2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
روز دیگر ، مشتری ، زن 52 ساله ، النا ، با درخواست عزت نفس پایین حاضر شد.
از سرگذشت ، او در خانواده ای زندگی می کرد و بزرگ شد که در آن مادری سرسخت و از نظر احساسی سرد وجود داشت.
او مدام برای تغذیه دو کودک کار می کرد و از دخترش می خواست که برادر کوچکترش را زیر نظر داشته باشد. هنگامی که مشتری سه ساله بود از شوهرش طلاق گرفت ، نمی توانست خیانت او را ببخشد.
مادر از او خواست تا قوانین و وظایف مختلفی را انجام دهد. او دائماً از او انتقاد می کرد و از زشت بودن او ، اینکه او همه کارها را به آرامی انجام می داد ، بد اخلاق و غیره می دانست.
او از او خواست فقط برای الف درس بخواند ، به موقع در خانه باشد ، برادرش را به باغ ببرد و غیره.
اگر النا به حرف او گوش نمی داد ، مادرش چند روز با او صحبت نمی کرد.
تضاد درونی این مراجعه کننده این بود که او در کودکی نمی تواند نیازهای روانی اولیه خود را برای عشق ، شناخت و مراقبت در خانواده برآورده کند.
در 20 سالگی ، او با یک مرد نظامی ازدواج کرد ، با او در نیمی از روسیه در پادگان ها رفت و آمد کرد و او نیز عملاً به او احتیاج ندارد. او دائماً با او بی ادب است ، قدردانی نمی کند ، قسم می خورد ، مشروب می نوشد ، معتقد است که او همه مشکلات را اختراع می کند و "از چربی عصبانی است" ، گاهی او را در حضور دوستان خانوادگی معمولی مسخره می کند.
او می گوید همه چیز دارد که فقط می توان رویای آن را داشت. در واقع ، آنها هیچ علاقه مشترکی ندارند ، هشت سال است که آنها با هم نخوابیده اند و در اتاق های مختلف زندگی می کنند.
وظایف خانگی وجود دارد که او باید سالانه به طور مقدس انجام دهد تا شوهرش راضی باشد.
و هنگامی که او سعی کرد او را ترک کند ، او برای ترحم او را تحت فشار قرار داد و او به ملاقات رفت و دوباره به این رابطه بازگشت و به بازی در نقش "دختر خوب" ادامه داد.
علاوه بر این ، او درآمد خوبی دارد ، چندین برابر بیشتر از شوهرش ، او یک تجارت کوچک اما سودآور دارد و از نظر مادی به او وابسته نیست.
اما در تمام این سالها که با او زندگی می کرد ، او وقت خود را بیهوده تلف می کرد تا او را خوشحال کند ، او را خوشحال کند ، تا او از او قدردانی کند ، او را بشناسد و از او تعریف کند. ولی آن اتفاق نیفتاد.
النا گریه کرد ، گفت که متوجه شده است که زندگی خود را نمی گذراند ، بلکه در نقشی که دیگران می خواستند او را ببینند ، هنوز هم علایق و خواسته های خود و آنچه در این زندگی به آن نیاز دارد را درک نمی کند.
وقتی گزینه هایی را برای حل مشکل و کار به او پیشنهاد کردم ، او گفت که از تغییرات می ترسد ، فکر می کند و رفت ، او با من تماس نگرفت.
به نظر می رسد که فرد همه چیز را درک کرده است ، اما نمی خواهد چیزی را تغییر دهد ، زیرا ترس یک مزیت ثانویه و یک منطقه راحتی است.
چنین مواردی گاهی اتفاق می افتد (.
آیا تا به حال فکر کرده اید که آیا در زندگی با خواسته های خود زندگی می کنید؟
توصیه شده:
زندگی چه کسی را داریم زندگی می کنیم؟ مختصری در مورد سناریوهای زندگی
ما روزانه صدها انتخاب می کنیم. ما انتخاب می کنیم که با چه کسی و چه زمانی تماس بگیریم ، کودک را به کدام مهد کودک بفرستیم ، آیا شغل خود را تغییر دهد یا در مهدکودک قدیمی بماند. و هرچه تصمیم جدی تر باشد ، بار مسئولیت را بیشتر احساس می کنیم! با برداشتن این یا آن مرحله از زندگی ، ممکن است حتی از آن آگاه نباشیم ، اما طبق سناریوی خاصی عمل کنیم.
زندگی در میدان مین. یا دل درد زندگی نکرده به چه چیزی منجر می شود
"من یک میدان پوشیده از معادن هستم ، نه می توانی به آنجا بروی ، نه می توانی به اینجا بیایی. قرار نیست به معادن دست بزنم اما من گاهی منفجر می شوم " والنتین گفت ایرینا در 30 سالگی از یک کلمه می ترسد. این حالت را خراب می کند ، تمرکز را مختل می کند و منجر به درگیری می شود.
بحران میانسالی در زنان یک روز ناگهان متوجه می شوید
یک روز روزی فرا می رسد که از خود این س askال را می پرسید: بعد چه؟ روشن می شود که قله های اصلی در حرفه آنها قبلاً به دست آمده است ، بچه ها بزرگ شده اند و زندگی خود را می گذرانند ، رابطه با همسرش به طریقی توسعه یافته (یا توسعه نیافته است) … و در اینجا ، برای اولین بار در زندگی خود ، بسیاری از زنان به طور جدی فکر می کنند:
چگونه می توان زندگی خود را زندگی کرد و نه یک زندگی دیگر یا درباره ارزشهای واقعی و اعمال شده
در جامعه ما ، الگوها و قواعدی به وضوح تعریف شده است که شما برای زندگی "نیاز" و رعایت آنها "نیاز" دارید. از کودکی به ما می گویند وقتی بزرگ شدیم باید چگونه باشیم ، آنها اغلب تصمیم می گیرند که باید چه کار کنیم ، در کدام دانشگاه وارد شویم ، چه نوع منتخبی را در کنار ما می بینند ، به طور کلی سنی پذیرفته شده است حق داشتن فرزندان و این نیز تا حدی وظیفه است - مشاغل ایجاد کنید ، خانواده و فرزندان داشته باشید.
چگونه زندگی خود را بگذرانید ، نه زندگی والدین خود
در سیستم خانواده ، همه اعضای آن به هم متصل هستند. و جایی برای همه وجود دارد. به عنوان مثال ، کودکان جلوی والدین خود هستند تا بتوانند به آنها تکیه کنند. پدربزرگ و مادربزرگ پشت والدین هستند و غیره. اجداد پشت سر ما حمایت می کنند ، احساس پذیرش ، امنیت و قدرت می دهند.