2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
اتفاق می افتد. ابتدا 18 سال دارید ، سپس 20-تمام زندگی شما در پیش است ، و سپس 35 ، و متوجه می شوید که به زودی 40 ساله می شوید ، اما این سن نیست … و سپس سالها 40-45-50 پرواز می کنند -55 سال.. پس چه سالی. از این گذشته ، همه چیز خوب است ، زیرا شما خوب زندگی می کنید - کار مورد علاقه خود (یا مورد علاقه شما نیست؟) ، با دوستان خود تماس می گیرید ، ماشین ، غذا خوشمزه است ، لباس ، سرگرمی دارید …
اما گاهی اوقات عصرها از پنجره به نور پنجره های روبرو نگاه می کنید یا قهوه را در قهوه خنک کننده هم می زنید و روح شما بسیار تیره و تار است و به دلایلی گربه ها خار می کشند. و بیرون پنجره یک کولاک وجود دارد ، و زود تاریک می شود یا برعکس ، غروب بهار و بوی بنفش می دهد … چه توده ای در گلوی شما گیر کرده است ، در مورد آنچه می خواهید گریه کنید ، شما را می پوشاند صورت با دست؟ اعتراف به خودم یا اعتراف نکردن؟ آه ، چگونه می خواهید با کسی ساکت شوید ، فقط سکوت کنید ، یا خودتان را محکم به قلب خود فشار دهید ، یا در مورد چیزی صحبت کنید ، در مورد مزخرفات ، فقط اگر این سکوت باشد و نه یک تخت سرد …
تنهایی. این همان چیزی است که در توده ای در گلویم گیر کرده است. این همان چیزی است که شما نمی خواهید به آن فکر کنید ، اما هنوز نه ، نه ، اما در مورد آن فکر کنید.
و فردا یک روز جدید ، کار ، و بسیاری چیزها وجود خواهد داشت ، و یک دوست با شما تماس می گیرد - شما با تلفن چت می کنید ، و به نظر می رسد ، هیچ چیز ، شما می توانید زندگی کنید. تا دفعه بعد ، تا زمانی که در این گفتگوی بی صدا با خود در مورد آنچه واقعاً احساس می کنید و درباره آنچه سکوت می کنید برخورد نکنید.
بدترین چیز در چنین شرایطی این نیست که در دوران سالمندی تنها می مانید ، هیچ کس به آن احتیاج ندارد ، بلکه زندگی ادامه می یابد و شما برای خود زندگی می کنید و زندگی می کنید ، بدون توجه به سودای دردناک و احساس تنهایی ، و هیچ چیز واقعی وجود ندارد. ، نزدیکی معنوی با هر کسی ، و ممکن است چنان اتفاق بیفتد که هرگز چنین نخواهد شد.
چرا زنان اسپینستر می شوند؟ و من فقط در مورد معنای سنتی این عبارت صحبت نمی کنم. این مقاله همچنین در مورد کسانی صحبت می کند که یک بار ازدواج کردند ، اما نتیجه نگرفتند و هیچ کس دیگری در زندگی ظاهر نشد. و حتی در مورد کسانی که دارای فرزندان هستند ، بزرگسالان "از لانه خارج شده اند" ، و شوهر یکبار "شنا" کرده بود ، و من واقعاً دیگر نمی خواهم ازدواج کنم. یعنی از جمله کسانی که سعی کردند و دوست نداشتند. این مقاله درباره تنهایی است.
طبقه بندی زنان مجرد را مورد توجه شما قرار می دهم:
من با مرد شایسته ای برخورد نکرده ام
زنان از این نوع منتظر شاهزادگان خود هستند. زیبا ، قوی ، باهوش ، به طوری که می توانید صحبت کنید ، تا بتوانید گل بدهید و در آغوش خود بپوشید ، و جوراب به طوری که در آپارتمان خود پراکنده نشوید. و چند مرد را ملاقات کرده اند - همه چیز درست نیست: این یکی زیبا نیست ، این یکی نمی تواند دو کلمه را به هم متصل کند ، این گدا - آنچه می تواند به من بدهد … بنابراین او تمام زندگی خود را جستجو می کند ، گزینه ها را مرور می کند ، زمان ادامه می دهد ، اما شاهزاده هنوز نرفته است.
و شاهزاده ای وجود نخواهد داشت ، زیرا شما باید بین افراد واقعی ، نه شخصیت های افسانه ای را انتخاب کنید. و مهم نیست که یک مرد چقدر فوق العاده است ، او مجموعه ای از کاستی ها را دارد. و قهرمان ما مجموعه ای از کاستی ها را نمی خواهد ، بلکه فقط مجموعه ای از مزایا را می خواهد.
در واقع ، مشکل اینجاست که چنین زنی اصولاً به دیگری علاقه ای ندارد. هیچ تمایلی به شناخت او وجود ندارد. اینطور که هست ، برای پیدا کردن آنچه که او را دوست دارد و چگونه زندگی می کند. او فقط به آنچه او می تواند به او بدهد علاقه دارد - مراقبت ، فرزندان زیبا ، ارزشهای مادی. و به این ترتیب مشکلات کمتری با او وجود داشت ، در غیر این صورت او می تواند برخی از کاستی ها را تحمل کند ، به یکدیگر بمالد. و یک مرد (و شاید یک شاهزاده واقعی) به همه اینها نگاه می کند و خسته می شود. خسته از دادن ، دریافت نکردن چیزی در مقابل. از این گذشته ، زنان این دسته نه تنها هیچ چیز در اطراف نمی بینند ، به جز تخیلات خود ، آنها همچنین نمی دانند چگونه بدهند ، به عنوان یک قاعده. و دادن یعنی مراقبت کردن ، تسلیم شدن در جایی ، رها کردن چیزی در زندگی به خاطر مردش. مردان ، آنها همچنین می خواهند دیده شوند ، به زنان خود علاقه مند شده و از آنها بگیرند ، و نه فقط GIVE. بنابراین شاهزادگان و غیر شاهزادگان به محض اینکه بفهمند قضیه چیست ، در حال سوختن هستند. و قهرمان ما فقط باید در آشپزخانه بنشیند و قهوه خنک کننده را هم بزند …
آیا فرصتی برای تغییر چیزی وجود دارد؟ آیا حق انتخاب دارید؟
انتخاب به این شکل است: بیاموزید که از صمیم قلب به مردم علاقه مند هستید و یاد می دهید که به دیگران بدهید ، و نه اینکه همه چیز را همانطور که هست بگذارید یا رها کنید.
2. "هیچکس آنطور به من نگاه نخواهد کرد"
در این مورد ، وضعیت برعکس حالت قبلی است. یک زن خوشحال خواهد شد - به خود و عشق و مراقبت خود ، اما به دلایلی هیچ کس نمی خواهد آن را انجام دهد. و او نمی تواند باور کند که کسی به او چنین احتیاج دارد - زشت ، چاق ، با دندان های کج … یا اینکه چه نوع کاستی هایی در خودش پیدا کرده است. و حقیقت این است - هیچ کس به دنبال جهت او نیست.
آیا او نگاه نمی کند چرا؟ نه به این دلیل که دندانهایش کج است ، بلکه به این دلیل که ارزش خود را نمی داند. و مانند شانه هایش پایین آمده راه می رود ، چشمانش روی زمین است ، یک راه رفتن تکان دهنده. واقعاً هیچ کس به این موضوع نگاه نمی کند. و اگر او ناگهان نگاه کند ، و حتی تعریف کند ، فکر می کند که آنها به او می خندند و او را مسخره می کنند. عزت نفس در چنین زنانی زیر پایه است. و چه مردی به زنی نیاز دارد که برای خود یک پنی ارزش قائل نباشد؟ به هر حال ، زن چهره یک مرد است. و من چهره ای زیبا و مغرور می خواهم.
و من همچنین می خواهم یک زن بتواند آنچه را که به او داده می شود ، با قدردانی انجام دهد. و مردم قهرمان ما را دوست دارند ، آنها نمی دانند چگونه بگیرند ، فقط می دانند چگونه بدهند. نیازی به تسخیر آنها نیست ، تلاش برای این نیز ، تعارف را نمی پذیرد ، به نظر می رسد به کنار.. چرا این امر ضروری است؟ مردان پیروزی می خواهند. و این یک پیروزی نیست - این نوعی شکست است و او از شما به چیزی نیاز ندارد. شروع گفتگو با چنین افرادی حتی جالب نیست.
انتخاب قهرمان ما چگونه به نظر می رسد: یاد بگیرید که خودتان را دوست داشته باشید ، قبول کنید و یاد بگیرید که چگونه انجام دهید ، و نه فقط همه چیز را همانطور که هست بدهید یا رها کنید.
