درمان به عنوان فرار از تنهایی (داستانی از تمرین)

تصویری: درمان به عنوان فرار از تنهایی (داستانی از تمرین)

تصویری: درمان به عنوان فرار از تنهایی (داستانی از تمرین)
تصویری: داستان عاشقانه واقعی - تنهایی قسمت1 2024, آوریل
درمان به عنوان فرار از تنهایی (داستانی از تمرین)
درمان به عنوان فرار از تنهایی (داستانی از تمرین)
Anonim

من یک مشتری دارم. بسیار موفق و جذاب. خوب ، با یک خانواده ، بسیاری از آشنایان خوب و مفید ، یک کسب و کار نوپا بسیار موفق ، که ما ابتدا در کنار او به آن پرداختیم. برخلاف موضوع مورد علاقه روانشناسان ، وی روابط عالی با خانواده خود ، درک والدین و دوستی با سایر اقوام داشت. برخی از اولین برداشتهای من از کار با او تحسین ، گیجی و شگفتی از آمدن او به من بود ، عدم درک آنچه می توانم به چنین شخصی … به چنین شخصی ارائه دهم … این تأثیر برای من بود مدت ها ، علیرغم این واقعیت که او مدام می آمد و می آمد ، گاهی شبهات ، شکست ها و ناامیدی های خود را با خود به همراه داشت ، اما بیشتر اوقات - موفقیت ها ، شادی ها و پیروزی ها در زیر سس ظریف آزردگی یا گناه. من صادقانه اعتقاد داشتم که فردی در چنین شرایط سردی نیازی به کمک روانشناس ندارد و حتی ابتدا سعی کرد او را در این مورد متقاعد کند ، اما بعداً ، خیلی بعدتر ، متوجه شدم که چقدر اشتباه کردم.

و اکنون من داستان یک مسیر موفقیت آمیز و ساده را به اشتراک نمی گذارم ، نه این که چگونه - خیلی باحال و دانا - به راحتی دیدم که چگونه به یک فرد کمک کنم ، و کاری را کردم که هیچ روانشناس قبل از من (و چندین نفر از آنها) نداشتند. تصور می شود ، اما یک شکست قوی است. یک شکست بسیار ارزشمند که چیزهای زیادی به من آموخت. او به من آموخت که عمیق تر نگاه کنم ، بیشتر مراقب و نزدیک باشم ، مهم نیست که چقدر متناقض به نظر برسد.

درخواست اصلی برای همکاری با من حمایت از توسعه کسب و کار او ، و همچنین مشکلات کوچک با اضافه وزن و مشکلات بزرگ با وضعیت احساسی بود. از نظر من آنها کوچک به نظر می رسیدند ، از نظر او غول پیکر بودند. همین امر در مورد اقدامات وی در زمینه سازماندهی تجارت نیز صدق می کرد. از نظر او ، آنها مانند یک بی عملی ویرانگر به نظر می رسیدند و نه برای من - آزمایش و خطای مبتدی. شایان ذکر است که من حتی بسیار می فهمم که "از درون" همه چیز همیشه کاملاً متفاوت از "از بیرون" به نظر می رسد ، و من خودم اغلب وقتی چنین گفتمانی با زندگی من تماس می گیرد ، با چنین فاجعه ای روبرو می شوم.

ما خیلی چیزها را با هم پشت سر گذاشتیم. در طول این مدت ، او موفق شد یک جریان ثابت از مشتریان و ارتباطات مفید جدید را بدست آورد ، با عادت "کنترل استرس" کنار بیاید و وزن خود را به نتیجه دلخواه برساند ، یاد بگیرد که از شادی های کوچک روزانه قدردانی کند و خود را با آنها معاشرت کند. با نزدیک شدن به اهداف مورد علاقه خود ، وضعیت احساسی از بین رفت. و تنها پس از یک سال و نیم … یک زن برای اولین بار در ارتباط ما ظاهر شد. در تمام این مدت من حتی تعجب نکردم که هیچ کلمه ای در مورد همسر یا دوستانم گفته نشده است ، اما بعد ، وقتی همسرم ظاهر شد ، ناگهان احساس کردم که او گم شده است. و در همین حال ، همسرش با انتظارات و استعفای خود به دلیل این که روابط با او هرگز بهبود نمی یابد ، تحت یک اختلاف مطلق ظاهر شد. من وقتی به طور تصادفی در مورد دوستانم مطلع شدم ، همان انتظارات را برآورده کردم. او هیچ دوستی نداشت. از آنجا که او این موضوعات را برای کار شایسته توجه نمی دانست ، من در آنها عمیق نبودم. ما به کار در راستای خواسته هایی ادامه دادیم که گاهی اوقات هنوز با خودمان تداخل داشت. من فکر می کنم بسیار مهم است که چگونه این کار را دیدم: برای من به نظر می رسید که کار انجام شده را صیقل داده ام. نیازی به توضیح نیست که چرا توسعه بیشتر رویدادها من را شوکه کرد.

لحظه ای که من از ابتدای کار ما همیشه منتظرش بودم فرا رسیده است - مشتری گفت که او آن چیزی است که می تواند و می خواهد باشد ، که خود را با همه مزایا و معایب خود می پذیرد. در ارتباط ما با او ، این دقیقاً همان چیزی است که ظاهر می شود - او هم پیروزی ها و هم شکست ها را نشان داد و تلاش های خود را بر روی امکانات توسعه یا فروتنی بیشتر متمرکز کرد و نه بر شکست ها و شرمساری یا گناه خود در برابر آنها. من برای او و همراه او خوشحال شدم و آماده تکمیل کار شدم. اما سپس در جلسه بعدی چیزی شنیدم که هر از گاهی به آن توجه نمی کردم.او شکست دیگری را به ارمغان آورد ، بازتاب گناه خوب قدیمی را احساس کرد و گفت که او با خوشحالی آن را با دوستان یا همسرش در میان می گذارد ، و نه با یک رواندرمانگر ، که بزرگترین حمایت برای او این است که به مشکلات آنها نیز گوش دهد. نگاهی سرزنش آمیز داشته باشید زیرا او به خاطر چیزهای بی اهمیت و حتی نادیده گرفتن استهلاک بالا رفته است. در آن زمان ، متوجه شدم که مشکل اصلی او در تمام این مدت احساس وحشتناک تنهایی بود و من در سازوکار مخرب او جا می گیرم و به حفظ احساساتم "در خودم" کمک می کند و همچنان در برابر "مردم عادی" از خودم شرم می کنم. "و نه روان درمانگران" برای پول ".

البته این پایان ماجرا نبود. من کاملاً تکانشی یا خودجوش هستم ، بنابراین بلافاصله کشف خود را با او در میان گذاشتم و در پاسخ انکار و حتی پرخاشگری دریافت کردم. او گفت که به هیچ وجه تلاش نکرده است که با کسی نزدیک باشد ، این به هیچ وجه به وظایف کار ما ارتباطی ندارد و حتی مرا متهم کرد که چندین اشتباه مرتکب شده ام ، در نتیجه او واقعاً متوجه نشد نزدیک من هم. بیرون می آید و هرگز بیرون نمی آید. در آن لحظه ، او کار را ترک کرد ، و من مدتها به کارهایم شک کردم و سعی کردم بفهمم چه چیزی را از دست داده ام. خودم را سرزنش کردم. قبل از فهمیدن درس وضعیت و کنار آمدن با آن ، آن را به بین الملل رساندم و فقط چند لحظه از کارمان را با او در نظر گرفتم و به نظر می رسید آنها را می جوید. اکنون می دانم که در غیر این صورت نمی توانست نتیجه ای داشته باشد ، اما در آن زمان - کمال خیره کننده من کاملاً متزلزل شد)

وقتی شش ماه بعد ، او برگشت ، تعجب من را تصور کنید. او با درک آنچه در حال رخ دادن بود ، نتیجه های ارزشمندی را برای خود گرفت ، برای آخرین جلسه عذرخواهی کرد و با اشتیاق فراوان به کارهای جدید بازگشت. در اینجا من برای بار سوم شوکه شدم و متوجه شدم که ارزش برنامه ریزی از قبل را ندارد:)

خودتان را دوست داشته باشید ، دوستان و عزیزان خود را دوست داشته باشید و خودتان باشید ، مهم نیست که چه اتفاقی می افتد!

و من همیشه آماده کمک به کشف هستم - تماس بگیرید؛)

توصیه شده: