2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
در سطح عقل سلیم و در روانشناسی پاپ ، درک نادرست از روند شکل گیری شخصیت گسترده است. به عنوان یک قاعده ، این فرایند یک بهبود خطی غیر آسیب زا تلقی می شود ، چیزی در مقابل تخریب.
فرایندهای روانی مخرب ، مانند روان رنجوری و ضربه ، بیشتر با اختلال شخصیت مرتبط هستند تا با شکل گیری آن. شخصیت از نظر ما نقطه مقابل انحراف ذهنی است.
آنها غالباً از "شخصیت هماهنگ توسعه یافته" صحبت می کنند ، با این فرض که فرآیندهای مخرب در شکل گیری چنین شخصیتی دخیل نبوده است.
این دیدگاه نادرست است ، زیرا شخصیت یک پیکربندی خاص از اختلالات روانی است. در نتیجه ضربه به روان بدست می آید.
یکی از عوامل کلیدی که ماهیت آسیب زای فرآیند شکل گیری شخصیت را تعیین می کند ، انزوا از دیگران است. یک فرد به عنوان یک فرد در نتیجه محرومیت اجتماعی شکل می گیرد. در زبان اوکراینی ، این اصل واضح تر است. شخصیت در زبان اوکراینی "تخصص" است ، که مستقیماً نشان دهنده ارتباط با انزوا از دیگران است. جداسازی همچنین با یک ویژگی همراه است ، یعنی عدم تطابق ، تفاوت با دیگران.
هر یک از عناصر تشکیل دهنده شخصیت به طرز دردناکی بدست می آیند و به عنوان یک روبنا در حالت اولیه جذب کامل و عدم تمایز از دیگران شکل می گیرند.
… بر خلاف تصور عموم ، حالت اولیه یک فرد خودخواهی و پیگیری منافع شخصی (یعنی منزوی شدن از دیگران) نیست ، بلکه برعکس ، ارتباط ناگسستنی با دیگران و تعلق به آنها است.
به عبارت دیگر ، این جدایی نیست که قبل از اتحاد با دیگران به صورت کامل در می آید ، بلکه ادغام اولیه با آنها مقدم بر فرایند جدایی است که ما با بزرگ شدن همراه می کنیم.
فرد با بزرگ شدن و کسب شخصیت ، خود را از وحدت و عدم تمایز از دیگران بیرون می آورد ، خود را به عنوان چیزی جدا از آنها شکل می دهد. این یک فرآیند ناگزیر آسیب زا است ، زیرا برای یک فرد حالت همجوشی با دیگران کمتر دردناک است ، یعنی عدم حضور او به عنوان یک شخص.
ما به طور معمول بر این باوریم که قربانی کردن خود به خاطر دیگران ، ویژگی ای است که ما در تلاش برای غلبه بر خودخواهی ذاتی خود به دست می آوریم. در حقیقت ، برعکس ، برای ما آسان تر است که خود را قربانی کنیم ، به دیگری تعلق داشته باشیم تا اینکه متفاوت باشیم و منافع خود را تأیید کنیم.
به همین دلیل است که در دوره های فرسودگی درونی ، زمانی که هیچ نیرویی برای خودمحوری و استقلال باقی نمانده است ، ما بدنبال محافظت در دیگری هستیم ، به راحتی خود را فدا می کنیم ، یعنی به حالت اولیه اولیه و طبیعی تر و کمتر آسیب زا برای ما باز می گردیم - وضعیت کودکی که هنوز شخصیتی ندارد شکل می گیرد.
این همچنین اثر درمانی فیلم ها و سریال های تلویزیونی است - ما در زندگی شخصیت ها حل می شویم ، با آنها همدلی می کنیم و از زندگی خود دور می شویم. یکی دیگر از راههای رادیکال تر برای فرار از زندگی این است که خود را به طور کامل به عزیزان (اغلب به کودک یا شریک زندگی) یا به گروه خاصی از مردم ، به عنوان مثال ، کلیسا اختصاص دهید.
جامعه حتی راهی برای توجیه چنین فراری ایجاد کرده است - ما به راحتی این ایده را می پذیریم که با قربانی کامل خود به خاطر دیگران ، ما فضیلت را نشان می دهیم ، که مهربانی ویژگی بارز شخصیت ما است. با توجیه خود ، حتی دیگران را به دلیل عدم مهربانی کافی سرزنش می کنیم. در حقیقت ، در چنین موقعیتی از مهربانی شدید ، شخص به عنوان یک شخص غایب است.
در واقع ، تلاش ما بیشتر از این است که خود را به خاطر دیگران فدا نکنیم. ما به راحتی در دیگری حل می شویم و خود را قربانی می کنیم ، زیرا ما آن را بیشتر دوست داریم و راحت تر از فرایند شکل گیری و ارضای منافع شخصی ما است.
تمایل به جلب رضایت و رضایت همه با وضعیت اولیه و طبیعی تر برای ما مطابقت دارد. یک سایت مشهور درباره روانشناسی ادعا می کند که شخصیت هماهنگ "اطرافیانش را از سلامت روانی و توانایی کنار آمدن با مردم خوشحال می کند." در مورد این بیانیه ، باید این س askingال را مطرح کرد که آیا تماس با شخصی که همیشه دیگران را خوشحال می کند ، مشروع است یا نه
وارد درگیری با آنها می شود بنابراین ، اگر او به هیچ وجه ناراحت نشود ، چه چیزی او را تبدیل به یک شخص می کند؟
شخص بودن به این معنی است که توانایی خود را تقویت می کند که توسط یک نیاز غریزی برای جلب رضایت و رضایت همه هدایت نشود.
شخص با شخصیت می تواند نظر خود را ایجاد کند ، که کاملاً یا حداقل کاملاً با نظر دیگران مطابقت ندارد.
علاوه بر نظر شخصی ، یک فرد از نظر عقاید ، جهان بینی ، سبک ، شیوه زندگی با دیگران متفاوت است. "یکی" به طور پیشینی به معنای متفاوت از آنچه متعلق به دیگران است ، و متفاوت بودن از دیگران برای یک فرد آسیب زا است ، به این معنی است که از دیگری جدا شده و به نوعی از او متفاوت است و حالت ایده آل انسجام را نقض می کند.
علاوه بر این ، هرچه تفاوت شما با دیگران بیشتر باشد ، بیشتر تنها خواهید بود و تنهایی به دلیل اجتماعی بودن ضروری یک فرد برای او شرایطی بسیار دردناک است.
در حالت ایده آل ، شخصی فردی است که با دیگران درگیری غیرقابل حل دارد و از هر گونه تماس با آنها محروم است. اما تعداد کمی از افراد به دنبال آن هستند.
اگرچه ، هر چقدر هم که فرد از دیگران جدا باشد ، هرگز از ارتباط با آنها دست نمی کشد ، زیرا ما خارج از جامعه وجود نداریم. در نهایت ، هر انزوا در عین حال نوعی ارتباط با دیگران است ، زیرا حتی یک درگیری حاد یک گفتگو است.
همانطور که از دیگران متمایز می شویم ، هرگز به طور کامل ارتباط خود را با آنها قطع نمی کنیم. شخصیت یک روان رنجوری از انزوا از دیگران ، انحراف از حالت طبیعی همجوشی و عدم تفاوت با دیگران است. ما بین خود و دیگران فضایی ایجاد می کنیم که همزمان ما را از آنها جدا می کند و ما را با این جدایی پیوند می دهد. این فضا آسیب می زند ، اما شخصیت است.
(ج) جولی رزت
توصیه شده:
کشف تهاجمات در مرزهای روانشناختی شخصيت
هر یک از ما دارای فضای فردی پر از نیازها و خواسته های خود هستیم ، که در آن قوانین و قوانین خود ما عمل می کنند. این فضا توسط مرزهای روانی محافظت می شود که از منافع فرد محافظت می کند و وظایف دیپلماتیک را انجام می دهد. مرزهای شخصیت را می توان به عنوان مجموعه ای از گیرنده های خاص نشان داد که با آنها بررسی می کنیم آیا آنچه از بیرون به سمت ما می شتابد با نیازها و خواسته های ما مطابقت دارد یا خیر.
بستن به عنوان جراحت
جولی ریش ، دکترای فلسفه ، می گوید هیچ فردی وجود ندارد که کاملاً خودکفا باشد ، به حمایت نیاز نداشته باشد ، از نزدیکترین افراد آسیب نبیند و در یک رابطه غالب قرار نگیرد. چرا یک فرد خودکفا ، مستقل و آموزش ندیده اسطوره احمقانه ای است؟ مادر پسری با ناتوانی های ژنتیکی جدی داستان خود را به اشتراک گذاشت.
درمان توانمندی جراحت افراد متروکه جراحت پرتاب کننده
رها کردن - برای ما ، این احساس شخصی است که ما به طور یک طرفه ارتباط خود را با آن متوقف کرده ایم. در همان زمان ، کسی که ترک کرد اجازه نمی دهد که روش جدایی انجام شود. او به سادگی ناپدید شد. او نگفت: "تو برای من مهم بودی" ، یا "
عدم ارزش به عنوان خود تخریبی ، حق ارزیابی به عنوان راهی برای سلامتی
در سالهای اخیر ، روانشناسی مدلی برای بی ارزشی به ما ارائه داده است. این "شما کار بدی نکرده اید" نیست ، بلکه "من عمل شما را اینگونه انجام دادم". این "شما توافق را شکستید" نیست ، بلکه "من خیلی عصبانی بودم"
ساختار شيزوئيدي شخصيت
هری گانتریپ الگوی اسکیزوئید را به عنوان "برنامه ورود و خروج" توصیف می کند: یک فرد در یک رابطه حضور دارد ، سپس ناگهان از بین می رود. "معضل مزمن فرد اسکیزوئید ، که نمی تواند نه در ارتباط با شخص دیگری باشد و نه در خارج از چنین رابطه ای ، بدون خطر از دست دادن شیء یا خود به طریقی ، به دلیل این واقعیت است که او هنوز از شر نوع خاصی از وابستگی به اشیاء عشق ، که از ویژگی های دوران نوزادی است ، خلاص نشده است.