افسر پلیس داخلی

تصویری: افسر پلیس داخلی

تصویری: افسر پلیس داخلی
تصویری: وقتی افسر پلیس گیر میده به استاد رائفی پور 2024, آوریل
افسر پلیس داخلی
افسر پلیس داخلی
Anonim

بیسکویت ها. اولگا فکر کرد و کتاب را کنار گذاشت. از روی صندلی بلند شد. شوهر روی مبل نشسته بود ، اما در اینترنت بود. او که از آنجا می گذشت سرش را نوازش می کرد. در آستانه اتاق ، به عقب نگاه کردم: هیچ عکس العملی نشان نداد. آه کشید و به راه خود به سمت آشپزخانه ادامه داد. روی میز در کاسه آب نبات چیزهای مختلف وجود داشت.

اولگا با شهوت در چشمانش ، آنچه را که می خواست انتخاب کرد ، دستش را دراز کرد. اما او متوقف شد. صورتش به صورت خشم و ناراحتی پیچیده شد. یادش آمد که از دیروز رژیم گرفته بود. با فرو رفتن روی چهارپایه ، او با غم و اندوه به گلدان فریبنده خیره شد.

در درون خود ، او مانند یک کودک کوچک که از لذت محروم شده بود ، رنجید. لب پایینی بیرون زد و نزدیک بود چانه را لمس کند. نه تنها در داخل ، بلکه در خارج ، هوی و هوس قابل مشاهده بود.

اما ناظر سخت گیرانه ایستاد. او سعی کرد به صورت اسکوات ، تمرینات شکمی و امتناع از غذا در شب به او رشوه دهد. که این آخرین خوبی برای ماه آینده است. التماس نمی کرد. صدایی تند ، یادآور کلمه ، در سرش رعد می زد. سرزنش ضعف و بی مهره بودن از هر طرف بارید.

اولگا نشست و چشم از شیرینی ها بر نداشت. او کلمه ای برای توجیه پیدا نکرد. او خودش تصمیم گرفت خودش را به یک ماه نشاسته ای و شیرین محدود کند و باید به هدف خود پایبند باشد. آنچه صدا او را به یاد آورد ، او را بزرگ کرد.

او آب نبات را به شدت گرفت ، سریع آن را باز کرد و قورت داد. او مثل بچه ها چهره ای ساخت ، صداهای "آینده بودن" را داد و زبانش را بیرون آورد. با نگاهی راضی کننده به عنوان یک برنده بر بازرس ، و بدون توجه به اینکه او خود را فریب داده است ، ناگهان یخ زد.

او به یاد می آورد که چگونه می خواهد مادر ، پدر ، معلمان خود را فریب دهد تا به خواسته خود برسد. یا درست مثل آن ، قبل از غذا آب نبات بگیرید و بخورید. با دستهای شسته نشده پای تهیه کنید. دست از وعده ها بردارید اما من هرگز جرات نکردم. او از سرزنش و اتهام می ترسید. با تکان دادن سر ، نگاه های بی رحم می اندازد. مثل اینکه ما به شما امیدوار بودیم و شما …

او همیشه از آنچه درست و خوب است پیروی می کرد. حالا ، او آنها را در مقابل خود دید - فریاد می زد ، او را بزرگ می کرد ، در یک تصویر واحد از یک جاسوس و قاضی متحد می شد. اما آنها از این کار چه نتیجه ای گرفتند؟

اولگا در مورد آن فکر کرد. دوباره روی مدفوع فرو رفت. سپس او بلند شد و شروع به قدم زدن در اطراف آشپزخانه کرد ، جایی که فقط دو مرحله می توانید قدم بگذارید. اما این مانعی برای او نبود.

او فکر می کرد کنترل چیزی است که آنها می خواستند ، و همچنین در نظر دیگران والدین خوبی باشند. "ببینید چقدر پرورش یافته و تغذیه خوبی دارید. او دست های خود را می شویند ، اشتهایش عالی است ، به قول خود عمل می کند. " اوف تو! چه حال بهم زن. و معلمان؟ اگر یک دانش آموز ممتاز شکوفا شود ، همینطور است ، آنها افتخار می کنند که این یک دانش آموز است. و سپس آنها بی سر و صدا علائم را نشان می دهند ، ما را ناامید نکنید ، شما نشانگر حرفه ای بودن ما هستید. اگر آنها نمره بدی دارند ، مربوط به آنها نیست. " افکار او با ظاهر شوهرش در آشپزخانه قطع شد.

- چرا اینجا می دوید؟ - با تعجب در چشمانش پرسید.

- بله ، من فکر می کنم.

- واقعا؟! - لبخند حیله گرانه ای زد. - ناگهان چی شدی ، تصمیم گرفتی فکر کنی؟

"او مرا تنها گذاشت" ، حوله ای را گرفت و به او ضربه زد. - وقت برای شوخی نیست. آنچه را که نیاز دارید بردارید و از اینجا بروید.

- باشه باشه. من ترک می کنم. - با گرفتن شیرینی از منو ، او وارد اتاق شد.

با خیره نگاهش کرد. وقتی او بیرون آمد ، او دویدن کوتاه خود را در آشپزخانه ادامه داد. اما من قبلاً به چیز دیگری فکر می کردم: قول دادم که در حضورم شیرینی نخورم. نه ، من با گستاخی شماره گرفتم و رفتم قمه بزنم. اوه اوه حرامزاده چگونه می توانید در اینجا وزن کم کنید؟ کسی به قولش پایبند نیست

متوقف کردن. اما اکنون من ادعایی نسبت به او دارم ، اما من چه نتیجه ای دارم ، من مانند بازرس پلیس با شوهرم رفتار می کنم و خواهان رعایت نظم و قوانین هستم؟

زندگی می کرد. من فقط با ارواح دوران کودکی مبارزه کردم ، از حقوق خود دفاع کردم و خودم؟ من حاضرم شوهرم را به زندان بیاندازم. او را سرزنش کنید و به او حکم دهید: ساعت ها به بوی ناراحت من گوش دهید. برای دیدن نگاه قضاوت کننده من ، که در زیر آن احساس گناه هرگز از بین نمی رود."

اولگا با گذراندن استانداردهای دویدن طولانی مدت در یک اتاق کوچک ، نشست.تردمیل لحظه ای که فهمید چگونه با او رفتار می کند به پایان رسید ، همچنین با خود و اطرافیان خود رفتار کرد. قدرت او را ترک کرد

با عجله وارد اتاق شد. کنار شوهرش روی مبل نشست. یک دقیقه به او نگاه کرد. بوی شکلات را حس کرد و لبخند زد. سپس او به بازوی او رفت. شوهر از دست رفته بود و نمی فهمید چه اتفاقی می افتد. اما او تصمیم گرفت کنجکاوی خود را به تأخیر بیندازد.

اولگا ناراحت شد - چگونه می تواند اکنون خود و اطرافیانش را ترور کند؟ پاسخ در س questionال دیگری آمد: آیا باید؟ پس از همه ، او تصمیم گرفت وزن کم کند و شیرینی کمتر بخورد. نه مامان و نه پدر ، هیچ کس دیگر. و ایده خودش را خراب می کند. لبخندی روی لبش ظاهر شد و حیله ای ظریف.

توصیه شده: