پنج قدم برای زندگی بهتر

تصویری: پنج قدم برای زندگی بهتر

تصویری: پنج قدم برای زندگی بهتر
تصویری: پنج عادت خوب برای زندگی بهتر سال 1400 | کسب عادت های مثبت | عادات افراد موفق 2024, آوریل
پنج قدم برای زندگی بهتر
پنج قدم برای زندگی بهتر
Anonim

مهمترین نکته در تمرین مربیگری من این است که به مشتری کار با احساسات را آموزش دهم. آنها را احساس کنید ، پیگیری کنید ، درک کنید که او چه نوع احساساتی را تجربه می کند (در این مورد ، "او" برابر با مشتری است ، بنابراین بگذارید ضمیر مذکر را رها کنیم) ، دلیل آنها را ببینید و در نهایت ، آنها را به نفع خود تغییر دهید. اگر از عبارت "احساسات" را شگفت زده کردید ، فوراً می گویم که وقتی در جلسه ای می پرسم که شخص چه احساسی دارد ، در 95 of موارد متوجه عدم درک خود سوال می شوم. پاسخها از "نمی دانم" ، "هرگز در مورد آن فکر نکرده ام" ، "من هیچ چیزی را احساس نمی کنم" تا "چه چیزی ، شما باید چیزی را احساس کنید" متغیر است؟ بله ، مطمئناً باید چیزی را احساس کنید ، و اگر اکنون اینطور نیست ، "سیستم پیام رسانی" شما ، احساسات ، به احتمال زیاد مسدود شده است ، هیچ ارتباطی بین بدن ، ذهن و احساسات وجود ندارد و پیامدهای آن می تواند مرتبط باشد هم برای سلامت جسمی ، هم برای بدن و هم برای سلامت روان. من قبلاً در مورد متافیزیک بیماریها و روان تنی نوشته ام و بسیاری نوشته اند ، در متراکم ترین شکل این واقعیت به این دلیل خلاصه می شود که نادیده گرفتن احساسات منفی و عدم تلاش برای تبدیل آنها به هر نحوی مثبت به بیماری ختم می شود (منجر می شود در صورت تمایل به بیماری) ، و این درست به اندازه این واقعیت است که تغییر شیوه احساس (و طرز فکر) منجر به بهبودی یا اجتناب از بیماری در اصل می شود. اگر بخواهیم با خیال راحت در جاده ها رانندگی کنیم ، قوانین جاده را مطالعه می کنیم و اگر نیاز به صحبت با خارجی ها داشته باشیم ، زبان دیگری را می آموزیم که دارای مجموعه ای از قوانین خاص نیز است ، اما قوانین نحوه کار را نمی دانیم. برای مقابله با روان خودمان ، و بیشتر اوقات ما نمی خواهیم همه چیز را بدانیم و نمی خواهیم تا زمانی که اتفاقی بیفتد که باعث شود شما سخت فکر کنید ، "آیا من قصد دارم کاری انجام دهم" ، در اینجا لیست بسیار ساده است: طلاق ، بدهی ، ضرر ، بیماری جدی ، گاهی اوقات خسارت به اموال. آنچه ما همیشه احساس می کنیم به آنچه ما فکر می کنیم بستگی دارد و آنچه ما فکر می کنیم با نگرش های عمیق ما تعیین می شود - آنچه ما به آن اعتقاد داریم و تا زمانی که نگرش های عمیق تغییر نکند (به اصطلاح "صفحه علیت" یا "صفحه علل") ، این کمی ساده لوحانه است که امیدوار باشیم با تکرار جملات تأییدکننده درباره "من ثروتمند ، سالم و خوشبخت هستم" چیزی در زندگی خود تغییر دهیم ، اگرچه من انکار نمی کنم که این نیز می تواند م workثر باشد.

ماهیت نظریه مربیگری ، همانطور که من و همکارانم تصور می کنیم ، به یک اصل بسیار ساده خلاصه می شود: "اگر می خواهید زندگی خود را تغییر دهید (به خط دیگری از زندگی بروید ، به واقعیت دیگری دست پیدا کنید ، متفاوت زندگی کنید) ، شما باید چنین احساسی داشته باشید ، گویی در حال حاضر زندگی مورد نظر خود را زندگی می کنید. " مهمترین چیز این است که احساس کنید. نه "لیست بنویسید" ، نه "جملات تاکیدی را تکرار کنید" ، "گاهی اوقات در مورد آن فکر نکنید" ، بلکه فقط احساس کنید. شما می گویید ، "خیلی ساده است!" ، و در عین حال درست و غلط خواهید کرد. درست است ، زیرا واقعاً ساده و غلط است ، زیرا بیایید از ابتدا شروع کنیم و بفهمیم که اکنون چه احساسی دارید و آیا می دانید چگونه با احساسات خود به درستی رفتار کنید.

به طور کلی ، تمرین "خود را در زندگی که می خواهید زندگی کنید تصور کنید و احساس کنید که در همان زمان احساس می کنید" در صورتی که همه چیز با "احساس" شما هماهنگ باشد به طرز شگفت انگیزی مثر است ، زیرا به تعیین صحیح اولویت ها کمک می کند. اکثر مردم ، به دلایل مختلف ، سعی می کنند آینده شاد خود را با کمک یک مغز ترسیم کنند ، که در اصل برای این منظور در نظر گرفته نشده است ، این فقط یک دستگاه برای ثبت تجربیات و اغلب یک ماشین اجتماعی است. به طور خلاصه ، مغز تبلیغات را در تلویزیون مشاهده می کند و آن را باور می کند. تصویر مورد تأیید اجتماعی شما از "خوشبختی" چیست؟ زنان دارای خانواده (شوهر و فرزندان) هستند ، مردان دارای ثروت هستند (ماشینهای گران قیمت / هواپیما / قایق بادبانی و دختران نیمه برهنه). خوب ، همه این جرعه های بی آب کوکتل / ویسکی / برندی در یک بار مشرف به چراغ شهر / ساحل / کوهستان.و شخصی از شما پرسید آیا این همان چیزی است که شما می خواهید؟ نه ، چرا؟ اگر دقیقاً می دانید چه می خواهید (شما آن را برای خود انتخاب کرده اید) ، در اصل ، این تبلیغات را به طور کلی مشاهده نمی کنید و از آنجا که خود شما نمی دانید ، پس ما به شما خواهیم گفت ، تمام تبلیغات بر اساس این. از این رو همه "جدیدترین آیفون ها" و تمایل پرشور برای داشتن آنها ، من را برای مثال تحمیل شده بر روی دندان هایم ببخش.

این س alwaysال همیشه بسیار ساده است: "آیا این شما را خوشحال می کند؟" پاسخ خیلی ساده نیست ، زیرا ما همچنین نمی دانیم چگونه با خود صادق باشیم ، می ترسیم. ما از چه می ترسیم؟ فروپاشی برنامه ها ، محکومیت دیگران ، سرخوردگی خود. من وظیفه ای را که در ابتدای "مسیر مربیگری" خود انجام می دادم ، به خاطر می آورم ، باید لحظات شاد زندگی خود را توصیف می کردم ، تا بر اساس این احساس ، ارتباط عصبی جدیدی ایجاد نکنم. و من نمی توانم آنها را به خاطر بسپارم ، این لحظات شادی من بود ، گویی آنها آنجا نبودند! عروسی قایق بادبانی و جستجوی جزیره؟ بله ، دریا زیباست ، من شادی را به یاد نمی آورم. جشن تولد در تایلند ، رستوران درست در حاشیه آب؟ همان پاسخ. یک دستبند طلا به عنوان هدیه؟ لباس ، کیف ، کفش گران قیمت؟ پس چه ، تساتسکی و لباس ها به هیچ وجه بر احساس شادی تأثیر نمی گذارد ، مگر اینکه به غرور شما تغذیه می کند. تنها چیزی که در پایان به ذهنم رسید آتش بازی سال نو در میدان اصلی شهر بود. آیا می دانید لحظه بامزه چیست؟ او ، آتش بازی ، رایگان است. صبر کنید و ببینید ، شما مجبور نیستید چیزی بپردازید و مهم نیست که شلوار جین و کاپشن شما چقدر هزینه دارد ، به شرطی که گرم باشد.

اما طبق معمول ، ایده من در حال حاضر این نیست که شما را به مینیمالیسم ترغیب کند ، شاید داشتن یک ماشین مانند فراری یا فورد GT واقعاً کسی را خوشحال کند ، چرا که نه؟ ایده این است که بر اساس گفتگو با مشتریان و مشاهدات دنیای اطرافم ، من می توانم لیستی از پنج مورد را ارائه دهم که به فرد کمک می کند احساس خوشبختی کند ، به شرطی که فرد از مغز زامبی شده توسط تبلیغات اطاعت نکند ، اما احساسات خود را باور داشته باشد. احساس می کند و معتقد است که آرامش خاطر او مهمتر از "ماشین جالب" است. به این معنا که بودن مهمتر از آن است که به نظر برسد.

بنابراین ، "لطفاً کل لیست را بخوانید."

1) خوب غذا بخورید.

در اینجا بلافاصله یک هشدار وجود دارد - این در مورد یک شیوه زندگی سالم ، نه در مورد گیاهخواری ، نه در مورد رژیم غذایی خام و نه در مورد خوردن پرانا نیست. این در مورد خوردن غذایی است که مدت کوتاهی قبل از مصرف پخته شده است. نه دیروز ، نه دیروز ، بلکه به معنای واقعی کلمه اکنون ، در حالت ایده آل. غذای تازه تهیه شده با مواد تازه و بسیار مطلوب ، توسط شخصی که می شناسید و از آن لذت می برید تهیه شده است. همانطور که ویاچسلاو گوبانوف گفت ، هنگامی که یک زن برای خانواده خود غذا آماده می کند ، انرژی را از طریق 64 کانال در دستان خود منتقل می کند ، بنابراین بسیار مهم است که انرژی مثبت باشد. شادی یا لذت یا عشق. بهتر است هر سه. من نمی دانم مردان چند کانال در دست دارند ، اما به طور کلی ایده یکسان است - با لذت آشپزی کنید و با او غذا بخورید. همه اینها "بیایید پیتزا سفارش دهیم ، سریع غذا بخوریم و به کار خود ادامه دهیم" یا حتی "استراحت ناهار امروز لغو شده است ، بسیاری از کارها" برای نوجوانان و دیگران مانند آنها مناسب است و یک فرد بزرگسال 35 ساله که در حال حاضر گاستریت مزمن خود را که از دانش آموزان به ارث برده است درمان کرده است ، او می گوید نه ، متشکرم ، من احتمالاً می نشینم و آرام و آهسته می خوانم ، بدون اینکه دیوانه وار از طریق فیس بوک ورق بزنم و به پیام ها پاسخ دهم. کارهای زیادی وجود دارد ، اما من تنها هستم (تنها) و اگر از خودم مراقبت نکنم ، هیچ کس از من مراقبت نخواهد کرد ، و مطمئناً کارفرمایی که به من اجازه نمی دهد غذا عادی بخورم. این برای کودکانی است که در مهد کودک "اول ، دوم و کمپوت" بی حوصله هستند ، آنها هنوز نمی دانند که مراقبت از بدن چقدر مهم است. خوب ، آنها پول زیادی برای پزشکان خرج نکردند ، هنوز باید آن را بیاورند.

2) مهربان باشید

با خود و اطرافیان خود ، هر کسی که هستند مهربان باشید. برای شروع از خود ، نه برعکس ، زیرا مهربانی با خود یک کار فوق العاده دشوار است ، ما نمی دانیم چگونه این کار را انجام دهیم ، هیچ کس به ما یاد نداده است. دوست خود باشید ، حمایت کنید ، حمایت کنید. خود را بپذیرید ، خود را شایسته عشق و احترام بدانید.هر یک از ما یک منتقد درونی بسیار سختگیرانه دارم ، حتی می گویم ، خشمگین ، برای کسی که با صدای مادرش صحبت می کند ، برای کسی برای پدرش ، برای کسی که نمی شناسم ، شاید خانم بوک ، اما او همیشه همان را می گوید: "تو بد هستی." یک کودک بد ، یک کارمند بد ، یک شوهر بد ، یک پدر بد ، و همین امر در جنسیت زنانه. مادر بد ، همسر بد ، اسکرابر بد. کار او این است که شما را سرزنش کند ، او نمی داند چگونه کار دیگری انجام دهد ، و تلاش برای انجام کاری متفاوت به گونه ای که از سرزنش شما دست بردارد ، کاری غیرممکن است ، زیرا به بالا نگاه کنید ، کار او سرزنش شما است. اگر می خواهید ستایش شوید ، به مداح داخلی بروید. چطور ، شما آن را ندارید ؟؟؟ و 30-35-40-45 سال از زندگی خود را صرف چه چیزی کرده اید ؟؟؟ رویارویی با یک منتقد درونی نشانه بزرگ شدن است ، و شما شروع به تعجب می کنید که آیا سخنان او درست است. یادم می آید یک روز صبح وقتی این منتقد داخلی با سرسختی یک دارکوب دیوانه وار در سرم نشسته بود و "شما بد هستید ، شما بد هستید" چکش می زد ، و هیچ مدیتیشن کمکی نکرد ، و در نهایت عصبانی شدم و از او پرسیدم دقیقا چه چیزی بود "بدی" من چیست ، دقیقاً چه غلطی می کنم؟ و میدونی چی جواب داد؟ اینکه هیچ دلیل خاصی وجود ندارد ، او فقط یک برنامه داخلی است که توسط نوع خود به ارث رسیده است و این را به همه می گوید و همه همیشه به حرف او گوش می دهند و او را باور می کنند. همانطور که در شوخی در مورد اسم حیوان دست اموز ، که اژدها به او گفت که آن را برای یک میان وعده بعد از ظهر می خورد و دستور داد ساعت پنج بیا. اسم حیوان دست اموز ، بر خلاف همه حیوانات دیگر که بر سرنوشت دشوار خود نشسته بودند و گریه می کردند (همه آنها قبلاً طبق وعده غذایی تقسیم شده بودند) ، از اژدها پرسید ، آیا ممکن است که نیایید؟ اژدها گفت: "شما می توانید" از لیست خارج شوید.

من اغلب از مشتریان می پرسم ، انتقاد بی پایان از خود چه فایده ای برای شما دارد ، چرا اینقدر اصرار دارید که خود را بی ارزش ، بی ارزش ، "ناکافی" می دانید ، آیا در پایان سال به شما جایزه ای داده می شود؟ معلوم است که ندارند ، اما پس چه فایده ای دارد؟ چرا اینقدر ترسناک است که از خود تعریف کنید ، سر خود را بکشید و بگویید: "من یک فرد خوب هستم؟" این که آسمان فرو ریزد؟ هر چه نسبت به خود مهربانتر باشید ، نسبت به او مهربانتر هستید ، زیرا هیچکس تا به حال از انتقاد و بدرفتاری خوشحال نشده است. و همین امر در مورد دیگران نیز صادق است ، من می توانم مثال بزنم که چگونه یک مشتری یک بار به من گفت که هرگز از شوهرش برای هیچ چیزی تعریف نمی کند ، زیرا اگر او را ستایش کنی ، او "افتخار خواهد کرد و در خانه هیچ کاری نخواهد کرد. و به من کمک نمی کند. " درست است ، اکنون او بیشتر او را سرزنش می کند ، و او هیچ کاری نمی کند ، اما این چیزی را ثابت نمی کند ، اینطور است؟ حاشیه هایی مانند خانه و شکلک "با دست" وجود دارد ، نظرات اضافی هستند.

مهربان ، مودب و پذیرنده باشید. سعی کنید صبح بخیر به همسایگان خود شروع کنید ، حتی اگر آنها به شما پاسخ ندهند و همینطور به مردم لبخند بزنید ، زیرا لبخند زدن زیباست. این مفهوم گسترده ای است ، "مهربانی" ، حتی فکر می کنم از آن اشتباه استفاده شده است و همه از آن خسته شده اند. چیزی شبیه "مهربان بودن" عبارت است از "ارسال پول به خیریه ها و صدقه دادن در خیابان" ، که به هیچ وجه یکسان نیست. بلکه مهربانی این است که یک کلمه بی ادبانه را حفظ کنید ، حتی اگر به طور تصادفی شما را تحت فشار قرار داده باشند ، نه اینکه مادربزرگ خمیده را با تمام حماقت بوق بزنید ، که به سختی از جاده عبور می کند ، به بچه ها و حیوانات توهین نکنید فقط به دلیل کوچکتر بودن آنها و نمی توانند پس بدهند.. مهربانی واقعی از درک قدرت شما ناشی می شود و صرف نیروی بسیار دقیق فقط در صورت لزوم. "یک سرباز بچه ای را آزرده نمی کند" ، دقیقاً در مورد آن. در جامعه ما ، با مهربانی بد برخورد می شود ، به هر حال ، آنها این را ضعف و فرصتی برای "استفاده" از یک احمق ساده لوح می دانند ، بنابراین متأسفانه پرخاشگری کلی روس زبانان تعجب آور نیست. از این گذشته ، فریاد زدن آسان تر از تلاش و مودبانه است ، شما می دانید ، ما عادت نداریم که بخواهیم …

3) مرحله بعدی مربوط به مرحله قبلی است ، "احترام گذاشتن به دیگران"

هر کس. نه تنها رئیس یا کسی که بیشتر و بیشتر اهمیت دارد ، بلکه همه - بزرگ ، کوچک ، کودکان ، افراد مسن ، افراد معلول ، سگ ، گربه و همستر. به عقاید ، عادات ، نحوه ارتباط ، خواسته ها احترام بگذارید.عصرها و آخر هفته ها سر و صدا نکنید ، زیرا آنچه برای شما سرگرم کننده است برای دیگران ناراحتی است ، مردم می خواهند استراحت کنند ، بخوابند و لزوماً سلیقه موسیقی شما را به اشتراک نمی گذارند و در لذت داشتن لذت نمی برند. صدای موتور بسیار بسیار بلند در کشوری که من در آن زندگی می کنم ، معمول است که زود بخوابیم ، زیرا روز کاری بسیار زود شروع می شود ، گاهی اوقات ساعت 7 صبح ، و ترافیک از پنج تا شش هیچ کس را شگفت زده نمی کند. ساعت نه شب ، مناطق "خواب" آرام می شوند و مرکز نیز ، که به دلایلی تازه واردان را به طرز وحشتناکی شگفت زده می کند ، زیرا نمی فهمند چرا همسایه ها آنها را به خاطر سر و صدا پس از 20 سرزنش می کنند. این کاملاً است تاب خوردن! سرگرم کننده ترین! تابلو که در جنگل مجاور در بهار آویزان شده بود ، زمانی که دوره تولد توله ها در بین گوزن های محلی آغاز شد - بیشتر من را تحت تأثیر قرار داد - ممنوعیت سوار شدن بر موتور ، سر و صدا و راه رفتن سگ بدون بند. احترام نیست؟ و به طور کلی ، آنها با طبیعت متفاوت رفتار می کنند ، بدون "تاج خلقت" ، اگر می خواهید در جنگل قدم بزنید - به ساکنان آن احترام بگذارید ، آتش سوزی تحت تهدید زندان ممنوع است و پلیس تردد را متوقف کرده و حرکت می کند. اگر اردک می خواهد این جاده از سر بگذرد ، بچه اردک ها در سراسر جاده قرار دارند.

به یاد می آورم که چگونه دوستم ، که دو دختر دارد ، یک بار شکایت کرد که بزرگترینش عصرها از شنا امتناع می کند. او در مورد سوال "چرا" ، مانند "چه فرقی می کند ، فقط هوس های کودکانه" را رد کرد. من پاسخ س myال خود را کمی دیرتر دریافت کردم ، هنگامی که یک روز عصر برای ملاقات به آنجا رفتم. معلوم شد که حمام کردن به روش زیر انجام می شود - کوچکتر در حمام حمام می شود ، و سپس ، در همان آب ، بزرگتر ، و او از نشستن در آب کثیف خودداری می کند. برات مهم نیست؟ ما باز هم احترام خاصی برای کودکان قائل نیستیم ، بنا به دلایلی خواسته های آنها همیشه هوی و هوس تلقی می شود و نادیده گرفته می شود ، من فکر می کنم نیازی به مثال زدن نیست.

احترام ، مانند مهربانی ، یک مفهوم بسیار گسترده است. برای مرزهای شخصی ، برای مثال ، ما و دیگران ، به مالکیت خصوصی ، و درخواست ها. برای کار دیگران ، هر چه باشد - از جمله پیشخدمت ها و خانم های نظافتچی. من یک تاجر را می شناسم که مردم به وضوح به دو دسته تقسیم می شوند - کسانی که "سردتر" و "مطیع" هستند. شیوه ارتباطات کاملاً متضاد است ، در مورد اول او بچه می گیرد و بچه می گیرد ، در مورد دوم "هی ، تو ، بیا اینجا". علاوه بر این ، نه تنها نظافتچیان ، بلکه مدیران شرکتهایی که به دلایلی این شخص را "باحال" نمی دانند و با تمام قوا برای انجام دستورات او عجله نمی کنند ، بلکه می خواهند یک فرم را پر کنند یا کمی صبر کنند. ، "خدمتکار" نامیده می شوند.

به طور کلی ، این نشانگر احترام به خود و درک کافی از جایگاه فرد در جهان است ، همانطور که در بدن می دانید ، هنگامی که قلب مسئول یک چیز است ، و کبد برای چیز دیگری و همه چیز. در تعادل است ، اما یک تومور سرطانی معتقد است که او مهمترین است و حق دارد در بقیه موارد انگل بزند.

4) چیزهای جدید بیاموزید و در معرض تجربیات جدید باشید.

چندین سال پیش ، در یکی از شرکت های دولتی ، من یک همکار داشتم که 40 سال در پست او کار می کرد ، و موقعیت هرگز تغییر نکرده است. نه موقعیت ، نه ماهیت کار انجام شده ، نه چیزی ، این در تمام 40 سال یکسان است. او را یک کارمند بسیار با تجربه و بسیار ضروری می نامیدند ، او بسیار مورد ستایش قرار گرفت و دیپلم به او اهدا شد. هنگامی که او بازنشسته شد ، موقعیت بلافاصله کاهش یافت ، زیرا او - موقعیت - ده سال مورد نیاز نبود ، اما شرکت به دلیل طول مدت خدمت یا چیز دیگری نمی توانست کارمند را اخراج کند و زن از یادگیری جدید امتناع کرد. مهارت ها. چرا ، چون من کار خود را انجام می دهم ، دیگر از من چه می خواهید؟ در میان افراد نسل من ، تعداد زیادی از آنها نیز وجود دارد ، و آنها در زمان "تغییر جهان" ، زمانی که روز گذشته به دلیل تغییر مکرر مکان "کسانی که به آنها" لفظ "می گفتند ، دچار مشکل شدند. به دلیل وجود مهارت های مختلف ، کار یا حتی حرفه مورد تقاضا بود ، اما همان "میخ" ، ستون فقرات تزلزل ناپذیر جامعه شوروی ، شروع به شکایت کرد که هیچ کس آنها را استخدام نمی کند. اگر من یک مشاور شغلی بودم ، احتمالاً به مشتریانم چیزی مانند "فهرستی از همه کارهایی که می توانید انجام دهید بنویسید و در مورد چگونگی استفاده از این کار در کار خود فکر کنید" می گفتم ، اما برای این واقعیت آماده باشید که لازم است کاری را انجام دهید که قبلاً انجام نداده اید ، که بسیار عالی است. و در این تصویر "سرد" خراب می شود. به ما یاد ندادند که شما می توانید اشتباه کنید. شما می توانید این کار را برای اولین بار به طور ناقص انجام دهید ، این اتفاق می افتد ، هیچ کس شما را از صخره بر روی سنگ ها فشار نمی دهد. اگر فهمیدید که شادی برای شما به ارمغان نمی آورد ، می توانید سعی کنید ، تلاش کنید و حتی کارهایی را که شروع کرده اید کنار بگذارید.و حتی می توانید سعی کنید دوچرخه سواری را بیاموزید ، اگر بالای 40 سال دارید ، این ممنوع نیست! اما بعد از آن لحظه دیگری را می بینم ، مانند "و من برای این کار دستمزد نمی گیرم". اگر بخواهم نقاشی یا مجسمه سازی روی چرخ سفالگری را بیاموزم ، به هیچ وجه این واقعیت نیست که چیزی جز اتلاف وقت و درک اینکه "این برای من نیست" به ارمغان بیاورد و من توان مالی ندارم وقت را به سادگی هدر دهید

- خوب ، تمام هفته کار کنید ، و آخر هفته ها گلدان درست کنید ، تجربه جدیدی کسب کنید!

- خوب ، و گردهمایی با دوستان؟ نوشیدن شب جمعه مقدس است و به طور کلی آخر هفته برای استراحت ، می دانید؟

فهمیدن. در مورد قابلمه ها نیست. نکته این است که در یک مهارت جدید هیچ ارزشی وجود ندارد. اگر قرار نیست یک سفالگر حرفه ای شوم ، باید گلدان مجسمه کنم؟

من در مورد مهارتها در آخرین مقاله نوشتم ، "شما فقط نمی دانید چگونه آنها را طبخ کنید" و ارزش آنها برای من کاملاً مشخص است ، من فقط آن تمرین را برای خودم انجام دادم ، جایی که شما باید همه آنچه را که می توانم انجام دهم بنویسید. و درک کنید که چگونه می توان آن را به طرق دیگر به کار برد. تحصیلات من معلم زبان انگلیسی است و اکنون باید تمام عمر خود را در دبیرستان گذرانده باشم؟ خوب ، می توانید به مترجمان بروید ، اما اگر حوصله تان سر رفت ، پس چه؟ اما به کارهایی که می توانید انجام دهید فکر کنید ، مگر اینکه فعل بودن را توضیح دهید. به هر حال ، مهارت توضیح در سطوح مختلف برای من در مربیگری مفید است و تکرار اجباری یک چیز (بخش بسیار مهمی از حرفه تدریس) در کار مدیر فروش از راه دور. خوب ، انگلیسی به خودی خود چیز مفیدی است ، هر کس ممکن است بگوید.

اما این لحظه دقیقاً در گشایش است ، دقیقاً در تمایل به یادگیری چیز دیگری ، حداقل آنچه که ، حداقل برای قایق رانی از درخت ، حداقل برای پختن فرنی سمولینا بدون توده ، حداقل برای رشد جعفری در بالکن. چه کسی می داند در آنجا چه اتفاقی می افتد ، در دهه آینده ، ناگهان گلدان های من بیشترین تقاضا را خواهند داشت؟

5) برای لذت بردن از زندگی وقت بگذارید.

به قول معروف ، آخرین اما نه کمترین ، آخرین اما نه کمترین. در این مرحله ، تأکید بر "وقت گذاشتن" است ، و نه بر لذت بردن ، و دلیل آن در اینجا آمده است. من در مورد مهارت "زندگی کردن" صحبت می کنم و از این بابت خوشحال باشید.

در شش ماه اول پس از مهاجرت به کشوری دیگر ، ما آداب و رسوم محلی استراحت در تعطیلات آخر هفته را "تبدیل عجیب به جنون" می دانستیم. چطور است - یک مسکن در روزهای شنبه و یکشنبه به نمایش آپارتمان ها نمی رود؟ چطور است که مغازه نخ فروشی در ساعت 16 بسته می شود؟ چگونه است که کارکنان ادارات بعد از پایان روز کاری دیر سر کار نمی مانند؟ چگونه مرسوم نیست که در مورد مسائل تجاری صبح زود و بعد از 17 تماس بگیریم؟ شوخی می کنی؟ تاجری که می شناسم و ترجیح می دهد با آسیایی ها کار کند ترجیح می دهد به من گفت: "بله ، همه این اروپایی ها بیکار هستند ، هیچ فایده ای ندارند." آنها به تماس های تلفنی خود به صورت 24 ساعته و 7 روز هفته و هفت روز در هفته پاسخ می دهند. شش ماه بعد ، وقتی کمی به آن عادت کردیم ، حضور مردم "زندگی خود" دیگر چیزی غیر عادی به نظر نمی رسید ، و یک سال بعد من خودم روزهای یکشنبه کار پاره وقت را رها کردم ، زیرا روز یکشنبه من باید استراحت کنید ، در غیر این صورت روز دوشنبه کارگر از من خارج خواهد شد. یک سال بعد ، من شنبه ها کارم را متوقف کردم (خوب ، تقریباً متوقف شد) و من واقعاً دوست ندارم بعد از هشت شب مزاحمم باشم ، زیرا عصر زمان خانواده و آرامش است.

با عمق بیشتر ، متوجه شدم که نسل من نمی داند چگونه استراحت کند ، و مفهوم "استراحت" ما به یک نوشیدنی یا مهر در ساحل / تعطیلات همه جانبه خلاصه می شود. منتقد بسیار درونی که به ما تلقین می کند که ما بد هستیم ، همچنین از ما "دستاوردها" ، خوب یا حداقل من - از من می خواهد. او می گوید: "خوب ، خوب ، خوب ، بیایید ببینیم امروز به چه چیزی رسیده اید ، چند کار انجام داده اید ، چقدر پول به دست آورده اید؟ اینقدر و اینقدر؟ نه ، خوب ، این کاملاً بی فایده است ، باید بسیار بسیار بهتر ، جدی تر و جدی تر بود! " من به او گوش دادم و سعی کردم حتی سریعتر بدوم ، از عصبانی شدن سگهایی که نیاز به پیاده روی دارند ، عصبانی شدم وقتی که من نیاز به حضور در جلسه دارم و شوهرم ، که به او اجازه می دهد آخر هفته کتاب بخواند و گزینه هایی برای پانزدهمین کار پاره وقت.

من فکر می کنم گره گوردی زمانی قطع شد که روزی سعی کردم پنج کار را همزمان انجام دهم ، با همان سطح کیفیت ، و مورد ششم روی من "آویزان" شد (نه ، درست است اگر بگوییم من به خودم اجازه دادم که ششم را "آویزان" کنم) و متوجه شدم که اگر ششم را بپذیرم ، نه تنها نمی توانم با سگها راه بروم (و اتفاقاً این یکی از خوشایندترین چیزهاست. انجام دهید ، زیرا ما در یک مکان زیبا و زیبا زندگی می کنیم) ، اما من نیز ناهار را از دست خواهم داد ، و سپس شام و زندگی برای من یک رویداد شاد به نظر می رسید ، که هیچ چیزی جز کار و استرس در آن وجود ندارد. وقتی حدود 15 دقیقه روی نیمکت زیر فیکوس گریه کردم ، تلفن را خاموش کردم و پیاده روی کردم ، سپس ناهار را با لذت و بدون عجله صرف کردم ، و سپس تلفن را روشن کردم و گفتم که دیگر هیچ کاری انجام نمی دهم. وظایف "فوری" تا زمانی که کارهای قبلی را به پایان برسانم ، و به طور کلی ، جنگ جنگ است و ناهار طبق برنامه است.

بسیاری از مردم فکر می کنند زندگی یک مسابقه است ، یا یک مبارزه است ، یا یک دستاورد است ، و تا حدی این درست است. هیچ کس منکر این نیست که ما باید کار کنیم ، قبض بپردازیم ، دوش بگیریم ، غذا درست کنیم و غیره ، اما اگر معتقد باشیم که ما فقط روبات های زیستی نیستیم که در جامعه مصرف کننده غذا می خوریم ، می خوابیم و به عنوان دندانه خدمت می کنیم. لحظه ای که به احساس سرخوردگی و ناامیدی از زندگی خود می رسیم. اگرچه صادقانه می گویم ، حتی اگر اعتقاد نداریم ، به هر حال دیر یا زود خواهیم آمد ، زیرا ما روبات های زیستی نیستیم ، مهم نیست که کارفرمایان ما چقدر دوست دارند این را به ما القا کنند. و وقتی این ناامیدی به چنان قدرتی می رسد که یا بیمار می شویم ، یا دچار افسردگی می شویم ، یا اتفاق ناخوشایندی دیگری برای ما رخ می دهد ، و ما شروع به فکر می کنیم - اشکال چیست؟ به نظر می رسد کنه وجود دارد ، یک خانواده / آپارتمان / ماشین / هلیکوپتر وجود دارد ، اما هیچ احساس پری از زندگی وجود ندارد ، و به نظر می رسد هیچ کس ادعایی ندارد. فرسودگی شغلی ، خستگی ، خستگی ذهنی چیست؟ و سپس من از شما سالی می پرسم - آیا عموماً می دانید چگونه از زندگی خود لذت ببرید؟ و نه ، این در مورد الکل ، مواد مخدر و راک اند رول نیست ، این در مورد این است که آیا در اولین فنجان صبح خود قهوه می چشید یا فقط در حال فرار از نوشیدنی گرم می نوشید؟ آیا هنگام دوش گرفتن احساس می کنید ژل دوش روی پوست شما می لغزد؟ آیا با فرارسیدن ماه سپتامبر متوجه تغییر رنگ شاخ و برگ درختان می شوید یا "پاییز" فقط یک ژاکت گرمتر برای پوشیدن است؟ آیا به خواسته های خود ، به احساسات بدن ، به افکار خود گوش می دهید؟ آیا نحوه گذراندن روزهای خود را دوست دارید ، آیا از غذایی که می پزید ، حوله های تازه شسته شده ، پیراهن اتو شده لذت می برید؟ همه ما مسئولیت های زیادی داریم ، اما آیا از آنها لذت می برید؟

اگر تا به حال یوگا انجام داده اید ، ممکن است به شما آموزش تنفس "So Ham" ، "I am" داده شود ، دم و بازدم ، مانند موج ، سعی کنید "بودن" خود ، حضور خود در جهان را احساس کنید که بخشی از آن هستید. از همه چیز در اطراف عالی نیست که هستی؟ اگر شما آنجا نبودید ، هیچ اتفاقی نمی افتاد ، اما آیا وجود دارید؟

بعداً زندگی متفاوتی خواهید داشت و همه چیز دیگر وجود خواهد داشت ، افراد مختلف ، خانه های مختلف و آسمان متفاوت ، و آنچه را که در حال حاضر است به یاد نمی آورید. و اگر می دانستید که دیگر هرگز به اینجا برنمی گردید ، آیا نمی خواهید متوقف شوید و دقیقاً ببینید که چگونه ابرها شناور می شوند و برگها در باد تکان می خورند؟

در واقع لذت بردن از زندگی به هیچ وجه به معنای "دویدن ، دستیابی و دستیابی" نیست ، بلکه لذت بردن از ساده ترین و ابتدایی ترین چیزها ، از شستن ظروف ، آشپزی ، برقراری ارتباط با خانواده است. این مربوط به احساسی است که با آن به خواب می روید و از خواب بیدار می شوید ، در مورد اینکه آیا با خودتان هماهنگ زندگی می کنید. هرچقدر هم که ممکن است ساده به نظر برسد ، احساس خوشبختی شما به آن بستگی دارد.

عنوان مقاله را "5 قدم برای یک زندگی بهتر" گذاشتم ، اما اولین نسخه از عنوان "5 قدم برای یک نسخه بهتر از خود" به نظر می رسید. به طور کلی ، کل ماهیت مربیگری و همه شیوه های رشد شخصی این است که راه تغییر زندگی شما از طریق تغییر باورها ، باورها و عادات شما می گذرد و "بهترین خود" "زندگی بهتر" است ، و در این مورد " بهترین "به معنی" شاد ، راضی ، شاد"

احساسات شادی برای شما و لحظات دلپذیرتر در شلوغی و شلوغی روزانه.

مال شما ،

#نیافینچام

توصیه شده: