مورد النا - "من متوجه شدم که زندگی خود را زندگی نکرده ام "

تصویری: مورد النا - "من متوجه شدم که زندگی خود را زندگی نکرده ام "

تصویری: مورد النا -
تصویری: ПРИЗРАК ВЕДЬМЫ ПОКАЗАЛ, ГДЕ ЗАРЫТ КЛАД / THE GHOST OF THE WITCH SHOWED WHERE THE TREASURE IS CLOSED 2024, ممکن است
مورد النا - "من متوجه شدم که زندگی خود را زندگی نکرده ام "
مورد النا - "من متوجه شدم که زندگی خود را زندگی نکرده ام "
Anonim

روز دیگر ، مشتری ، زن 52 ساله ، النا ، با درخواست عزت نفس پایین حاضر شد.

از سرگذشت ، او در خانواده ای زندگی می کرد و بزرگ شد که در آن مادری سرسخت و از نظر احساسی سرد وجود داشت.

او مدام برای تغذیه دو کودک کار می کرد و از دخترش می خواست که برادر کوچکترش را زیر نظر داشته باشد. هنگامی که مشتری سه ساله بود از شوهرش طلاق گرفت ، نمی توانست خیانت او را ببخشد.

مادر از او خواست تا قوانین و وظایف مختلفی را انجام دهد. او دائماً از او انتقاد می کرد و از زشت بودن او ، اینکه او همه کارها را به آرامی انجام می داد ، بد اخلاق و غیره می دانست.

او از او خواست فقط برای الف درس بخواند ، به موقع در خانه باشد ، برادرش را به باغ ببرد و غیره.

اگر النا به حرف او گوش نمی داد ، مادرش چند روز با او صحبت نمی کرد.

تضاد درونی این مراجعه کننده این بود که او در کودکی نمی تواند نیازهای روانی اولیه خود را برای عشق ، شناخت و مراقبت در خانواده برآورده کند.

در 20 سالگی ، او با یک مرد نظامی ازدواج کرد ، با او در نیمی از روسیه در پادگان ها رفت و آمد کرد و او نیز عملاً به او احتیاج ندارد. او دائماً با او بی ادب است ، قدردانی نمی کند ، قسم می خورد ، مشروب می نوشد ، معتقد است که او همه مشکلات را اختراع می کند و "از چربی عصبانی است" ، گاهی او را در حضور دوستان خانوادگی معمولی مسخره می کند.

او می گوید همه چیز دارد که فقط می توان رویای آن را داشت. در واقع ، آنها هیچ علاقه مشترکی ندارند ، هشت سال است که آنها با هم نخوابیده اند و در اتاق های مختلف زندگی می کنند.

وظایف خانگی وجود دارد که او باید سالانه به طور مقدس انجام دهد تا شوهرش راضی باشد.

و هنگامی که او سعی کرد او را ترک کند ، او برای ترحم او را تحت فشار قرار داد و او به ملاقات رفت و دوباره به این رابطه بازگشت و به بازی در نقش "دختر خوب" ادامه داد.

علاوه بر این ، او درآمد خوبی دارد ، چندین برابر بیشتر از شوهرش ، او یک تجارت کوچک اما سودآور دارد و از نظر مادی به او وابسته نیست.

اما در تمام این سالها که با او زندگی می کرد ، او وقت خود را بیهوده تلف می کرد تا او را خوشحال کند ، او را خوشحال کند ، تا او از او قدردانی کند ، او را بشناسد و از او تعریف کند. ولی آن اتفاق نیفتاد.

النا گریه کرد ، گفت که متوجه شده است که زندگی خود را نمی گذراند ، بلکه در نقشی که دیگران می خواستند او را ببینند ، هنوز هم علایق و خواسته های خود و آنچه در این زندگی به آن نیاز دارد را درک نمی کند.

وقتی گزینه هایی را برای حل مشکل و کار به او پیشنهاد کردم ، او گفت که از تغییرات می ترسد ، فکر می کند و رفت ، او با من تماس نگرفت.

به نظر می رسد که فرد همه چیز را درک کرده است ، اما نمی خواهد چیزی را تغییر دهد ، زیرا ترس یک مزیت ثانویه و یک منطقه راحتی است.

چنین مواردی گاهی اتفاق می افتد (.

آیا تا به حال فکر کرده اید که آیا در زندگی با خواسته های خود زندگی می کنید؟

توصیه شده: