2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
در روند توسعه و به دست آوردن هوش روانی ، متوجه شدم که انواع مختلفی از دردهای روانی منشاء دارد.
وجود دارد " تاریخی "درد ناشی از صدمه شخصی ؛
"درد جدایی "ناشی از احساس جدا شدن ، جدایی ؛
"درد نادانی یا پوچی "با نادانی از ماهیت واقعی ما یا به تعبیر واژه یونگ ، منشاء خود ما مرتبط است.
و درد دل آن توضیح داده نشده است فرآیندهای روانی
برای من مفید بوده است که بتوانم نوع دردی را که تجربه می شود تشخیص دهم و در عین حال ، درک درستی از انواع دردهای موجود داشته باشم. من اغلب با افراد بسیار پیشرفته ، آگاه و دارای سواد روانشناسی ملاقات می کنم که به کار بی پایان خود در زمینه ضربه ادامه می دهند ، اگرچه منبع درد آنها خارج از سابقه شخصی است.
به عنوان مثال ، درد جدایی را در نظر بگیرید ، که از دیدگاه فرد قابل حل نیست. هرگونه تکنیکی که در این سطح استفاده شود ، اما در اصل اعتقاد به وجود یک فرد جداگانه ، محدود به بدن و ذهن جداگانه باشد ، به بازآرایی مکعب ها شبیه خواهد بود ، اگرچه برای حل مشکل ، بازسازی کل مورد نیاز است. ساختار
درد جهل و پوچی ، به نوبه خود ، بدون اعتراف به جهل وجودی عمیق از ماهیت واقعی ما قابل حل نیست. تعلیق در هوا ، برای هر کسی آشنا است ، غیرقابل تحمل است و نیاز به جستجوی فوری برای راه حل دارد. معمولاً راه حل در میان باورها یافت می شود: ما نوع خاصی از جهان بینی ، اعتقادات دینی یا پارادایم فلسفی را می پذیریم که برای توضیح معنای زندگی انسان و جهان بر اساس چه چیزی طراحی شده است. اما تا زمانی که درک ماهیت واقعی وجود در سطحی حسی ، عملی و تجربی اتفاق نیفتد ، باورهای اتخاذ شده چیزی بیش از یک پناهگاه امن از جهش به سوی ناشناخته ها نخواهد بود.
تعامل ما با درک درد نیز در حال پیشرفت است.
در ابتدا ، ما فکر می کنیم که درد ناشی از افراد دیگر و شرایط خارجی است.
سپس متوجه می شویم که سازندگان رنج ما خود ما هستیم: در اینجا ما مسئولیت احساسات خود را بر عهده می گیریم ، آنها را به عنوان مشوق هایی برای رسیدن به هدف درونی در نظر می گیریم.
و در پایان ، وقتی همه برنامه های داخلی تدوین می شود ، می توانیم متوجه شویم که به موازات بقایای برنامه های قدیمی که به تدریج "در حال محو شدن" هستند ، ما به طور دوره ای دردی را تجربه می کنیم که ناشی از فعالیت ما در درون بدن ما نیست.. من یک پیشنهاد دارم که در این سطح است که ما می توانیم نسبت به درد دیگران (همدلی) حساس تر شویم یا دردی را تجربه کنیم که نمی توانیم توضیح دهیم ، برای درک آن سطح جدیدی از آگاهی لازم است.
تا زمانی که سطح آگاهی ما پایین است ، به احتمال زیاد منبع اصلی دردهای روحی برای ما شوک های داخلی در قالب احساسات است که ما را وادار به انجام برخی اقدامات می کند. با افزایش آگاهی ، از فعالیت های خود - آگاهانه ، ناخودآگاه و ناخودآگاه - آگاه می شویم تا حدی که درد روانی ناشی از فرآیندهایی که در ابتدا غیرقابل توضیح بود ، کمتر و کمتر به ما سر می زند. همانطور که در داخل از درد "غیر ضروری" پاک شده ایم ، می توانیم نسبت به رنج دیگران حساس تر شویم. به شرطی که آگاه باشیم که آگاهی ما یک حوزه یکپارچه است ، حساسیت به تجربیات دیگران سرانجام دیگر ما را شگفت زده نخواهد کرد.
به عنوان مثال ، درد روانی که صبح تجربه می کنیم ممکن است مربوط به ضربه ناشی از زایمان جسمانی باشد. این نوع جدایی با وحدت وجود ، شکافی را در یکپارچگی ما ایجاد می کند و این باعث ایجاد تجربیاتی می شود که برای ما ترس از طرد شدن ، احساس رها شدن ، مقاومت در برابر تغییر ، ترس از ناشناخته ها و ناراحتی ها شناخته شده است. احساس ناتوانی عمیق در مدیریت زندگی و اندوه در مورد تجربه از دست رفته.
بسیار مهم است که بفهمیم منشا درد روانی یک فرد خاص در یک لحظه خاص چیست. به عنوان مثال ، احساس نارضایتی به ندرت به عنوان درد یا نوعی رنج طبقه بندی می شود ، اگرچه وجود دارد.به شرطی که یک احساس معین به عنوان نوعی درد تعریف شده باشد ، ما به درک آن و کار با آن دسترسی پیدا می کنیم. اما درک این نکته نیز ضروری است که در یک لحظه خاص یک فرد می تواند به درک همه فرایندهایی که ما آن را "روانشناختی" طبقه بندی می کنیم ، برسد و به دنبال آن ، حوزه جدیدی از آگاهی پر از فرایندهای جمعی و غیرقابل توضیح به دنبال داشته باشد. و این انتظار و طبیعی است.
با عشق،
روانشناس یکپارچه لیلیا کاردناس
توصیه شده:
انواع آسیب های روانی و روش های کار با آنها
انواع مختلفی از آسیب ها وجود دارد: ترومای وجودی (موقعیتی تهدید کننده مرگبار) ، همراه با ترس از مرگ و فرد را در مقابل یک انتخاب قرار می دهد: عقب نشینی به درون خود یا نشان دادن قوت ذهنی ، برای قوی شدن. ضربه از دست دادن (مرگ عزیزان) ترس از تنهایی را برمی انگیزد و فرد را با یک انتخاب روبرو می کند:
تبدیل به یک سنگ خاکستری شوید ، یا چکار باید بکنید تا یک روانی روانی شما را تنها بگذارد
وقتی قطع ارتباط غیرممکن است هنگام برخورد با افراد دستکاری کننده و سمی ، از جمله خودشیفتگان ، سایکوپات ها ، افراد بدسرپرست ، افراد سوسیوپات ، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی و هیستریک - به طور خلاصه ، انواع خون آشام های احساسی - معمولاً توصیه می شود که عکس العمل نشان ندادن بهترین واکنش به توجه ناخواسته است.
انواع ارتباط در درمان ، انواع مشتری ، انتظارات مشتریان
کودک-نوع والدین. مشتری انتظار همدردی ، ستایش ، مراقبت و پشتیبانی را دارد. درمانگر از افراد بدبخت ، گیج ، آسیب دیده و غیره مراقبت می کند. مشتری. این مدل رابطه خطرناک است زیرا خود مراجعه کننده خود را یک شهید فقیر می داند ، که این امر خطر ناسازگاری را افزایش می دهد.
اصول تجزیه و تحلیل بالینی و روانی اختلالات روانی
این اصول توسط ویگوتسکی تدوین شد. اصل اول: عملکردهای ذهنی بالاتر در شرایط in vivo شکل می گیرند ، آنها از نظر اجتماعی تعیین شده ، در ساختار خود نمادین هستند ، در عملکرد آنها واسطه و دلخواه هستند از نظر روانشناسی روسیه ، طبیعی یا غیر طبیعی بودن عملکرد مهم نیست.
درباره زندگی در توهماتی که هرگز به واقعیت تبدیل نمی شوند و هنگام جدایی از آنها دردهای خیالی رخ می دهد
"من او را از آنچه بود کور کردم و سپس آنچه بود ، عاشق شدم …" هر چند وقت یکبار آرزو می کنیم؟ هر چند وقت یکبار ما انتظارات خود را از "چگونه باید باشد" با آنچه واقعاً است اشتباه می گیریم؟ مثلا: - من همیشه انتظار داشتم که او عاقل تر شود و مشروب را ترک کند … - من اعتقاد داشتم که خیانت به او آخرین بود … - من هنوز امیدوار بودم که او به من پیشنهاد ازدواج بدهد … - من به شدت اعتقاد داشتم که احساسات پدرانه در او بیدار می شود … - من خیلی کار کردم تا او ر