باقی ماندن "خدمتکار قدیمی": سرنوشت یا انتخاب

فهرست مطالب:

تصویری: باقی ماندن "خدمتکار قدیمی": سرنوشت یا انتخاب

تصویری: باقی ماندن
تصویری: لوئیجی کاملا عقلش را از دست داده است!! 2024, آوریل
باقی ماندن "خدمتکار قدیمی": سرنوشت یا انتخاب
باقی ماندن "خدمتکار قدیمی": سرنوشت یا انتخاب
Anonim

اتفاق می افتد. ابتدا 18 سال دارید ، سپس 20-تمام زندگی شما در پیش است ، و سپس 35 ، و متوجه می شوید که به زودی 40 ساله می شوید ، اما این سن نیست … و سپس سالها 40-45-50 پرواز می کنند -55 سال.. پس چه سالی. از این گذشته ، همه چیز خوب است ، زیرا شما خوب زندگی می کنید - کار مورد علاقه خود (یا مورد علاقه شما نیست؟) ، با دوستان خود تماس می گیرید ، ماشین ، غذا خوشمزه است ، لباس ، سرگرمی دارید …

اما گاهی اوقات عصرها از پنجره به نور پنجره های روبرو نگاه می کنید یا قهوه را در قهوه خنک کننده هم می زنید و روح شما بسیار تیره و تار است و به دلایلی گربه ها خار می کشند. و بیرون پنجره یک کولاک وجود دارد ، و زود تاریک می شود یا برعکس ، غروب بهار و بوی بنفش می دهد … چه توده ای در گلوی شما گیر کرده است ، در مورد آنچه می خواهید گریه کنید ، شما را می پوشاند صورت با دست؟ اعتراف به خودم یا اعتراف نکردن؟ آه ، چگونه می خواهید با کسی ساکت شوید ، فقط سکوت کنید ، یا خودتان را محکم به قلب خود فشار دهید ، یا در مورد چیزی صحبت کنید ، در مورد مزخرفات ، فقط اگر این سکوت باشد و نه یک تخت سرد …

تنهایی. این همان چیزی است که در توده ای در گلویم گیر کرده است. این همان چیزی است که شما نمی خواهید به آن فکر کنید ، اما هنوز نه ، نه ، اما در مورد آن فکر کنید.

و فردا یک روز جدید ، کار ، و بسیاری چیزها وجود خواهد داشت ، و یک دوست با شما تماس می گیرد - شما با تلفن چت می کنید ، و به نظر می رسد ، هیچ چیز ، شما می توانید زندگی کنید. تا دفعه بعد ، تا زمانی که در این گفتگوی بی صدا با خود در مورد آنچه واقعاً احساس می کنید و درباره آنچه سکوت می کنید برخورد نکنید.

بدترین چیز در چنین شرایطی این نیست که در دوران سالمندی تنها می مانید ، هیچ کس به آن احتیاج ندارد ، بلکه زندگی ادامه می یابد و شما برای خود زندگی می کنید و زندگی می کنید ، بدون توجه به سودای دردناک و احساس تنهایی ، و هیچ چیز واقعی وجود ندارد. ، نزدیکی معنوی با هر کسی ، و ممکن است چنان اتفاق بیفتد که هرگز چنین نخواهد شد.

چرا زنان اسپینستر می شوند؟ و من فقط در مورد معنای سنتی این عبارت صحبت نمی کنم. این مقاله همچنین در مورد کسانی صحبت می کند که یک بار ازدواج کردند ، اما نتیجه نگرفتند و هیچ کس دیگری در زندگی ظاهر نشد. و حتی در مورد کسانی که دارای فرزندان هستند ، بزرگسالان "از لانه خارج شده اند" ، و شوهر یکبار "شنا" کرده بود ، و من واقعاً دیگر نمی خواهم ازدواج کنم. یعنی از جمله کسانی که سعی کردند و دوست نداشتند. این مقاله درباره تنهایی است.

طبقه بندی زنان مجرد را مورد توجه شما قرار می دهم:

من با مرد شایسته ای برخورد نکرده ام

زنان از این نوع منتظر شاهزادگان خود هستند. زیبا ، قوی ، باهوش ، به طوری که می توانید صحبت کنید ، تا بتوانید گل بدهید و در آغوش خود بپوشید ، و جوراب به طوری که در آپارتمان خود پراکنده نشوید. و چند مرد را ملاقات کرده اند - همه چیز درست نیست: این یکی زیبا نیست ، این یکی نمی تواند دو کلمه را به هم متصل کند ، این گدا - آنچه می تواند به من بدهد … بنابراین او تمام زندگی خود را جستجو می کند ، گزینه ها را مرور می کند ، زمان ادامه می دهد ، اما شاهزاده هنوز نرفته است.

و شاهزاده ای وجود نخواهد داشت ، زیرا شما باید بین افراد واقعی ، نه شخصیت های افسانه ای را انتخاب کنید. و مهم نیست که یک مرد چقدر فوق العاده است ، او مجموعه ای از کاستی ها را دارد. و قهرمان ما مجموعه ای از کاستی ها را نمی خواهد ، بلکه فقط مجموعه ای از مزایا را می خواهد.

در واقع ، مشکل اینجاست که چنین زنی اصولاً به دیگری علاقه ای ندارد. هیچ تمایلی به شناخت او وجود ندارد. اینطور که هست ، برای پیدا کردن آنچه که او را دوست دارد و چگونه زندگی می کند. او فقط به آنچه او می تواند به او بدهد علاقه دارد - مراقبت ، فرزندان زیبا ، ارزشهای مادی. و به این ترتیب مشکلات کمتری با او وجود داشت ، در غیر این صورت او می تواند برخی از کاستی ها را تحمل کند ، به یکدیگر بمالد. و یک مرد (و شاید یک شاهزاده واقعی) به همه اینها نگاه می کند و خسته می شود. خسته از دادن ، دریافت نکردن چیزی در مقابل. از این گذشته ، زنان این دسته نه تنها هیچ چیز در اطراف نمی بینند ، به جز تخیلات خود ، آنها همچنین نمی دانند چگونه بدهند ، به عنوان یک قاعده. و دادن یعنی مراقبت کردن ، تسلیم شدن در جایی ، رها کردن چیزی در زندگی به خاطر مردش. مردان ، آنها همچنین می خواهند دیده شوند ، به زنان خود علاقه مند شده و از آنها بگیرند ، و نه فقط GIVE. بنابراین شاهزادگان و غیر شاهزادگان به محض اینکه بفهمند قضیه چیست ، در حال سوختن هستند. و قهرمان ما فقط باید در آشپزخانه بنشیند و قهوه خنک کننده را هم بزند …

آیا فرصتی برای تغییر چیزی وجود دارد؟ آیا حق انتخاب دارید؟

انتخاب به این شکل است: بیاموزید که از صمیم قلب به مردم علاقه مند هستید و یاد می دهید که به دیگران بدهید ، و نه اینکه همه چیز را همانطور که هست بگذارید یا رها کنید.

2. "هیچکس آنطور به من نگاه نخواهد کرد"

در این مورد ، وضعیت برعکس حالت قبلی است. یک زن خوشحال خواهد شد - به خود و عشق و مراقبت خود ، اما به دلایلی هیچ کس نمی خواهد آن را انجام دهد. و او نمی تواند باور کند که کسی به او چنین احتیاج دارد - زشت ، چاق ، با دندان های کج … یا اینکه چه نوع کاستی هایی در خودش پیدا کرده است. و حقیقت این است - هیچ کس به دنبال جهت او نیست.

آیا او نگاه نمی کند چرا؟ نه به این دلیل که دندانهایش کج است ، بلکه به این دلیل که ارزش خود را نمی داند. و مانند شانه هایش پایین آمده راه می رود ، چشمانش روی زمین است ، یک راه رفتن تکان دهنده. واقعاً هیچ کس به این موضوع نگاه نمی کند. و اگر او ناگهان نگاه کند ، و حتی تعریف کند ، فکر می کند که آنها به او می خندند و او را مسخره می کنند. عزت نفس در چنین زنانی زیر پایه است. و چه مردی به زنی نیاز دارد که برای خود یک پنی ارزش قائل نباشد؟ به هر حال ، زن چهره یک مرد است. و من چهره ای زیبا و مغرور می خواهم.

و من همچنین می خواهم یک زن بتواند آنچه را که به او داده می شود ، با قدردانی انجام دهد. و مردم قهرمان ما را دوست دارند ، آنها نمی دانند چگونه بگیرند ، فقط می دانند چگونه بدهند. نیازی به تسخیر آنها نیست ، تلاش برای این نیز ، تعارف را نمی پذیرد ، به نظر می رسد به کنار.. چرا این امر ضروری است؟ مردان پیروزی می خواهند. و این یک پیروزی نیست - این نوعی شکست است و او از شما به چیزی نیاز ندارد. شروع گفتگو با چنین افرادی حتی جالب نیست.

انتخاب قهرمان ما چگونه به نظر می رسد: یاد بگیرید که خودتان را دوست داشته باشید ، قبول کنید و یاد بگیرید که چگونه انجام دهید ، و نه فقط همه چیز را همانطور که هست بدهید یا رها کنید.

3. "من حق ندارم زندگی خود را بسازم - باید از مادرم مراقبت کنم" (خواهر ، عمه ، برادرزاده ها..)

اینها زنان هستند - نجات دهندگان. تمام دنیا بر دوش آنها تکیه زده است. هیچ وقت برای خود و نه برای زندگی شخصی شما وجود ندارد.

چنین دخترانی اغلب توسط مادران خود احساس گناه می كنند: "من به خاطر تو م leftسسه را ترك كردم ، تو تمام زندگیم را خراب كردی ، من بدون تو به مردم وارد می شدم ، و تو اینقدر ناسپاس می شوی!". و البته ، چنین دختری نمی تواند مادرش را به رحمت سرنوشت بسپارد ، و حتی بیشتر یک مادر پیر ، که به خاطر او تمام زندگی خود را شکست …

در اینجا مادرش آنطور که می خواهد زندگی می کند و دخترش به او خدمت می کند و نیازهای او را برآورده می کند. اما مادرش زندگی خود را بنا به نیاز خود ساخت - او تصمیم گرفت طلاق بگیرد یا بدون شوهر به دنیا بیاید ، خودش نمی تواند زندگی شخصی خود را ترتیب دهد ، اما همیشه دخترش را مقصر می داند. و چگونه چنین قهرمانی می تواند شادی خود را بسازد در حالی که او مقصر این واقعیت است که مادرش ناراضی است.

احساس گناه ممکن است به صراحت تحمیل نشود ، ممکن است محجبه باشد. چنین مادرانی اغلب می توانند بیمار شوند (یا تظاهر کنند) ، آه سختی بکشند ، اشاره کنند یا پیامهای مضاعفی بدهند (به عنوان مثال ، "شما ، مطمئناً باید زندگی خود را مرتب کنید ، در غیر این صورت برای من پیر و بی ارزش خواهید شد ، حتی برای هر کسی فرزندان"). چه چیزی برای قهرمان ما باقی می ماند؟

انتخاب ها: رابطه خود را با مادر خود تغییر دهید ، زندگی کنید و از شر گناه خلاص شوید و زندگی خود را شروع کنید یا آن را همانطور که هست رها کنید.

4. همه مردان بز هستند

این ایده ، به عنوان یک قاعده ، از همان کودکی توسط مادر به دختر منتقل می شود. مادری با تجربه منفی رابطه یا ازدواج. و البته قهرمان ما تأییدش را در زندگی خود می یابد ، زیرا او دقیقاً چنین "بز" هایی را انتخاب می کند که او را تحقیر و آزرده می کنند. او مردان عادی را از فاصله نزدیک نمی بیند. او به طور ناخودآگاه به آنها علاقه ای ندارد ، زیرا از دوران کودکی می داند به دنبال چه نوع مردانی باشد. او چنین افرادی را پیدا می کند. و بعد ، وقتی بالاخره متقاعد می شود که مادرم درست گفته است ، تصمیم می گیرد که بهتر است تنها باشد.

انتخاب: افق های خود را از نظر انتخاب شریک گسترش دهید ، به این واقعیت توجه کنید که مردان متفاوت هستند ، و نه فقط "بز" یا همه چیز را همانطور که هست رها کنید.

5. "شما نمی توانید در خارج از ازدواج وارد روابط جنسی شوید و مردان فقط به یک چیز نیاز دارند"

این ایده همچنین ، به عنوان یک قاعده ، مادرانه است. این در این واقعیت نهفته است که رابطه جنسی چیزی کثیف و شرم آور است. غالباً ارعاب هایی مانند "مرا به ساقه نیاور" وجود دارد.و قهرمان ما از ترس از صمیمیت ، از هرگونه صمیمیت با مردان ، وحشت زده است ، زیرا احساس می کند که این امر باعث آزار و اذیت می شود و مطمئناً مورد استفاده قرار می گیرد.

انتخاب: برای تغییر نگرش خود نسبت به رابطه جنسی ، یاد بگیرید که آن را به عنوان یک نیاز طبیعی بدن درک کنید و نزدیکی روح را بیاموزید یا همه چیز را همانطور که هست رها کنید.

6. من باید آینده ای را برای خودم و فرزندانم پیش از به دنیا آوردن تضمین کنم.

این ایده حرفه ای هاست. و ماهیت آن چیست. این واقعیت که یک زن نمی داند چگونه اعتماد کند و اعتماد کند. اگر مردی او را ترک کند ، شروع به تقلب کند ، یا حتی بدتر ، بمیرد. و او در یک حفره شکسته باقی خواهد ماند … ترس های زیادی وجود دارد. چنین زنانی اغلب نمی دانند چگونه بگیرند یا بدهند. به این معنا که آنها نمی توانند رفاه مادی خود را به یک مرد بسپارند - به سادگی ، بدون ترس ، و با تعقیب پول ، نمی توانند مراقبت و حمایت ابتدایی زن را انجام دهند. در چنین خانواده هایی ، توزیع نقش ها اغلب نقض می شود. و اغلب قهرمانان ما تصمیم می گیرند به هیچ وجه خانواده ایجاد نکنند - به سادگی منابع زندگی کافی برای آن وجود ندارد.

انتخاب ها: یاد بگیرید که اعتماد کنید ، بگیرید ، بدهید و ترسها را از بین ببرید یا همه چیز را همانطور که هست رها کنید.

به نظر می رسد که در هر شرایطی ، هر چه که باشد ، همیشه یک انتخاب وجود دارد. اما وقتی تصمیم می گیرم چیزی را تغییر دهم ، این بدان معناست که کار سخت و طولانی ای روی خودم در پیش است. تصمیم گیری در این مورد دشوار است ، اما همیشه راهی برای خروج وجود دارد.

فقط یک چیز را به خاطر بسپارید: وقتی تصمیم خود را به فردا موکول کردم ، امروز تصمیم گرفته ام تصمیم خود را همانطور که هست رها کنم. سرنوشت سرنوشت خود باشید. انتخاب خود را آگاهانه انجام دهید. این زندگی شماست.

توصیه شده: