به خاطر سپردن افسردگی

تصویری: به خاطر سپردن افسردگی

تصویری: به خاطر سپردن افسردگی
تصویری: انواع اختلالات افسردگی (بخش اول) 2024, ممکن است
به خاطر سپردن افسردگی
به خاطر سپردن افسردگی
Anonim

وقتی سیگار را ترک کردم ، بسیاری از من از احساسم پرسیدند "نفس کشیدن عمیق چگونه است" ، "شما احساس می کنید که قبلاً بهبود یافته اید" و غیره برای خودم تعجب آور بود ، اما من تفاوت زیادی را متوجه نشدم. همه مزایا و مزایا فقط به این دلیل خلاصه می شود که با گذشت زمان ، درک این استقلال زمانی به وجود آمد که زندگی شما به روال عادی پیش رفت ، بدون اینکه به گذشته "در کجا سیگار بکشید" نگاه کنید ، "زمانی که امکان مکث وجود دارد. شکستن دود "و" omg ، فقط یک نخ سیگار وجود داشت ".

من در مورد درمان افسردگی نیز چنین انتظاری داشتم. از آنجا که او نمی تواند زندگی من را به طور قابل توجهی تغییر دهد - او پول نمی دهد ، مردگان را بر نمی گرداند ، از بچه ها برای من مراقبت نمی کند ، و من قبلاً می دانستم چگونه در محیط مثبت بیابم. در کل ، من به مثبت اندیشی ادامه می دادم ، شکلات می خوردم و هفته ای یکبار برای انجام کارهای خانه کارهای تکان دهنده انجام می دادم ، اما یک روز خوب ، وقتی از کار به خانه برمی گشتم ، هنگام عبور از جاده به عقب نگاه می کردم (ماشین ها همیشه به سختی می توان پشت کاپوت را دید) و ناگهان فکر کردم ، اگر سرم را بر نمی گرداندم ، اما فقط قدم بر می داشتم و بس؟ اگر من نبودم چه کسی گم می شد؟ چه کسی می خرید؟ با فکر کردن در مورد همکاران ، دوستان ، کودکان و عزیزان ، مغز من تصویری از نحوه ادامه زندگی آنها با همان ریتم و اگر چیزی تغییر کند ، طولانی نمی شود. بی دلیل گریه کردم و هر چقدر هم که به خودم دلداری دادم نتوانستم جلوی خود را بگیرم.

نیم ساعت گذشت - یک ساعت. وقتی گریه کردن بعد از 2 ساعت غیرممکن شد ، از خودم ترسیدم ، وحشت کردم و آمبولانس زنگ زدم. "روان رنجوری. بیایید یک داروی آرام بخش تزریق کنیم. اثر موقتی خواهد بود ، فردا به پزشک مراجعه کنید." از یک سو ، درک بی ارزشی وجودم بر من وارد شد ، متوجه شدم که من هیچ چیزی را تصمیم نگرفته ام و بر هیچ چیز تأثیر نمی گذارم. از سوی دیگر ، متوجه شدم که حتی در گریه های اولیه نمی توانم خود را کنترل کنم ، پس در مورد انگیزه های جدی تر چه می توانیم بگوییم؟ دیگر چیزی برای کشیدن وجود نداشت. بعد از اینکه روانپزشک گفت که درمان زودتر از یک ماه دیگر شروع به کار می کند ، در همان زمان به دنبال یک روانشناس بودم.

من از خود روان درمانی انتظار هیچ چیز جادویی را نداشتم. اولین چیزی که به آن احتیاج داشتم این بود که زمین را زیر پاهایم احساس کنم ، تا مطمئن شوم که همه چیز با سرم مرتب است و هر کاری که انجام می دهم مرا به آن فریاد کنترل نشده باز نمی گرداند. من باید درک می کردم که چه اتفاقی برای من می افتد و چگونه با آن کنار بیایم. از قرص ها به نظر می رسید که سرم در حال ترکیدن است ، بنابراین من خواستم بیشتر ملاقات کنم تا متخصص ، به سادگی از بیرون به من گوش دهد ، بازخورد بدهد که همه چیز در مورد من منطقی است ، من اینطور نیستم دیوانه و اینکه من در مسیر درستی حرکت می کردم.

ما در مورد چیز مهمی صحبت نکردیم ، هیچ چیز جدی را برنامه ریزی نکردیم ، هیچ کاتارسیس یا بینشی نداشتیم. تنها چیزی که در آن زمان برای من مهم بود این بود که جلسات خود را از دست ندهم ، زیرا به نظر من تعهدات نسبت به شخص دیگر ، اگر اتفاقی بیفتد ، می تواند من را متوقف کند. ممکن است فکر کنید که با تقسیم مسئولیت فقط مشکلات خود را بر دوش دیگران می اندازید ، اما در واقع وقتی تحریک می شوید که متوجه شوید اقدامات شما بر شخصی که شما را بیرون می کشد نیز تأثیر می گذارد ، تحریک می شود. هرچه روان درمانگر بیشتر با من کار می کرد ، بیشتر با الگوهای وضعیتم آشنا می شدم و احساس می کردم همه چیز قابل اصلاح است ، یک اعتماد به نفس محسوس ظاهر می شود. بیشتر از همه ، من تحت تأثیر این واقعیت قرار گرفتم که او من را مجبور به فعالیت نکرد ، ما فقط در مورد هیچ چیز صحبت نکردیم ، از کودکی چیزی را حفر نکردیم ، والدین ما را کابوس نکردند ، لیست اهداف را تهیه نکردند ، جایی اجرا نشد و به کسی پشت سر نگذاشت هر از گاهی می خواستم بپرسم که چه زمانی شروع به تغییر چیزی می کنیم ، اما تردید داشتم ، زیرا بعد از این جلسات احساس می کردم که بعد از دوش گرفتن هستم. نه به این معنا که من خودم را تمیز می کردم ، بلکه به این معنا که برای مدت طولانی دوش تنها جایی بود که می توانستم بی سر و صدا با خودم باشم ، بدون اینکه چیزی را برای کسی توضیح دهم ، بدون پرسیدن ، بدون بهانه گیری … فقط گرم ستون فقرات من و در مورد چیزی برای خودش فکر می کنم.

*****

همانطور که می گویند ، آن روز "هیچ چیز پیش بینی نکرده بود" ، اما چگونه آن را در من فوران کرد. فهمیدم گریه ای که من را خیلی ترساند و نمی توانم جلویش را بگیرم ، فریاد روح من در مورد تمام غم های فریاد نشده است. من خیلی وقته قوی هستم من همیشه معتقد بودم که مردم به رنج دیگران اهمیت نمی دهند و همیشه سعی کرده اند فقط شاد و مثبت اندیش باشند.اگر مشکلی داشتم ، هرگز درخواست کمک نمی کردم ، بلکه خودم با شجاعت بر همه چیز غلبه می کردم. تنها پس از مدتی می توانم به دیگران بگویم "چقدر سخت بود ، اما این کار را کردم". وقتی قلب من کاملاً غیرقابل تحمل شد ، به "بچه های گرسنه آفریقا" فکر کردم و اینکه من قوی هستم ، می توانم آن را تحمل کنم ، اما دیگران مطمئناً به کمک بیشتری نیاز دارند. اما بیشتر از همه با درک این که احساس گناه می کنم به خاطر درد و اندوهم ، کارم را تمام کردم. از آنجا که شما نمی توانید شکایت کنید ، نمی توانید عزیزان خود را با روحیه بد من ناراحت کنید ، نمی توانید بیمار شوید ، نمی توانید ناراحت یا مضطرب باشید ، نمی توانید خسته شوید یا بیهوده باشید ، نمی توانید خودتان باشید اگر دیگران را شاد نمی کند … حتی در کودکی من نام مستعار "بل" را داشتم ، زیرا همیشه زنگ می زدم ، شاد و غرولند … هیچ کس از افرادی که مشکل دارند خوشش نمی آید …

هر هفته ، از ملاقات تا ملاقات ، فقط به یاد می آوردم و یادداشت می کردم که چه چیزهای دیگری را باید به روان درمانگر بگویم ، از چه چیزی شکایت کنم ، از چه چیزی باید روح خود را بیرون بریزم. هر چیز ناخوشایند از گذشته ، که من آن را در حلقه ای از "روانشناسی مثبت" و "فلسفه تحمل" پیچیدم ، به آرامی باز کردم و درمانگر خود را درمان کردم. و به جای توقف این جریان صفرا از "دختر ناسپاس ، خودخواه" ، او فقط سودای بیشتری از من بیرون کشید ، به تمام جزئیات گوش داد. و من دوباره گریه کردم ، زیرا در آن روزها نیاز داشتم که به من گوش داده شود و حداقل یک روز به من فرصت داده شود تا هیچ تصمیمی نگیرم … و آنها نگفتند که من قوی هستم و می توانم آن را اداره کنم.

نمی دانستم نتیجه روان درمانی چگونه باید باشد. به نظر من باید شاد باشم ، به مشکلات فکر نکنم ، به آینده خود علاقه مند باشم و غیره. اما اولین چیزی که به یاد می آورم آن لحظه ای نبود که برای اولین بار در سالهای طولانی از ته دل خندیدم … و نه آن روز ، زیرا همه روزهای سازنده و فعال است ، من سرشار از نیرو و خواسته ها بودم … و همچنین احساس اشتباه زمانی که متوجه شدم شوهرم به عنوان یک مرد برای من جالب است و فرزندانم فوق العاده با استعداد هستند مخلص - بی ریا - صمیمانه …

اولین چیزی که به یاد می آورم این بود که چگونه طعم غذا و بوهای مختلف را کشف کردم. بله ، قبلاً احساس می کردم ، اما اکنون کاملاً متفاوت بود ، به ویژه. من فهمیدم چرا حتی وقتی شکمم پر بود اینقدر غذا می خوردم. طعم و مزه برای من کافی نبود و من نه از نظر کیفیت ، بلکه از نظر کمیت. و حالا ، وقتی خودم را در یک پتو پیچاندم و چشم هایم را از نور بسته بودم ، احساس کردم دستان کوچک به آرامی صورتم را لمس می کنند. بعد از یک خواب طولانی بیدار شدم. من احساس کردم ، و این احساسات از دوران کودکی بود ، زمانی که فقط پاییز بوی برگ های سوخته می داد ، وقتی موها متفاوت از یخبندان و آفتاب بوی می دادند ، وقتی در هوا می توانید بوی حوض و کباب را بچشید. بدن من گرم و نرم بود ، موهایم ابریشمی بود ، حتی در کفش های زمستانی سنگین قدم می گذاشتم ، احساس سبکی می کردم ، گویی در کودکی با کفش های کتانی در امتداد یک مسیر کوهستانی پیچ در پیچ قدم می زدم ، به همین راحتی و به سرعت. من می خواستم کتان کمی نشاسته ای ، تازه شسته شده بگذارم و عطر کرم های آرایشی را استشمام کنم. بوی ، طعم و احساسات زیادی از دوران کودکی به وجود آمد که به نظر می رسید خیلی جوانتر شده ام.

من روان درمانی ام را تمام نکرده ام. وقتی در تمام زندگی خود نماینده چیزی بوده اید که دیدن آن برای دیگران راحت بوده است ، درک این که واقعاً کجا هستید و در کجا نقش خاصی را ایفا می کنید تا حدودی دشوار است. این اتفاق افتاد که علیرغم این واقعیت که خانواده من دوست داشتنی ترین و نزدیک ترین افراد برای من هستند ، برای آنها دشوار است آنچه را که روان درمانگر به من می دهد به من بدهند. نه برای تحمیل دیدگاه خود در مورد وضعیت من ، نه برای صحبت در مورد آنچه که من در حال حاضر احساس می کنم و چرا این اتفاق برای من می افتد ، نه نشان می دهد که چگونه این یا آن مسئله باید حل شود … پس از لغو روانپزشک ، من همچنان ادامه می دهم برم پیش روانشناسم در نگاه اول ، ممکن است فکر کنید که مکالمات ما بی معنی است و در مورد هیچ چیز نیست. اما در واقع ، هر بار فقط مطمئن می شوم که تمام جلسات ما درباره من است. درباره من آنگونه که هستم و نه آنطور که دیگران می خواهند مرا ببینند.

اما اگر می دانستید شیر چقدر شیرین است …

مورد توسط آناستازیا لوبازووا برای پروژه "قلمرو انتظارات ناموجه" توصیف شد

توصیه شده: