زورگویی برای غیریت ، آیا متفاوت بودن دشوار است؟

تصویری: زورگویی برای غیریت ، آیا متفاوت بودن دشوار است؟

تصویری: زورگویی برای غیریت ، آیا متفاوت بودن دشوار است؟
تصویری: من توی آلمان چقدر مالیات میدم؟ این همه مالیات دقیقا چی هست؟ 2024, آوریل
زورگویی برای غیریت ، آیا متفاوت بودن دشوار است؟
زورگویی برای غیریت ، آیا متفاوت بودن دشوار است؟
Anonim

هر تجربه ای که مورد آزار و اذیت قرار گرفته است ترسناک است ، به ویژه در جامعه ای که پارادایم قدرت نقض شده است. اگر شما "اینطور نیستید ، متفاوت ، متفاوت" هستید ، می توانید بدون این که بدانید جهنم را پشت سر بگذارید: "چگونه این کار را متوقف کنم؟" ، "چرا آنها با من این کار را می کنند؟" ، "من مقصر چیست؟"

"آنها شروع به مسمومیت یکباره و برای همه چیز کردند ، برای یک کتاب در تعطیلات ، برای عینک ، برای یک سخنرانی دشوار …"

این داستان دختری به نام آنا *است. دیگری بودن او در اوتیسم بسیار کاربردی او نهفته است ، که مجبور شد با او دوست شود و در مسیر دشوار زندگی در کنار هم قدم بزند.

توصیف اوتیسم دشوار است. این تا حدی به این دلیل است که محققان هنوز نمی دانند علت دقیق آن چیست و چه فرایندهایی در بدن و مغز منجر به این بیماری می شود. دلیل دیگر این است که تنوع بسیار زیاد علائم و تظاهرات به خودی خود یکی از ویژگی های اختلالات طیف اوتیسم است.

در نتیجه ، ارائه تعریف کلی از اوتیسم غیرممکن است. به عنوان مثال ، یک فرد مبتلا به اوتیسم ممکن است مشکلات حسی زیادی داشته باشد ، از جمله افزایش حساسیت به بلندی صدا و صداهای بلند ، در حالی که شخص دیگر ممکن است به هیچ وجه حساسیت حسی نداشته باشد.

آنا 35 ساله ، اوتیسم دارای عملکرد بالا:

"وقتی در مهد کودک بودم ، سعی کردم با بچه ها ارتباط برقرار نکنم ، زیرا تمام تلاش های من به طرز عجیبی درک شد. به تازگی ، مادرم به من گفت که مربیان حدود دو ساله از من به دلیل "عمداً مشکل گفتار" و "او سعی می کند خود را باهوش ترین خود نشان دهد" و "بچه ها او را درک نمی کنند" شکایت کردند. از نظر من ، به نظر می رسید ، من می خواهم دوست باشم ، به هر کودکی که دوست دارم می روم و شروع می کنم به صحبت کردن با او در مورد چیزهای بسیار جالب ، برخی اطلاعات ، و او روی برگردانده و می رود. من این کار را متوقف کردم ، شروع به نشستن در گوشه و بازی خودم کردم ، اگر آنها سعی می کردند به من دست بزنند یا چیزی را بگیرند ، حتی با یک درخواست ضربه بزنند یا به سقوط (هیستری اوتیسم) بیفتند ، من از بچه ها بسیار می ترسیدم. از حدود پنج سالگی ، پدر و مادرم مرا از آپارتمان یک اتاقمان برای پیاده روی به حیاط فرستادند ، من بیرون رفتم و از بلندترین درخت حیاط بالا رفتم و تقریباً کل روز را در آنجا گذراندم. در این مدت ، بجز فرزندان دوستان والدینم (که با آنها دوست بودن در دیدارها کاری بود و من این کار را صادقانه و با پشتکار انجام می دادم) نداشتم.

اولین دوست من در مدرسه ظاهر شد ، در کلاس اول ، خودش پیش من آمد و پرسید "آیا می خواهی درباره اسبها به تو بگویم؟" و شروع کرد به گفتن … او یک دسته کتاب در مورد اسب داشت ، همه اسباب بازی در خانه اسب و ما البته با او اسب بازی می کردیم. من با او درگیر شدم ، اگرچه "علاقه ویژه" من تا حدودی وسیع تر بود ، همه حیوانات به طور کلی ، اما من هنوز هم با اسبها با گرمای خاصی رفتار می کنم. با او بسیار خوب بود ، اما در نه سالگی والدینم آپارتمان خود را تغییر دادند و مرا به مدرسه دیگری منتقل کردند. لازم بود. اگر واقعیت تغییر خانه برای من چندان شوکه کننده نباشد ، احتمالاً اولیا را مشتاق می کنم. وضعیت اوتیسم ، وقتی چیزی در زندگی او بدون آمادگی به طرز چشمگیری تغییر می کند را می توان با عبارت پسر سه ساله ام توصیف کرد ، که بدون من در رختخواب بیدار شد (من چند دقیقه راه افتادم) ، او گریه کرد و فریاد زد. "من نمی توانم زندگی کنم وقتی همه چیز متفاوت است." حقیقت این حرکت بسیار دردناک بود.

در نتیجه اصلاحات آموزشی از کلاس سوم ، من مستقیماً به کلاس پنجم پریدم و سپس فاجعه ای رخ داد ، کلاس ها اصلاح شد و من به دیگری منتقل شدم ، جایی که هیچ کس را نمی شناختم.

آنها بلافاصله شروع به مسمومیت کردند ، برای یک کتاب در تعطیلات (من از پنج سالگی می خواندم و از همان سنی که همیشه در هر دقیقه با کتاب می نشستم) ، برای عینک (من آن را می پوشم از کلاس دوم) ، برای یک سخنرانی دشوار ("باهوش ترین" یا "ناتوانی در استفاده از این گفتار در زمان استرس و ناراحتی (نمی توانستم یک کلمه را بر زبان بیاورم ، بی حس شدم و فقط دهانم را مانند ماهی ، گاز گرفته و گریه کرد ، که همه را بسیار سرگرم کرد).

این را به والدینم گفتم. دقیق تر ، من کلمه قلدری را بلد نبودم ، گفتم همه به من می خندند.مامان گفت: "شما طوری رفتار می کنید که آنها آن را خنده دار می دانند ، گریه می کنند ، آنها به آن احتیاج دارند ، اما شما توجه نمی کنید." این توصیه بدی بود ، در همان لحظه که من با جدیت شروع به توجه نکردن کردم ، با اضطراب نفس می کشیدم (اکنون می دانم که اینها حملات پانیک بودند) ، آنها شروع به گرفتن من کردند ، من را هل دادند و من را با داس از پله ها بیرون کشیدند. معلم زیست شناسی شاهد ترک تحصیل بود ، او مرا مورد ضرب و شتم قرار داد ، او ، همانطور که من می دانم ، با پدر و مادرم تماس گرفت ، اصرار داشت که موضوع بسیار جدی است و آنها موفق شدند من را به کلاس قدیمی من ، دقیقتر به یکی از آنها منتقل کنند. جایی که پس از اصلاح اکثر بچه ها از آنجا تحصیل کردند … همه چیز آنجا "مثل قبل" شد ، یعنی خنثی. هیچ کس کسی را اذیت نمی کند ، ما با دختران به خانه می رویم. کل داستان پنج ماه به طول انجامید ، اما به نظر می رسد این سالها سالهای جهنم بوده است. به هر حال ، تنها تلاش من برای مقابله با کسی حتی قبل از مدرسه در حیاط توسط مادرم متوقف شد (که او با عجله به پنجره ضربه زد و شکایت کرد (طبقه اول) ، مادرم درک کرد که چگونه "فو ، چقدر زشت است مبارزه" ، شما یک دختر هستید "و" من از شما خجالت می کشم ، من فکر می کردم شما یک بچه مهربان خوب هستید و برای دیگران خطرناک هستید! "، بنابراین من حتی به خودم اجازه ندادم در مورد پاسخ دادن به کسی در مدرسه فکر کنم. این از دسته "ناراحت کردن والدین زیبا ، دوست داشتنی و با اعتماد" من بود از زمان این کلاس 5 ، احساسات من تغییر کرده است. اگر قبلاً "جهان خیلی دردناک است" تعداد زیادی از او وجود دارد ، او "پرتاب می کند "صداها ، بوها ، احساسات ، و در نقطه ای آنقدر غیرقابل تحمل می شود که من فقط می خواهم" نفیق "را قطع کنم. حالا این به من اضافه شده است ، من خیلی متفاوت ، متفاوت ، اشتباه ، بد ، غیرقابل تحمل ، بد اخلاق هستم که بدون من همه بهتر خواهند شد

من به طور مرتب احساس می کردم که توسط واقعیت اطراف "کشته" شده ام و نمی خواهم زندگی کنم ، نکته دیگر این است که این ایده که شما می توانید خودتان کاری را برای متوقف کردن انجام دهید ، و نه به طور منفعلانه نمی خواهید در حدود نه سالگی ظاهر شوید. من تصمیم گرفتم حتی بعداً دست و پا چلفتی و دست و پا گیر قدم های واقعی را در این راستا بردارم. معمولاً نشستن بر روی نرده بالکن راهرو از راه پله تا آسانسور در طبقه 11 با پای شما به بیرون و متقاعد کردن خود برای متوقف کردن دستان خود و نچسبیدن به این لوله نازک آهنی خلاصه می شد. اما من هم دستهایم را بریدم. در آن زمان ، حداقل در خانه ما (من حدود 15 ، 90 ساله بودم) اینترنت وجود نداشت ، و من نمی دانستم چگونه این کار را انجام دهم ، زیرا به محض اینکه بسیار دردناک شد ، من خودم را با باند پیچیدم و دروغ گفتم چیزی برای والدینم با الهام من مانند بسیاری از افراد مبتلا به اوتیسم با یک گفتار ایمن ، به طور کلی نمی دانستم چگونه دروغ بگویم ، و واقعیت دروغگویی برای من غیر قابل تحمل بود ، مورد دیگر یک داستان جایگزین اختراع شده برای والدین من است ، تا نگران نباشم.

این غیریت برای من بد بود و سعی کردم از این "موجود غیرقابل تحمل" دور شوم. هنگامی که بعداً به مطالعه آسیب شناسی روانی پرداختم (در حال آماده سازی برای درجه دوم روانشناسی ، که در نهایت ، هرگز آن را تمام نکردم) حتی معتقد بودم که اختلال شخصیت مرزی دارم (و مقاله ای در مورد آن نوشتم ، که در آن از ایده من خودم را آنجا جستجو می کنم.) ، دقیقاً این تلاشهای کودکانه نادرست را به خاطر می آورم.

من مطمئن نیستم که آیا نمونه بسیار خوبی از نحوه بلند شدن مردم و ادامه دادن آنها هستم. با این وجود ، اکنون بیشتر به دلیل احساس مسئولیت در قبال کودک ، که نسخه من است و اکنون به طور رسمی در طیف تشخیص داده می شود ، می روم."

قلدری نباید بخشی از زندگی افراد باشد. غیریت به هیچ وجه به دیگران "مجوز" و "حق" نمی دهد. این روند برای فردی که در زندگی با چنین بی عدالتی روبرو می شود بسیار دردناک ، گیج کننده ، ترسناک است و ما به عنوان یک جامعه می توانیم با کار با مدارس ، کلاسها ، گفتن داستانهای زنده و نشان دادن عواقب چنین سیستمی را تغییر دهیم. اقدامات نادرست یا هدایت شده بولرز می تواند منجر به هر فرد شود.

* اسامی و برخی اقدامات برای حفظ محرمانه بودن تغییر کرده است.

توصیه شده: