درباره گربه آسیب زا و اعتماد

تصویری: درباره گربه آسیب زا و اعتماد

تصویری: درباره گربه آسیب زا و اعتماد
تصویری: چالش با گربه ، این قسمت حنا 😍😂 دکتر مهرداد 2024, ممکن است
درباره گربه آسیب زا و اعتماد
درباره گربه آسیب زا و اعتماد
Anonim

وقتی پدربزرگ شروع به خراب شدن کرد ، یک گربه گرفت. شگفت انگیز بود ، زیرا هر گربه ای که به خانه آورده می شد توسط پدربزرگ با خصومت روبرو می شد.

پدربزرگ ، روی دو عصا لنگ زد. او آهسته ناله کرد و به دو شکستگی شفا نیافته خود قسم خورد و به آرامی از گوشه حیاط عبور کرد. انبوهی از آوارهای ساختمانی ، انبارهای چیزهای با ارزش قدیمی ، تله ای برای پاهای ناپایدار او بود. در حفره مکعبی پشت سوله ، سوله کم دیگری پنهان شده بود - یک ساختار نامشخص از تخته های قدیمی خراب شد. برای صد سال ، سقف آن افتاده و به اندازه کمر یک فرد بالغ سقوط کرده است.

آنجا ، روی سقف پدربزرگ ، گربه منتظر بود. گربه سیاه و سفید و بسیار لاغر بود. پاهای نامتناسب بلند و یک نوار باریک از دم سیاه و سفید ساییده. ظاهرا گربه جوان بود ، فقط به دلیل ظاهر ناخوشایند درک آن دشوار بود.

گربه از همه به جز پدربزرگ پنهان شده بود. او به آرامی و با احتیاط به سمت پدربزرگ رفت ، بی صدا دهان صورتی خود را باز کرد و سپس سکوت کرد. او به پدربزرگ نگاه کرد ، پدربزرگ به گربه نگاه کرد. سپس پدربزرگ یک عصا کنار گذاشت ، چک کرد که عصا ثابت است ، یک تکه نان چاودار از جیبش بیرون آورد و آن را به کوتو انداخت. گربه نان را از دودکش کشید و آنجا مشتاقانه تکه ای را تکه تکه کرد و قورت داد. سپس نزد پدربزرگ رفت و آنها ساکت بودند و به یکدیگر نگاه می کردند.

مادربزرگ به پدربزرگ فریاد زد و گربه را تعقیب کرد ، یا بهتر بگویم ، او به جایی که گربه قبلاً در آنجا بود دوید و در آنجا فریاد زد و آب پاشید. پدربزرگ غمگین بود ، اما به هر حال دوستی عجیب او با گربه ادامه داشت.

وقتی برف لغزنده بارید ، پدربزرگ بیرون رفتن را متوقف کرد. او وظیفه تغذیه گربه را به من سپرد. اما در اولین تلاش برای نزدیک شدن به گربه فرار کرد ، نان سالم ماند.

- عجله نکنید ، به آرامی به گربه بروید ، - پدربزرگم به من یاد داد ، - گربه هنوز جوان است ، اما او رنج می برد ، به هیچکس اعتماد نمی کند. به آرامی به او نزدیک شوید ، سپس بی حرکت بایستید و کاری نکنید. گربه هم به خوبی اعتقاد ندارد. به او زمان دهید تا شما را به عنوان یک دوست بپذیرد. و فقط اگر گربه معتقد باشد که شما بد کار نمی کنید ، او می تواند بیاید و خواهد آمد. صبور باشید ، اعتماد آرام آرام رشد می کند و در یک ثانیه می شکند.

در واقع ، پس از مدتی ، گربه شروع به برداشتن یک تکه نان از من کرد. هنوز نمی شد او را نوازش کرد. روزها می نشست و منتظر می ماند. او روی ورق های سرد فلزی یا برفی که توسط پنجه هایش زیر پا گذاشته شده بود نشست.

- پدربزرگ توضیح داد - این به او صدمه می زند ، - اما او تحمل می کند. او به درد عادت کرده است و از بیرون چیزی نشان نمی دهد.

وقتی پدربزرگ به طور کامل به رختخواب رفت و پوست او شروع به خاکستری شدن کرد و موم بی حرکت شد ، گربه شروع به آمدن کرد و روی پنجره بیرون نشست. مادربزرگ فریاد زد ، آب به کوتا پاشید ، او را با دستمال تکان داد. گربه در یک پارچه خیس سیاه و گل آلود جمع شد و بدون پلک زدن به مادر بزرگ نگاه کرد. یک روز اشکی از چشمان زرد گرگدارش جاری شد. شاید این آبی بود که مادربزرگ با سخاوت به گربه ریخت ، نمی دانم ، اما مادربزرگ فریاد کشید و پنجره را باز کرد.

- پیشاپیش برو هیرود ، چنین ترفندی کثیف ، برو پیش پدربزرگ خودت را گرم کن ، - او گفت. به محض اینکه او دور شد ، گربه از پنجره شیرجه زد و زیر تخت پدر بزرگ جمع شد.

بنابراین او در خانه ریشه دواند. او روی تخت زندگی می کرد ، روی صندلی نزدیک تخت غذا می خورد و برای قدم زدن به پنجره می پرید. کیلوگرم به تدریج به شش رسید. پاها و دم بلند لاغر متناسب شد. به نظر می رسد که او یک گربه بزرگ بود ، فقط بسیار لاغر بود.

پس از مرگ پدربزرگ ، گربه ضعیف و ضعیف شد. او فقط در محلی که پدربزرگش برای اولین بار به او غذا می داد زیر نور آفتاب قرار می گرفت. او عمر زیادی از استاد خود نداشت.

اکنون ، در روزهای پاییز گرم و آفتابی ، می نشینم و فکر می کنم. پدربزرگ چقدر آسیب زا بود و چقدر توصیه های خود را از شخصیت خود منتقل می کرد. توصیه های او در جلسات روان درمانی به من کمک کرد. برای من ، این برای همیشه در مورد اعتماد و عشق است.

توصیه شده: