دگرگونی عشق

تصویری: دگرگونی عشق

تصویری: دگرگونی عشق
تصویری: Ang transformation ni Patchot! | 'Must Be Love' | Movie Clips 2024, آوریل
دگرگونی عشق
دگرگونی عشق
Anonim

بگذارید از عشق برایتان بگویم. نه در مورد شخص دیگری. در مورد خودم تا آنجا که به خاطر دارم ، اصلی ترین پیام اطلاعاتی که از دوران کودکی با من همراه بود این پیام است که تمام معنای وجودی انسان در عشق است. و من می دانستم که عشق خاصی وجود دارد. عشق به سرزمین مادری ، مادر و مادربزرگ ، بعداً عشق به یک مرد. علاوه بر این ، در یک سن خاص ، عشق به یک مرد قرار بود همه عشقهای دیگر را تحت الشعاع قرار دهد. از کتابها ، آهنگها ، اشعار ، مکالمات مردم ، مشخص بود که اگر شما عاشق یک مرد هستید ، و او شما را دوست دارد ، همه چیز ، چیزی برای زندگی وجود دارد. زندگی معنا پیدا کرد. و اگر چنین شادی برای شما اتفاق نیفتاد ، معنی آن حتی در آستانه شما نیامده است که بایستید. مدتهاست که من با چنین درک از زمینه عشق زندگی می کنم. سپس اینترنت ، اوشو ، جوامع پاراپسیکولوژیکی ظاهر شد ، افرادی که معتقد بودند و چندان هم قانونی نبودند ، و جریان سخنرانی ها در مورد معنای بزرگ عشق بین جنسیتی با جریان سخنرانی در مورد عشق به مردم و زندگی به طور کلی پیوست. من همه اینها را دیدم ، گوش دادم و خواندم. من آن را از گوش ها و پیچ خوردگی هایم عبور کردم و احساس کردم که یک فرد بدجنس ، درون گرا ، هراس اجتماعی هستم و به طور کلی در خانه ای هستم. من فقط شوهرم را دوست داشتم ، حدود ده نفر دیگر که در نزدیکترین حلقه اجتماعی بودند ، از بقیه می ترسیدم ، مانند سمولینا و چغندر از آنها اجتناب می کردم و از آنها متنفر بودم. عشق من باید به دست می آمد و با نتیجه مطلوب تلاش ، سپس برای آن مبارزه می کرد. این طرح به این شکل بود: مبارزه برای حق شروع به شایستگی - شایستگی - مبارزه به منظور حفظ. چیزی از سه گانه خارج شده است - همین ، بیا ، خداحافظ ، خداحافظ.. نیازی به گفتن نیست که من خودم اینقدر آموخته ام که در نبردها عاشق خودم باشم. تلاش کردم ، خدمت کردم و جنگیدم. شوخی مورد علاقه - "شتر دو قوز دارد ، زیرا زندگی یک مبارزه است." بوی اون رو حس میکنی؟ چه چیز دیگری می تواند مرتبط تر و نزدیکتر به این دوبیتی باشد؟ همه چیز را توضیح می دهد. مبارزه = عشق = زندگی. به طور کلی ، "Gadfly" محکم است.

و سپس ، وقتی قدرت جنگیدن وجود نداشت ، وقتی انرژی حیاتی تقریباً خشک شده بود ، در آن زمان ، در مهمترین و ضروری ترین لحظه زندگی من بود که در مورد عشق به خود شنیدم. عذرخواهان دیگر عشق ها با عصبانیت خودخواهی را خودخواهی اعلام کردند و آن را با کلمه "تری" چاشنی گذاشتند. شروع به دوست داشتن خود وسوسه انگیز و خجالت آور بود. اما من ، با غلبه بر شرم و ترس ، طبق برنامه معمول به عشق به خود پرداختم: کسب درآمد و مبارزه. برای خودم خواندم "تو تنها هستی ، مثل ماه در شب …" و الاغم را با کرم ضد سلولیت آغشته کردم. در اینجا من سلولیت را از بین خواهم برد ، غلبه خواهم کرد و شایسته عشق خودم خواهم بود. پس از مدتی ، به سرعت ، زیرا من یک دختر احمق نیستم ، مشخص شد که عشق به خود فقط تناسب اندام و ملاقات منظم با یک آرایشگر و ماساژور نیست. با تمام مجموعه تعیین شده ، مشخص شد که محتوای اصلی عشق به خود این است که از لگد زدن و تجاوز به خود دست بردارید. معلوم شد که دلایل زیادی برای خشونت و لگد وجود دارد و اصلی ترین آنها این است که من کیستم. و این گونه که هستم علت بیزاری است ، عامل خشونت علیه خود در تلاشی صرع آمیز و هیستریک برای تبدیل شدن به شخص دیگری ، نسخه اصلاح شده و کامل خود من. من دیدم و وحشت کردم که چگونه با شکستن خودم ، دیگران را می شکنم و کتک می زنم. هر کسی که در حوزه دید من ظاهر می شود و توانایی دستیابی به آن را دارد. چقدر دردناک و ترسناک بود که بفهمم و اعتراف کنم که با قدم زدن به سوی عشق اسطوره ای ، با قدم هایی دور از عشق واقعی ، که آغاز آن نه در سرزمین مادری ، نه در مادرم ، و نه در یک مرد ، دور شدم. اما در خودم من خود را بسیار کوچک و بی دفاع در مقابل خود می دیدم ، که نسبت به خود و همه موجودات زنده تنبیه و ظالم بود. این قسمت کوچک و گوشه دار و زخمی من زنده ترین بود. فلج اما ناامیدانه به زندگی چسبیده است. "من" بیرونی ، مرده و سنگی من با چشمانی سرد و خالی به او نگاه می کردم و او را تحقیر و تحقیر می کردم. اما قطره حیات یافت شده ، قادر به تولید و انتشار گرما ، من را متحجر نکرد. مدتی طول کشید. مدت زیادی نیست که صحرای سنگی به سرزمینی حاصلخیز تبدیل شود ، که در زمینه آن توانایی عشق از حالت جنینی به وجود آمده است.

روز دیگر در خیابان شهر قدم می زدم.آرام و با آرامش راه رفتم. به افراد اطراف نگاه کردم. می خواستم نگاهشان کنم. بیرون و داخل لبخند زدم. من به خودم گوش دادم و شنیدم که عشق تجربه ای از زندگی است ، از درون من شروع می شود ، از خودم. و جایی که هستم ، جایی که به خودم اجازه دادم فقط باشم ، جایی برای دیگران وجود دارد. ناهمسان. هنوز افرادی هستند که من آنها را خیلی دوست دارم و اصلا آنها را دوست ندارم. و سپس من انتخاب می کنم که به چه کسی نزدیکتر باشم ، و از چه کسی دور شوم ، و این حق را برای او می گذارم که همان باشد که هست. ناگهان خودم را گرفتم که نمی خواهم کسی را قضاوت کنم. هرگز. تنها چیزی که می توانم و می خواهم فقط پشیمانی است. نه کسی که بخاطرش متأسف شود ، کسانی هستند که پشیمان نیستند ، اما پشیمان می شوند که چنین حالتی داشته اند ، اما می توانست در غیر این صورت باشد. و احتمالاً ، این بالاترین معنای عشق است ، عشق ، به عنوان لطف خدا ، که به شخص ، اول از همه ، به خود او داده می شود ، که به تصویر و شباهت خداوند متعال ایجاد شده است. و تنها در این صورت است که می توان همسایه خود را مانند خود دوست داشت. و آیا ارزش دارد که فردی را خودخواه بنامیم ، که عشق در آن شکوفا می شود و زندگی جاری است ، که او می تواند سخاوتمندانه با دیگران در میان بگذارد ، نه اینکه خود را خالی کند ، بلکه فقط این جریان شگفت انگیز را تکثیر کند.

توصیه شده: