2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
بگذارید از عشق برایتان بگویم. نه در مورد شخص دیگری. در مورد خودم تا آنجا که به خاطر دارم ، اصلی ترین پیام اطلاعاتی که از دوران کودکی با من همراه بود این پیام است که تمام معنای وجودی انسان در عشق است. و من می دانستم که عشق خاصی وجود دارد. عشق به سرزمین مادری ، مادر و مادربزرگ ، بعداً عشق به یک مرد. علاوه بر این ، در یک سن خاص ، عشق به یک مرد قرار بود همه عشقهای دیگر را تحت الشعاع قرار دهد. از کتابها ، آهنگها ، اشعار ، مکالمات مردم ، مشخص بود که اگر شما عاشق یک مرد هستید ، و او شما را دوست دارد ، همه چیز ، چیزی برای زندگی وجود دارد. زندگی معنا پیدا کرد. و اگر چنین شادی برای شما اتفاق نیفتاد ، معنی آن حتی در آستانه شما نیامده است که بایستید. مدتهاست که من با چنین درک از زمینه عشق زندگی می کنم. سپس اینترنت ، اوشو ، جوامع پاراپسیکولوژیکی ظاهر شد ، افرادی که معتقد بودند و چندان هم قانونی نبودند ، و جریان سخنرانی ها در مورد معنای بزرگ عشق بین جنسیتی با جریان سخنرانی در مورد عشق به مردم و زندگی به طور کلی پیوست. من همه اینها را دیدم ، گوش دادم و خواندم. من آن را از گوش ها و پیچ خوردگی هایم عبور کردم و احساس کردم که یک فرد بدجنس ، درون گرا ، هراس اجتماعی هستم و به طور کلی در خانه ای هستم. من فقط شوهرم را دوست داشتم ، حدود ده نفر دیگر که در نزدیکترین حلقه اجتماعی بودند ، از بقیه می ترسیدم ، مانند سمولینا و چغندر از آنها اجتناب می کردم و از آنها متنفر بودم. عشق من باید به دست می آمد و با نتیجه مطلوب تلاش ، سپس برای آن مبارزه می کرد. این طرح به این شکل بود: مبارزه برای حق شروع به شایستگی - شایستگی - مبارزه به منظور حفظ. چیزی از سه گانه خارج شده است - همین ، بیا ، خداحافظ ، خداحافظ.. نیازی به گفتن نیست که من خودم اینقدر آموخته ام که در نبردها عاشق خودم باشم. تلاش کردم ، خدمت کردم و جنگیدم. شوخی مورد علاقه - "شتر دو قوز دارد ، زیرا زندگی یک مبارزه است." بوی اون رو حس میکنی؟ چه چیز دیگری می تواند مرتبط تر و نزدیکتر به این دوبیتی باشد؟ همه چیز را توضیح می دهد. مبارزه = عشق = زندگی. به طور کلی ، "Gadfly" محکم است.
و سپس ، وقتی قدرت جنگیدن وجود نداشت ، وقتی انرژی حیاتی تقریباً خشک شده بود ، در آن زمان ، در مهمترین و ضروری ترین لحظه زندگی من بود که در مورد عشق به خود شنیدم. عذرخواهان دیگر عشق ها با عصبانیت خودخواهی را خودخواهی اعلام کردند و آن را با کلمه "تری" چاشنی گذاشتند. شروع به دوست داشتن خود وسوسه انگیز و خجالت آور بود. اما من ، با غلبه بر شرم و ترس ، طبق برنامه معمول به عشق به خود پرداختم: کسب درآمد و مبارزه. برای خودم خواندم "تو تنها هستی ، مثل ماه در شب …" و الاغم را با کرم ضد سلولیت آغشته کردم. در اینجا من سلولیت را از بین خواهم برد ، غلبه خواهم کرد و شایسته عشق خودم خواهم بود. پس از مدتی ، به سرعت ، زیرا من یک دختر احمق نیستم ، مشخص شد که عشق به خود فقط تناسب اندام و ملاقات منظم با یک آرایشگر و ماساژور نیست. با تمام مجموعه تعیین شده ، مشخص شد که محتوای اصلی عشق به خود این است که از لگد زدن و تجاوز به خود دست بردارید. معلوم شد که دلایل زیادی برای خشونت و لگد وجود دارد و اصلی ترین آنها این است که من کیستم. و این گونه که هستم علت بیزاری است ، عامل خشونت علیه خود در تلاشی صرع آمیز و هیستریک برای تبدیل شدن به شخص دیگری ، نسخه اصلاح شده و کامل خود من. من دیدم و وحشت کردم که چگونه با شکستن خودم ، دیگران را می شکنم و کتک می زنم. هر کسی که در حوزه دید من ظاهر می شود و توانایی دستیابی به آن را دارد. چقدر دردناک و ترسناک بود که بفهمم و اعتراف کنم که با قدم زدن به سوی عشق اسطوره ای ، با قدم هایی دور از عشق واقعی ، که آغاز آن نه در سرزمین مادری ، نه در مادرم ، و نه در یک مرد ، دور شدم. اما در خودم من خود را بسیار کوچک و بی دفاع در مقابل خود می دیدم ، که نسبت به خود و همه موجودات زنده تنبیه و ظالم بود. این قسمت کوچک و گوشه دار و زخمی من زنده ترین بود. فلج اما ناامیدانه به زندگی چسبیده است. "من" بیرونی ، مرده و سنگی من با چشمانی سرد و خالی به او نگاه می کردم و او را تحقیر و تحقیر می کردم. اما قطره حیات یافت شده ، قادر به تولید و انتشار گرما ، من را متحجر نکرد. مدتی طول کشید. مدت زیادی نیست که صحرای سنگی به سرزمینی حاصلخیز تبدیل شود ، که در زمینه آن توانایی عشق از حالت جنینی به وجود آمده است.
روز دیگر در خیابان شهر قدم می زدم.آرام و با آرامش راه رفتم. به افراد اطراف نگاه کردم. می خواستم نگاهشان کنم. بیرون و داخل لبخند زدم. من به خودم گوش دادم و شنیدم که عشق تجربه ای از زندگی است ، از درون من شروع می شود ، از خودم. و جایی که هستم ، جایی که به خودم اجازه دادم فقط باشم ، جایی برای دیگران وجود دارد. ناهمسان. هنوز افرادی هستند که من آنها را خیلی دوست دارم و اصلا آنها را دوست ندارم. و سپس من انتخاب می کنم که به چه کسی نزدیکتر باشم ، و از چه کسی دور شوم ، و این حق را برای او می گذارم که همان باشد که هست. ناگهان خودم را گرفتم که نمی خواهم کسی را قضاوت کنم. هرگز. تنها چیزی که می توانم و می خواهم فقط پشیمانی است. نه کسی که بخاطرش متأسف شود ، کسانی هستند که پشیمان نیستند ، اما پشیمان می شوند که چنین حالتی داشته اند ، اما می توانست در غیر این صورت باشد. و احتمالاً ، این بالاترین معنای عشق است ، عشق ، به عنوان لطف خدا ، که به شخص ، اول از همه ، به خود او داده می شود ، که به تصویر و شباهت خداوند متعال ایجاد شده است. و تنها در این صورت است که می توان همسایه خود را مانند خود دوست داشت. و آیا ارزش دارد که فردی را خودخواه بنامیم ، که عشق در آن شکوفا می شود و زندگی جاری است ، که او می تواند سخاوتمندانه با دیگران در میان بگذارد ، نه اینکه خود را خالی کند ، بلکه فقط این جریان شگفت انگیز را تکثیر کند.
توصیه شده:
من عشق می خواهم - من از عشق فرار می کنم
هر کاری را که یک شخص انجام می دهد برای دوست داشتن او انجام می دهد. از همان دوران کودکی شروع می شود. برای توسعه طبیعی ، فرد باید با موفقیت دو فرایند مهم را طی کند - ادغام و جداسازی [1]. با ظاهر شدن در جهان ، یک فرد کوچک کاملاً بی دفاع است ، به عنوان مثال بدون برقراری محبت با مادرش ، او زنده نخواهد ماند.
عشق درد نیست ، یا اینکه چرا ما از عشق بیمار هستیم. و نحوه درمان
والدینی که با درد در روح خود زندگی می کنند ، فقط درد را به فرزند خود منتقل می کنند. اما کودکان آن را به عنوان عشق درک می کنند. و از آن لحظه به بعد ، درد و عشق در آنها یکسان خواهد بود. مردان و زنان بالغ چنین والدینی شریکی را برای خود انتخاب می کنند که بتواند به آنها آسیب برساند ، زیرا در غیر این صورت آنها احساس عشق نمی کنند.
دگرگونی. چگونه زندگی جدیدی را آغاز کنیم؟
لوسی با شتاب لب هایش را رنگ کرد. او برای رویداد اصلی زندگی خود - آموزش رشد شخصی دیر کرد. چرا مهم است؟ زیرا در آن صورت زندگی جدیدی خواهد بود! موفق ، فعال ، روشن. زینیدا استپانوونا با نگاهی کسل کننده در آینه نگاه کرد. 45 - دوباره بابا بری.
دگرگونی های عشق و روابط در یک جامعه خودشیفته
دگرگونی های عشق و روابط در یک جامعه خودشیفته این روزها احساسات از مد افتاده است. فقر احساسی و تمایل به زندگی بدون مشکل باعث ایجاد یک مشکل جدید در روابط انسانی می شود. - افراد را از هم جدا می کند. همه ما کمی دیجیتالی شده ایم و اصلی ترین چیزی را که فرد را از ماشین متمایز می کند از دست می دهیم - توانایی احساس و تجربه .
انواع عشق و تفاوت آنها: اشتیاق ، عاشق شدن ، اعتیاد به عشق ، عشق مطلق و بالغ
عشق … واژه ای آشنا از کودکی. همه می فهمند که وقتی شما را دوست دارند ، این خوب است ، اما وقتی از محرومیت محروم می شوید ، این بد است. فقط هرکس به روش خود آن را درک می کند. غالباً این کلمه برای اشاره به چیزی استفاده می شود که معلوم می شود نه کاملاً عاشق است و نه اصلا دوست ندارد.