3. "من حق ندارم زندگی خود را بسازم - باید از مادرم مراقبت کنم" (خواهر ، عمه ، برادرزاده ها..)
اینها زنان هستند - نجات دهندگان. تمام دنیا بر دوش آنها تکیه زده است. هیچ وقت برای خود و نه برای زندگی شخصی شما وجود ندارد.
چنین دخترانی اغلب توسط مادران خود احساس گناه می كنند: "من به خاطر تو م leftسسه را ترك كردم ، تو تمام زندگیم را خراب كردی ، من بدون تو به مردم وارد می شدم ، و تو اینقدر ناسپاس می شوی!". و البته ، چنین دختری نمی تواند مادرش را به رحمت سرنوشت بسپارد ، و حتی بیشتر یک مادر پیر ، که به خاطر او تمام زندگی خود را شکست …
در اینجا مادرش آنطور که می خواهد زندگی می کند و دخترش به او خدمت می کند و نیازهای او را برآورده می کند. اما مادرش زندگی خود را بنا به نیاز خود ساخت - او تصمیم گرفت طلاق بگیرد یا بدون شوهر به دنیا بیاید ، خودش نمی تواند زندگی شخصی خود را ترتیب دهد ، اما همیشه دخترش را مقصر می داند. و چگونه چنین قهرمانی می تواند شادی خود را بسازد در حالی که او مقصر این واقعیت است که مادرش ناراضی است.
احساس گناه ممکن است به صراحت تحمیل نشود ، ممکن است محجبه باشد. چنین مادرانی اغلب می توانند بیمار شوند (یا تظاهر کنند) ، آه سختی بکشند ، اشاره کنند یا پیامهای مضاعفی بدهند (به عنوان مثال ، "شما ، مطمئناً باید زندگی خود را مرتب کنید ، در غیر این صورت برای من پیر و بی ارزش خواهید شد ، حتی برای هر کسی فرزندان"). چه چیزی برای قهرمان ما باقی می ماند؟
انتخاب ها: رابطه خود را با مادر خود تغییر دهید ، زندگی کنید و از شر گناه خلاص شوید و زندگی خود را شروع کنید یا آن را همانطور که هست رها کنید.
4. همه مردان بز هستند
این ایده ، به عنوان یک قاعده ، از همان کودکی توسط مادر به دختر منتقل می شود. مادری با تجربه منفی رابطه یا ازدواج. و البته قهرمان ما تأییدش را در زندگی خود می یابد ، زیرا او دقیقاً چنین "بز" هایی را انتخاب می کند که او را تحقیر و آزرده می کنند. او مردان عادی را از فاصله نزدیک نمی بیند. او به طور ناخودآگاه به آنها علاقه ای ندارد ، زیرا از دوران کودکی می داند به دنبال چه نوع مردانی باشد. او چنین افرادی را پیدا می کند. و بعد ، وقتی بالاخره متقاعد می شود که مادرم درست گفته است ، تصمیم می گیرد که بهتر است تنها باشد.
انتخاب: افق های خود را از نظر انتخاب شریک گسترش دهید ، به این واقعیت توجه کنید که مردان متفاوت هستند ، و نه فقط "بز" یا همه چیز را همانطور که هست رها کنید.
5. "شما نمی توانید در خارج از ازدواج وارد روابط جنسی شوید و مردان فقط به یک چیز نیاز دارند"
این ایده همچنین ، به عنوان یک قاعده ، مادرانه است. این در این واقعیت نهفته است که رابطه جنسی چیزی کثیف و شرم آور است. غالباً ارعاب هایی مانند "مرا به ساقه نیاور" وجود دارد.و قهرمان ما از ترس از صمیمیت ، از هرگونه صمیمیت با مردان ، وحشت زده است ، زیرا احساس می کند که این امر باعث آزار و اذیت می شود و مطمئناً مورد استفاده قرار می گیرد.
انتخاب: برای تغییر نگرش خود نسبت به رابطه جنسی ، یاد بگیرید که آن را به عنوان یک نیاز طبیعی بدن درک کنید و نزدیکی روح را بیاموزید یا همه چیز را همانطور که هست رها کنید.
6. من باید آینده ای را برای خودم و فرزندانم پیش از به دنیا آوردن تضمین کنم.
این ایده حرفه ای هاست. و ماهیت آن چیست. این واقعیت که یک زن نمی داند چگونه اعتماد کند و اعتماد کند. اگر مردی او را ترک کند ، شروع به تقلب کند ، یا حتی بدتر ، بمیرد. و او در یک حفره شکسته باقی خواهد ماند … ترس های زیادی وجود دارد. چنین زنانی اغلب نمی دانند چگونه بگیرند یا بدهند. به این معنا که آنها نمی توانند رفاه مادی خود را به یک مرد بسپارند - به سادگی ، بدون ترس ، و با تعقیب پول ، نمی توانند مراقبت و حمایت ابتدایی زن را انجام دهند. در چنین خانواده هایی ، توزیع نقش ها اغلب نقض می شود. و اغلب قهرمانان ما تصمیم می گیرند به هیچ وجه خانواده ایجاد نکنند - به سادگی منابع زندگی کافی برای آن وجود ندارد.
انتخاب ها: یاد بگیرید که اعتماد کنید ، بگیرید ، بدهید و ترسها را از بین ببرید یا همه چیز را همانطور که هست رها کنید.
به نظر می رسد که در هر شرایطی ، هر چه که باشد ، همیشه یک انتخاب وجود دارد. اما وقتی تصمیم می گیرم چیزی را تغییر دهم ، این بدان معناست که کار سخت و طولانی ای روی خودم در پیش است. تصمیم گیری در این مورد دشوار است ، اما همیشه راهی برای خروج وجود دارد.
فقط یک چیز را به خاطر بسپارید: وقتی تصمیم خود را به فردا موکول کردم ، امروز تصمیم گرفته ام تصمیم خود را همانطور که هست رها کنم. سرنوشت سرنوشت خود باشید. انتخاب خود را آگاهانه انجام دهید. این زندگی شماست.
توصیه شده:
تا زمانی که خواسته هایش بر او مسلط است ، "کودک" نابالغ باقی می ماند
به گفته A. فروید ، هر مرحله از رشد کودک نتیجه حل تعارض بین انگیزه های غریزی داخلی و نیازهای محدود کننده محیط اجتماعی بیرونی است. رشد طبیعی کودک در جهش ها و محدودیت هایی اتفاق می افتد ، نه به تدریج گام به گام ، بلکه دوباره و عقب ، با فرایندهای پیشرونده و واپسگرا در تناوب مداوم آنها.
چه کسی یا چه چیزی بر انتخاب شریک تأثیر می گذارد؟ روابط: چرا ما کسی را که انتخاب می کنیم انتخاب می کنیم؟
روابط: چرا ما کسی را که انتخاب می کنیم انتخاب می کنیم؟ "ما انتخاب می کنیم ، ما انتخاب می شویم ، هر چند وقت یکبار همخوانی ندارد … " گاهی اوقات این نه تنها منطبق نیست ، بلکه باعث درد و رنج ما می شود ، و سپس - احساس ویرانی ، کینه ، تحقیر ، مجموعه ای از انواع پیچیدگی ها و موارد دیگر ، که تأثیر بسیار مخربی بر ما دارد و افسوس ، در مورد روابط ما با شرکای آینده بنابراین چه چیزی یا چه کسی ما را مجبور به انتخاب این یا آن شخص می کند؟ چرا ما او را با تمام وجود دوست دار
خدمتکار: نقش روانی در خانواده و زندگی
آنا روی تخت افتاد و سرش را محکم گرفت. آخر هفته دیگری گذشت و دوباره نتوانست تقریباً هر کاری را که می خواست انجام دهد. در همان زمان ، من به طرز وحشتناکی خسته شده بودم و احساس فشار کردم. او از کودکی با کلمات معمول خود را سرزنش می کرد: "تنبل
مادر! انتخاب من را انتخاب کن! یا "اشتیاق کشنده"
ما برای همیشه در رابطه با والدینمان کودک خواهیم ماند ، اما اغلب فراموش می کنیم که ما بزرگ شده ایم و حتی مدتها پیش افراد مستقلی بوده ایم ، از نظر احساسی به ارزیابی والدین خود وابسته هستیم. زن او در حال حاضر بیش از شصت سال دارد. مدتها طلاق گرفت.
انتخاب ماندن رایگان نیست
او روبرو نشسته بود و در مورد آزادی صحبت می کرد. با اشتیاق. با امید. با چشمهای باز او رویای رهایی از یک کرست کسل کننده و تنگ را داشت ، چیزی که نزدیک به سی و چهار سال او را خوشحال نکرده بود. او صحبت می کرد و می ترسید که به خودش اعتراف کند که این رویا فراتر از کلمات نمی رود.