و رنگ "رنگ شب" چیست؟

تصویری: و رنگ "رنگ شب" چیست؟

تصویری: و رنگ
تصویری: آموزش حرفه ای حذف پرده سبز (کروماکی) و اصلاح رنگ شب 2024, آوریل
و رنگ "رنگ شب" چیست؟
و رنگ "رنگ شب" چیست؟
Anonim

آخر هفته من یک دقیقه رایگان داشتم و تصمیم گرفتم چند فیلم مورد علاقه و شناخته شده را تماشا کنم. این انتخاب بر روی "رنگ شب" قرار گرفت ، صد و پنجاه بار قبلاً دیده شده ، اما هنوز جذاب است. خنده دار است که او در سال 1994 در صفحه ظاهر شد و ذهن روان درمانگران را هیجان زده می کند و نه تنها تا به امروز. به محض اینکه تفسیر نشده است. بنابراین من این ایده را پیدا کردم که در مورد محتوای آن از نقطه نظر روانکاوانه حدس بزنم. و مثل همیشه ، من به تأثیر ضربه های محارمی بر شکل گیری ساختارهای درون فردی با خود کاذب آنها و تکنیک کار با این بیماران نه چندان ساده علاقه دارم.

صحبت از تروما و تأثیر آن ، توانایی درمانگر برای کار با این دسته از آسیب ها ، ما اغلب به تدریج به این خواسته می رسیم که جزئیات بیشتری در مورد این موضوع پیدا کنیم ، اما مشکل این است که در بیشتر موارد فقط با کمبود روبرو هستیم. از مواد (مهم نیست چقدر باشد) ، عدم توصیه های خاص ، موارد به وضوح توصیف شده است. اساساً ، ما با استدلال های نظری و توصیه های انتزاعی در مورد مهار ، تجزیه و تحلیل انتقال متقابل ، بازسازی رویدادهای واقعی و فانتزی ، به طور کلی - "تجربه" بی جسم مشتری مراجعه می کنیم. ما در اینجا در مورد علت این پدیده عمیقا وارد نمی شویم. اما در واقعیت چه کنیم که در کوچکترین تلاشی برای نزدیک شدن به مشتریمان مانند یک توله گرگ شکار شده "گاز می گیریم"؟

به نظر من ، فیلم فوق العاده "رنگ شب" معنای کار روان درمانی را با این دسته از آسیب ها کاملاً منعکس می کند. و نخندید. نیازی به درک این نوار به عنوان یک تریلر شهوانی گیشه ای با مجموعه ای از صحنه های زیبا از تختخواب نیست. اگر به عنوان بدیهی فرض کنیم که این یک تخیل از مجموعه ای از انتقال-ضد انتقال است ، همه چیز سر جای خود قرار می گیرد.

گاهی اوقات در عمل ما به گونه ای است که ضربه آنقدر قوی است که عملاً شخصیت واقعی را جذب می کند و تصویری کاملاً بیگانه را در معرض دید همگان قرار می دهد. ما در این داستان همین را می بینیم. خسته از همه چیز ، یک روان درمانگر گیج با "چنگال تنظیم ناراحت کننده" در داخل ، یک اشتباه آشکار را مرتکب می شود که مستلزم خودکشی مراجعه کننده است. شروع مفرح. بروس ویلیس سرخورده (یعنی او نقش اصلی را در اینجا به عنوان متخصص شفابخش ارواح بازی می کند) توانایی تشخیص رنگ های قرمز و سبز را از دست می دهد ، رنگ آنها خاکستری می شود و می رود تا کمی نفس بکشد و به دیدار یک دوست قدیمی برود. در شهر دیگر هنوز چیز خاصی نیست اما بعداً ، رفیق به طور غیر منتظره ای کشته می شود و بروس ، به طور اتفاقی ، به کار با گروه درمانی بدون نظارت رفیق خود ادامه می دهد. اینجاست که جالب ترین چیز شروع می شود ، که به نظر من ، به طور گروتسک و بسیار واضح نشان دهنده ماهیت کار با یک بیمار است که با ترومای INCEST زندگی می کند.

در اولین ملاقات با گروه ، "چنگال تنظیم دقیق" متخصص توجه مرد جوانی را که در گوشه نشسته است جلب می کند. اگرچه او در مورد "به دنبال نزدیکی با موش شکار شده نباشید" احتیاط می کند و او را روان پریش تعریف می کند ، اما داستان این بیمار سهم زیادی از توجه و انرژی بروس را از بین می برد ، گویی یک چنگال تنظیم کننده حضور تصویر نادرست را جلب می کند ، ناهماهنگ و ترسناک

اما آنچه بعد اتفاق می افتد ، مایلم از دیدگاه تجزیه و تحلیل تخیلات ، واکنشهای انتقال و ضد انتقال به خوانندگان ارائه دهم. بر هیچ کس پوشیده نیست که بیمار با سابقه محارم در پشت خود گاهی اوقات به طرز باورنکردنی اغوا کننده می شود و این احساس را منتقل می کند که هرگونه تخیل از شریک احتمالی ممکن و قابل قبول است. و در درون درمانگر ، این پاسخ خود را می یابد ، هرچند با آموزش طولانی و تجزیه و تحلیل شخصی. بدون این احساس ، ما نمی توانیم به تجربیات مشتری باز باشیم.اروتیک کردن یک فرایند طبیعی در درمان است و در فیلم نیز اتفاق می افتد ، که در ظاهر عاشق شدن قهرمان داستان ما به "فرشته اثیری" بیان می شود ، یک فانتزی که به معنای واقعی کلمه Brs. و به طور غیرمنتظره ای اتفاق می افتد: یک غریبه زیبا با اتومبیل خود برخورد می کند و سپس همه چیز در امتداد دست و پا اتفاق می افتد…. آدرس ، رستوران شب ، مجاورت. اگر این واقعیت بود ، تا حدودی فردی به نظر می رسید. اما اگر این یک فانتزی انتقالی است …

من در این خواسته هر دو را می بینم ، اما معمولاً در رابطه با بیمار - این برای بحث مهم است ، اما طبق فیلم ، در گروه ، پسر ساکت است و فقط به تجاوز خیانت می کند. "موش شکار شده" آماده حمله است. برای روان درمانگر ، که سالها ابزار کار داخلی خود را تنظیم کرده است ، "چنگال تنظیم" ، بخشی از روح که دردناک است ، این یک منبع قدرتمند انرژی است ، ظریف ترین معیار تشخیصی در کار با ضربه احتمالی. من آن را ایمان به تخیلات خود ، توانایی ایستادن با یک پا در واقعیتم و انتقال پای دیگر به آنجا ، به جهنم شخصی مشتری می نامم. بدون این ، کمی کار می کند ، بدون این توانایی ما در برابر آن درد فریبنده و جادویی مشتری ، کور و ناشنوا باقی می مانیم ، که فقط در کسانی که با سابقه محارم زندگی می کنند ، ذاتی است.

با گذشت زمان ، بروس باهوش متوجه می شود که "فرشته بی بدن" او به نام رز و پسر نوجوان ریچی از گروه روان درمانی یک شخص هستند. ما در مورد آنچه او در همان زمان تجربه می کند بحث نمی کنیم ، اما درست بعد از این قسمت ، جالب ترین شروع می شود. این مرا به یاد یک نقطه عطف در درمان آسیب زا می اندازد ، هنگامی که چندین بازیگر با یکدیگر ملاقات می کنند: یک روان درمانگر ، تصویری واقعی از مراجعه کننده ، و علاوه بر تمام آن شخصیت های تحمیلی که مدت زیادی شخص واقعی را از مرگ پوشانده و نجات داده اند.

اگر ویژگی تیراندازی چنین نوارهایی ، دریای خون ، صحنه های تصویری با دستان رزا ریچی روی صندلی میخکوب شود را کنار بگذاریم ، این چنین می شود: بروس رزا را در خانه خود می یابد ، شخصاً با کابوس زندگی خود روبرو می شود. رزا ، در تلاش برای نجات معشوق خود و روان درمانگر در یک شخص ، برادر روان پریش خود را هدف گلوله قرار می دهد و او را می کشد. این یک تجربه بیش از حد قوی برای او است ، او را با نیروی باورنکردنی بر گرایش به خود تخریب می کند ، اما آنها فقط تحمیل می شوند ، نه ذاتی او. رز می خواهد زندگی کند. او در لبه پشت بام برج متوقف می شود ، چشمانش پر از التماس برای نجات است ، او می خواهد او را متوقف کند ، اجازه دهد زنده بماند ، یک دست دیگر بدهد. اما یک تند باد قوی بدن بی وزن او را از لبه سقف جدا می کند و می افتد … سقوط بی پایان به نظر می رسد. اما در فیلم ، بروس ما به طرز مشمئز کننده ای به طرز مشمئز کننده ای زحمت کش است. او را می گیرد ، جان دختر را نجات می دهد و توانایی دیدن رنگ … رنگ شب را به دست می آورد.

به نظر من کار ما با بازماندگان محارم با این داستان تفاوت چندانی ندارد. با اعتقاد به مشتری ، ما مدتی با شخصیت های دروغین درگیر هستیم ، سپس با اشیاء درونی وحشتناک او و جنسیت زدایی کامل. علاوه بر این ، موارد زیر مطرح می شود: "من حق زندگی ندارم". شور و اشتیاق بالا می رود ، مشتری موجی از نابودی را تجربه می کند و دست خود را به سوی ما در لبه پرتگاه دراز می کند. چقدر سریع اتفاق می افتد ، اگرچه قبل از آن سالها می توانند بدون کوچکترین پیشرفتی سپری شوند. و اکنون این سقوط بی پایان است ، بالاترین درجه رنج ، فقدان پایه ، تقریبا مرگ. در اینجا "گرفتار" می شویم ، هنگام سقوط در پرتگاه نزدیک هستیم ، به تدریج آن را کند کرده و حرکت معکوس می دهیم. به نظر می رسد یک افسانه است ، یا فرود به جهنم. اما این وظیفه ما همکاران عزیز است.

توصیه شده: