2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
کاترینا منتظر پاییز بود. او عاشق درختان زرد ، بوی برگ های پاییزی ، دود ناشی از آتش سوزی بود. با نوعی خمیازه کشیدن در قفسه سینه ، به شاخه های نازک بنفش نگاه کردم که بدون برگ و گل بسیار بی دفاع شده بودند. احساسات برای چنین پاییز پوشکین با رنگهای روشن رقیق شد. و بر خلاف تابستان با خیارهای خنک کننده ، پاییز طعم نان با چیزی مضر برای کمر ، "اولیویه" مادر ، گرگ و میش زود ، راحتی خانه اش ، پرده های بسته را به خود جلب کرد.
در اینجا ، "اولیویه" از دوران کودکی است. بوی تعطیلات. مرتبط با پاییز این به این دلیل است که تقریباً همه اقوام یا نام روز دارند و یا در پاییز تولد دارند. به نظر می رسید همه چیز توطئه شده است! کاترینا بسیار عاشق اجتماعات و ارتباط با بستگان بود. او همچنین عاشق انتخاب هدیه بود. در مورد قیمت خیلی زیاد نیست ، بنابراین وزغ خفه نمی شود و وضعیت تعطیلات وجود دارد.
و امسال به طور کلی خاص است. سالگرد قبیله ای. البته در مورد سالگرد ، با صدای بلند گفته می شود ، در کل پنج سال ، اما دختر به این تاریخ افتخار می کرد و قرار بود به طور کامل جشن بگیرد. به مدت یک ماه ، روزها را شمردم و با دعوت نامه های شخصی به همه اقوام اطلاع دادم.
کاتیا فکر کرد: "چرا چنین چیزی به او می دهی؟" او اسباب بازی و عروسک فراوانی دارد ، والدینش علایق او را می دانند ، نه مثل من. آن را چه می دانم؟ عروسک و خرس. و کودکان در حال حاضر برخی از عروسک های دیگر را ترجیح می دهند. ای! اما به یاد دارم که برادرزاده ام آنقدر دوست دارد لباس بپوشد که قطعاً چیزی از لباس را دوست دارد. او همچنین عاشق جواهرات است. و حتی اصلاً "عاشق جواهرات نیست".
کاترینا از صمیم قلب متعجب شد وقتی برادرزاده ، گنجینه فرزندان خود را مرتب کرد ، یک تکه دستبند پیدا کرد و آنها را صاف کرد و گفت: "حالا خودم را با دستبند تزئین می کنم." چه چیزی کاتیای ما را تحت تأثیر قرار داد؟ بله ، آنچه دختران معمولاً می گویند (حداقل به یاد کاتیا) "من دستبند می زنم." و در اینجا - چه ظرافت…. خودم را تزئین کنم
آره. این دختر به عنوان هدیه شایسته جواهرات است. اجازه دهید خودش را با آنها تزئین کند و برود تا جهان را تزئین کند! در هر صورت ، یک آپارتمان جداگانه ، زیرا هنوز زود است که او را با گوشواره های طلا از خانه بیرون بگذارید. بنابراین ، رشد خواهد کرد! و گوشواره های طلا بودند که مانند یک هدیه گران قیمت و به یاد ماندنی در روح کاتیا فرو رفتند. آیا همه دختران برای 5 سالگی گوشواره های گرانبهایی دریافت می کنند؟ اینجا ، این و آن. و او خوشحال خواهد شد و برادرزاده خاطره ای خواهد داشت.
و کاتیا به مغازه ها دوید و لذت خرید را پیش بینی کرد و چشمان شیک کوچولو را تصور کرد. او گوشواره ها را دوست داشت ، آن را به سرعت خرید ، زیرا همه چیز جمع شد - قیمت خیلی متعالی نیست و طراحی شیک. سادگی نماد ظرافت است. دختر که انگیزه خود را برای خرید برآورده نمی کرد ، وارد یک فروشگاه اسباب بازی شد. من صد سال آنجا نبوده ام و چقدر چیزهای جدید در آنجا ظاهر شده است! و غیر قابل درک!
کاترینا از کنار قفسه ها گذشت تا اینکه نگاهش به آن افتاد … این … نمی تواند … کالیدوسکوپ! دوران کودکی او ، با شیشه های رنگی در یک لوله بود! او حتی آن را با دقت جدا کرد تا شیشه های شکسته رنگی به محتویات اضافه شود. در کودکی زباله های رنگی وجود داشت. خوب ، در حال حاضر ، گلهای پلاستیکی مرتب وجود داشت.
کاترینا در خاطرات فرو رفت. در اینجا او و میشکا در حیاط می دوند ، از تپه پایین می آیند ، و آنجا ، "در کلبه" ، "تجهیزات وحشتناک" را جدا می کنند - یک کلیدوسکوپ! و سپس آنها قطعات شیشه ای زیبا را شکار می کنند و حتی از مادران خود مهره می خواهند تا بتوانند این اختراع بشریت را بهبود بخشند. او درست مثل آن کاتیوخا پیر خندید و کلیدوسکوپ را به صندوق عقب برد.
شوک جدیدی در محل انتظار در انتظار او بود! حباب! نوشته شده: همراه با گلیسیرین و چرا گلیسیرین اینجاست؟ قبل از اینکه شگفت زده شود ، مشاور یک بطری آزمایش را به او داد و کاتیوخا متوجه شد! اکنون ، احتمالاً ، باید گفت "گرفتار شده" ، اما کاتیا در دوران کودکی خود بود ، جایی که آنها هنوز چنین کلماتی را نمی دانستند. بادکنک ها ، بسیار قدرتمند و درخشان ، بله … این حباب ها مطمئناً از حباب های دوران کودکی او ، بیرون زده از آب صابون پیشی می گیرند. فوق العاده! بسته شدن! دو! من یکی را برای خودم می گیرم ، زیرا خواهرزاده قطعاً آن را می ریزد. خودش اینطور بود ، شنا ، ما می دانیم! و کاتیا مانند بال به خانه پرواز کرد - حباب ها را باد کنید! او خوشحال بود!
و برادرزاده چطور؟ خوب ، روز تولد سه روز تأخیر داشت. کاترینا یک دختر "از قبل" است ، او هدایای زیبایی را بسته و برای جشن آمد. خواهرزاده همه در کمان بود ، رژ لب عمه ها و مادربزرگ ها ، کمی دیوانه و بسیار شاد. با دریافت هدایا ، او بلافاصله دوید تا گوشواره ها را به مادرش نشان دهد: "مامان ، ببین چیه. آن را به صندوق خود ببرید! " "چگونه آن را تمیز می کنید …" فکر کرد کاتیا. "بلیمی. اگر فقط می توانستم آن را امتحان کنم یا مورد تحسین یا چیزی دیگر."
پسر کوچک مشغول برنامه کامل بود. او با یک کلیدوسکوپ دوید ، انگار منفجر شده است ، و لوله جادویی را به پنجره و سپس به سمت مهمانان نشان داد. او را تکان داد ، او را پیچاند ، سپس صورت برافروخته اش را به کاترینا نزدیک کرد ، با زمزمه ای توطئه آمیز پرسید: "عمه کت ، می فهمد؟" آنها بسیار سرگرم شدند ، زیرا می توانستند کلیدوسکوپ را جدا کرده و مونتاژ کنند. و سپس همه مهمانان به نوبت حباب ها را دمیدند ، مسابقه ای برای بزرگترین حباب وجود داشت ، برای درخشان ترین ، دختر تولد با خوشحالی گوشواره ها را فراموش کرد.
پس چی ، کاتیا فکر کرد. این یک تجارت جوان و پلید است ، او ارزش طلا را نمی فهمد ، او دوست دارد بازی کند. حرومزاده ای که گوشواره را انتخاب کرد. اما برای شوهرم ، برای شوهرم ، چیزی را می خریدم که او مطمئناً قدردانی خواهد کرد! پس از همه ، او خودش گفت که کمربندهای شلوار او برای مدت طولانی قدیمی بود و دستان او برای تمدید آنها به دست نمی رسید. واضح است که لوازم جانبی تصویری را کمتر از خود لباس ها ایجاد نمی کند ، که او همیشه او را خریداری کرده است و در این مورد کاملاً انتخابی بود. کاتیا چند بار برای او پیراهن خرید ، اما به نوعی او آن ها را زیاد نپوشید و آنهایی را که به تنهایی انتخاب کرد ترجیح داد. خوب ، اجازه دهید!
و کاترینا دوباره خرید کرد. و چی؟ "من فقط به چکمه احتیاج دارم ، اما کمربندها کجا هستند؟ اینجا … دو پرنده با یک سنگ!" و او صادقانه تمام هفته به سراغ کفش رفت. کمربندهای شایسته شوهرش به نحوی برخورد نشد. نیازی به گفتن نیست ، شاید به همین دلیل آنها فرسوده شدند ، که او جایگزین شایسته ای برای آنها نمی بیند؟ خوب ، اینترنت در حال حاضر حاکم است و همسرش نمی داند چگونه "از طریق تلویزیون" خرید کند ، بنابراین ، در اینجا می توان با یک همسر هوشمند از او سبقت گرفت.
بنابراین. کمربندها ایتالیا تحویل به فروشگاه برای انتخاب مورد نیاز شما. و تمام شد. فقط ، درست قبل از تولد. و اگر آن را دوست ندارید؟ یک عدد وجود خواهد داشت! من یک هفته کامل رفتم ، بنابراین چیزی انتخاب نکردم…. و با به یاد آوردن "زمان سربازی" او ، فکر کرد که اگر عطری بخرد ، اگر بخواهد. این لوازم جانبی ، مانند یک وسیله مصرفی ، فوراً از بین رفت. شوهر عاشق رایحه است. و او چیزهای زیادی می داند. فقط دوباره بخر ، باید با او بروی. سال گذشته او گفت "متشکرم" ، و آن را به ماشین برد. احتمالاً هوا تازه می شود. خوب ، خوب ، شاید او واقعاً کمربند را دوست داشته باشد و در کلاه باشد!
کمربندی که او انتخاب کرد فوق العاده زیبا بود! و با تخفیف! او نمی تواند بفهمد که تخفیف چقدر ترسناک است ، اما به خاطر داشت که پول "آسان" برای قدم زدن گناه نیست ، بنابراین به مغازه عطر فروشی رفت. فقط پول رایگان وجود دارد ، چرا به دهان خود ضربه نمی زنید؟
آن بطری به او اشاره کرد. با شکل ، رنگ ، طراحی بسته بندی … در تمام سالن به سمت او رفت. بنابراین ، ما چه چیزی داریم؟ … ما برچسب را می خوانیم. آه ، برای مردان؟ خوب ، خوب … بیایید بوی … و کاتیا زمین خورد! او نمی خواست آن بطری را از انگشتانش رها کند و فکر می کرد اگر شوهرش رد کند ، پس کی می داند که این عطر مردانه است؟ او خودش از آن استفاده می کند و آن را به ماشین نمی دهد ، لوله! هزینه آن بسیار کمتر از آن کمربند است ، مبلغ آن با تخفیف مناسب است ، بودجه آن را تحمل می کند!
و دختر ، پس از بسته بندی خریدهای خود ، راضی به خانه رفت. شب بی سر و صدا از خواب بیدار شد و رفت تا بسته ها را خش خش کند. او بسته ای را بیرون آورد و جلوی کامپیوتر شوهرش گذاشت. او زود بیدار می شود ، راه به تنهایی شادی می کند ، او بعداً ، عصر به او تبریک می گوید!
و صبح که لب هایش را روی لب هایش احساس کرد ، بیدار شد ، "تولدت مبارک" زمزمه کرد و به پهلو چرخید. "با تشکر!" ، - از شوهرش آمده است. و با چنان لحنی که کاتیا روی آرنج خود بلند شد: "بنابراین ، آیا واقعاً آن را دوست داشتید؟ اوه ، چقدر خوشحالم! " "شما هنوز می پرسید! بسیار ساده! اسنیف ، من مدتها به دنبال چیزی مشابه بودم ، اما هنوز هیچ! " و شوهر گردن خود را بیرون آورد.
- بنابراین شما در مورد آب صحبت می کنید یا چه؟ … کمربند را چگونه دوست دارید؟
-بله ، خیلی هم باحاله! بعدا اندازه می گیرم سلام!
و سر کارش رفت. چگونه است؟….
خوب ، چیزی شبیه به این..))))
من فکر می کنم آن هدایایی که ما از نظر فکری انتخاب نمی کنیم ، هدایای واقعی هستند ، صرف نظر از قیمت آنها. از سر - البته ، البته ، خوب است. توجه ، چیزی که شما نیاز دارید و غیره. پروتکل در اینجا کلمه مناسب است.
و از صمیم قلب … اینجا یکی دیگر است. به نظر می رسد همراه با این هدیه ، حالت خود ، حالت لذت و شادی خود را منتقل می کنیم. من نمی دانم چگونه و کجا "خوانده می شود" ، اما تقریباً به یک شکل روی کودکان و بزرگسالان تأثیر می گذارد. با گرفتن "اولین چیز" از بازو ، ما اغلب به سادگی مسیر انتخاب ناخودآگاه را دنبال می کنیم ، که به نظر می رسد صحیح تر از عقلانیت است. یک عمل ذهنی با انتخاب روح.
من مردانی را درک می کنم که دوست ندارند برای تعطیلات هدیه دهند. آنها این امر را یک "تعهد" می دانند و در عین حال شادی نمی گیرند ، زیرا "ضروری است". اما آنها می توانند با خرید کاملا قدیمی وارد شوند! برای زنان ، در حافظه من این مشکل تر است. آنها عاشق مناسک هستند. و چارچوب نجابت رعایت می شود.
صادقانه بگویم ، کلیشه های جامعه در حال حاضر و سپس ما را به این چارچوب می کشاند:
"شوهرت آن را به تو داد؟ و به افتخار چه چیزی؟"
- فقط بخاطر همین! او آن را دوست داشت و می خواست مرا راضی کند!
-خب ، خوب ، "همینطور" …. هیچ اتفاقی نمی افتد ناکوسیاچیل جایی ، سراغ پیشگویی نرو!
-برای تولدت ، از شوهرت چی گرفتی؟
-بله ، هیچی … خوب ، ما به یک رستوران رفتیم و یادداشت کردیم. او هدیه برای خرما را دوست ندارد.
- یعنی ، اوه ، همه چیز روشن است. یا پول دیگری را خرج می کند. شما بیشتر مراقب این موضوع هستید ، در غیر این صورت ابتدا هیچ هدیه ای برای تولد او وجود نخواهد داشت ، سپس خود او نخواهد بود.
-پس او به تازگی به من داد ، هیچ تاریخی ، به خاطر داری؟
- بنابراین من می توانم مانند همه مردم ، آن را قبل از تولدم در گنجه بگذارم!
و…. نکته اصلی در اینجا این است که بهانه نیاورید. در این مورد نوشتم. بگذارید مردم آنچه را که می خواهند انجام دهند. آنها با کمک دلیل هدیه می خرند و آنها را می پذیرند و ارزش هر یک از آنها را بر اساس میزان چک تعیین می کنند. و کسانی که کیفیت فوق العاده ای در تفکر با قلب و احساس با مغز دارند ، می توانند به سادگی شادی کنند ، حتی با حباب های صابون که بدون دلیل اهدا شده است. من هم برای شما آرزو می کنم
ایرینا پانینای شما
با هم راهی برای امکانات پنهان شما پیدا خواهیم کرد!
توصیه شده:
"آنها درباره من چه فکر خواهند کرد؟" ، "آنها درباره من می گویند" - افسانه هایی که شما را از زندگی یا واقعیت باز می دارند؟
"دیگران درباره من چه فکر خواهند کرد؟" "آنها درباره من صحبت می کنند و غیبت می کنند …" ما اغلب چنین عباراتی یا مشابه آن را می شنویم. همچنین می توانید پست های مشابه را در شبکه های اجتماعی مشاهده کنید. اگر در مورد پست ها ، مینی نشریات ، آنها عمدتا از این نوع هستند:
عروس فراری. برای کسانی که مدام از خواسته ها و برنامه های خود فرار می کنند
میدونی ، من خودم به همه چیز فکر کردم! همه چیز را برنامه ریزی کردم و اینکه بگویم من این را نمی خواهم ، اما نه ، من واقعاً می خواهم !!! این آرزوی من است! من می توانم مستقیماً احساس کنم که چقدر انرژی برای انجام این کار در من است. ولی! در آخرین لحظه ، به نظر می رسد خودم را بیرون می کشم و ناگهان شروع به انجام کار دیگری می کنم.
درباره عشق .. درباره روابط .. درباره ارتباط
عشق به معنای کامل کلمه را تنها می توان در نظر گرفت که به نظر می رسد تجسم ایده آل آن است - یعنی ارتباط با شخص دیگری ، به شرط اینکه تمامیت "من" شخص حفظ شود. همه اشکال دیگر جذب عشق نابالغ هستند ، می توان آنها را رابطه همزیستی ، یعنی رابطه همزیستی نامید.
قبرستان هدایای دریافت نشده
در مورد من ، آنچه در ادامه خواهم نوشت وحشتناک است. بنابراین حداقل من ابتدا فکر کردم و آن را تجربه کردم. از سوی دیگر - اگر خوب فکر کنید - آنچه در ادامه در مورد آن خواهم نوشت ، راهی کاملاً سالم و مفید برای تکمیل ناتمام است. آئین های خداحافظی با افرادی که درگذشتند برای همه شناخته شده است.
روان رنجوری اجباری فراری قسمت 2
این نام را آنقدر دوست دارم که به نظر می رسد همه چیز را می گوید. اما من همچنین درک می کنم که این فقط یک شروع است. زیرا تا آنجا که می توانم در مورد فرار صحبت کنم ، همه افکارم را نمی توان در یک عبارت قرار داد. من بسیار به اطراف خود نگاه می کنم و اغلب به روح مردم - و مشتریانم ، و دوستانم ، و آشنایانم ، و به هر حال ، در خودم نیز نگاه می کنم.