زمان از دست رفته و نابودی ضربه

تصویری: زمان از دست رفته و نابودی ضربه

تصویری: زمان از دست رفته و نابودی ضربه
تصویری: در جستجوی زمان ازدست رفته - بخش نخست از کتاب اول: کومبره - قسمت 1 2024, آوریل
زمان از دست رفته و نابودی ضربه
زمان از دست رفته و نابودی ضربه
Anonim

آیا احساس شکستن گذر زمان معمول را می دانید؟ وقتی اجرا می شود ، و ناگهان به شدت از دست می رود ، یا برعکس ، خیلی کند جریان می یابد. اجازه دهید به شما بگویم که این موضوع با چه چیزی می تواند مرتبط باشد ، با استفاده از مثال داستان تیموتی. شاید این به شما کمک کند بفهمید چه اتفاقی برای شما می افتد.

چندین ماه است که با تیموفی کار می کنیم. به تازگی ، او برخلاف خودش به جلسه آمد - یا مبهوت یا از دست رفته. او گفت که در روزهای اخیر احساس می کند اتفاق خاصی در طول زمان در حال رخ دادن است. انگار دارد در یک فیلم فانتزی زندگی می کند.

- ما یک هفته پیش همدیگر را دیدیم ، درست است؟ - تیموفی پرسید ، - اما به نظر من ما مدت زیادی است که ملاقات نکرده ایم.

او توضیح داد که این اتفاق همیشه رخ می دهد. به عنوان مثال ، او تمام روز سر کار است (او متخصص یک سازمان بزرگ است) ، هر از گاهی در راهرو با یک نفر ملاقات می کند ، و به نظر می رسد که آنها دو روز است ملاقات نکرده اند ، اگرچه او از نظر فکری می فهمد که آنها یک ساعت پیش یکدیگر را دیده اند.

تیموفی شروع به ذکر مثال های دیگر کرد و هر بار که مورد جدیدی از "رفتار غیرواقعی زمان" گزارش می داد ، متوقف می شد. و من منتظر ماندم. این بار من قصد داشتم در مورد داستانی که در جلسه گذشته از او شنیدم صحبت کنم - در مورد اینکه او در دوران کودکی در بیمارستان چگونه بود و در آن زمان چه چیزی را پشت سر گذاشت. پس از شواهد بیشتر از رفتار عجیب زمان ، شروع به بی حوصلگی کردم. و با این حالات او چه باید کرد ، این به چه چیزی اشاره دارد ، چه چیزی برای بحث وجود دارد؟

در نهایت ، من وضعیت بیمارستان را به یاد آوردم که قرار بود در مورد آن صحبت کنم. معلوم شد که او موفق شده است در هفته گذشته با مادرش صحبت کند و در مورد این قسمت از او سوال کند. مامان گفت که او و پدرش نمی خواهند او را در بیمارستان بگذارند ، اما یکی از دوستان او را متقاعد کرد و آنها به شدت نگران بودند. آنها به آنجا رفتند ، اما فقط توانستند از پنجره به تیموتی نگاه کنند و نگران او باشند.

تیموفی مکالمه با مادرش را بازگو کرد و سپس به "احساسات غیر واقعی" خود بازگشت. سپس متوجه شدم که باید به این موضوع گوش کنم. ظاهراً در این توصیفات چیز مهمی وجود دارد که باید بشنوم.

یاد حادثه دیگری از دوران کودکی تیموفی افتادم که بارها به آن بازگشتیم. در سن پنج سالگی ، در یک کارگاه ساختمانی ، او به سوراخی افتاد که با لایه نازکی از یخ پوشانده شده بود ، و مدتی ، همانطور که گفته شد ، "دیگر وجود نداشت". به این می گویند ضربه نابودی. او مدتی از زندگی خود را به خاطر نمی آورد ، او کاملاً از احساسات بدن خود جدا بود. فقط لحظه ای را به یاد آوردم که او لبه های گودال را با دستانش گرفت و دوستش ، پسری هم سن و سال ، به او کمک کرد تا بیرون بیاید.

سه ماه پیش ، ما داستانی درباره فرو رفتن در سوراخ با استفاده از تکنیک ضربه شوک "بازی کردیم". در این روند ، احساسات بدنی به تیموتی بازگشت. او به یاد می آورد که زمین چقدر لغزنده در سوراخ زیر پاهایش بود … چگونه او نور را در بالای خود در تاریکی دید … چگونه صعود کرد … و چگونه ، بالاخره ، با کمک یک دوست ، او بیرون رفت

سپس از او خواستم چندین صحنه را در حالت "انگار" بازی کند. از نقش یک پسر کوچک ، او با درخواست از مادربزرگ خود به جای سرزنش ، از او حمایت کرد. سپس به پدر شکایت کرد ، گفت چقدر می ترسد و چقدر می ترسد فریاد بزند. من تصور می کردم که پدر او را سرزنش نمی کند ، بلکه ابتدا او را در آغوش می گیرد ، و سپس توضیح می دهد که تشخیص مکانهای خطرناک چقدر مهم است. در فینال ، "تیموفی پنج ساله" حتی از وزیر ساختمان شکایت کرد. وزیر گفت که طبق قوانین ایمنی ، هر گودالی باید حصارکشی شود و مطمئن خواهد شد که این گودال خاص حصارکشی شده است. تیموفی "به محل ساخت و ساز رفت" ، یکی از پیشگامان ابزار و تخته برداشت و حصاری محکم برپا کرد. من با استاد بازی کردم ، "حصار را نصب کنید". تیموفی کار را تماشا کرد و پذیرفت. ما چنین بازی فوق العاده ای را با او انجام دادیم تا به او در کنار آمدن با عواقب ضربه کمک کنیم. من سعی کردم توانایی و حق درخواست کمک در شرایط غیرقابل تحمل را به او پس دهم.

برای من روشن شد که تیموفی در مورد "پارادوکسهای زمان" خود در مورد چه چیزی صحبت می کرد. شاید ، در طول هر روز ، موقعیت های زیادی وجود داشته باشد که خود را در یک "گودال" پیدا کرده است: او رد شد ، مورد توجه قرار نگرفت ، گوش نداد ، عکس العملی نشان نداد. و او مدتی به "قطع ارتباط" عادت کرده است. روان او ، به یک معنا ، بخشی از زمان را از زندگی "حذف" کرد. ظاهراً اکنون زمان بازگشت به او زمانی شروع شد که معمولاً در حالت نابودی بود ، زمانی که "به نظر می رسید وجود نداشت" - و واقعاً زمان بیشتری در زندگی او وجود داشت. به همین دلیل است که او چنین حالت فوق العاده عجیب و خارق العاده ای را احساس می کند.

وقتی در مورد این فرضیه به او گفتم ، او در مورد آن فکر کرد و گفت: "بله ، به نظر می رسد حقیقت است."

او وقت تلف شده خود را دوباره به دست آورد. این یک کشف هیجان انگیز بود. حس شادی را تجربه کردم.

توصیه شده: