه.

- اگر بخواهم به آموزش جنسی برای نوجوانان بپردازم ، چطور؟ من علاقه دارم.

- به دوره ها بروید ، درس بخوانید ، گواهینامه و مجوز کار بگیرید. سپس آن را انجام دهید. الان نه.

- تو مثل همیشه خیلی ظالم هستی. اگرچه … درست است

سپس ما طبق معمول چای نوشیدیم ، در مورد چیزهای کوچک صحبت کردیم و سپس خداحافظی کردیم.

می دانی چرا این دختر آمد؟ با من قسم بخوری؟ من را متهم به بی رحمی و بی کفایتی کنم؟ خیر او آمد تا از پسر محافظت کند. او آمد تا به بچه هایی که با آنها کار می کند آسیبی نرساند. به طوری که سابقه شخصی او در درک کافی از یک وضعیت دشوار دخالت نمی کند. به همین دلیل او آمد و از حقوق بسیار ناچیز خود دریغ نکرد.

توصیه شده: