در مورد روانشناسان به عنوان یک شوخی

فهرست مطالب:

تصویری: در مورد روانشناسان به عنوان یک شوخی

تصویری: در مورد روانشناسان به عنوان یک شوخی
تصویری: استندآپ‌ مدیری - استند آپ کمدی مهران مدیری درباره هوش هیجانی و بیهوشی بعضیا 😂 2024, ممکن است
در مورد روانشناسان به عنوان یک شوخی
در مورد روانشناسان به عنوان یک شوخی
Anonim

یک بار با یک صفحه طنز در یک مجله روانشناسی روبرو شدم و شروع به جمع آوری جوک در مورد روانشناسان کردم. تصمیم گرفتم موفق ترین ها را در اینجا به اشتراک بگذارم. بیا با هم بخندیم! و هر کس که می خواهد ، داستانهای خنده دار خود را در مورد روانشناسان در نظرات به اشتراک بگذارید …

تفاوت بین روانپزشک و روانشناس چیست؟ برای بیمارانی که از بی خوابی شکایت دارند ، روانپزشک قرص های خواب آور تجویز می کند و روانشناس به شما توصیه می کند که گوسفند را بشمارید.

شما یک روانشناس واقعی هستید اگر:

1) در پاسخ به درخواست دوستی برای قرص سردرد ، او را مجبور می کنید تمام لحظات زندگی خود را که سردرد داشت به خاطر بسپارد.

2) پس از دستور کارگردان در مورد اخراج شما ، به همکاران خود می گویید که ظاهراً او در دوران کودکی بسیار آزرده شده بود و این دلیل تصمیم گیری های تکانشی شد.

3) هنگامی که افراد وحشی در اتوبوس شروع به جنگ می کنند ، شما نزد آنها رفته و از آنها در مورد کتاب مقدس بپرسید.

4) وقتی از رهگذری سوال می شود که چگونه خانه 12 را در خیابان لنین پیدا کند ، راه خانه 34 در خیابان گورکی را به او نشان می دهید و توضیح می دهید که این صحیح ترین مسیر است!

5) در پاسخ به این س "ال "چند سالت است" با لبخند پاسخ می دهی: "فکر می کنی چند سال داری؟ اگرچه شما اصلاً فکر نمی کنید که کسی می خواهد در مورد آن فکر کند!"

6) در پاسخ به شکایات یک زن چاق و چاق که او را "گاو چاق" می نامید ، می گویید که به سادگی به او حسادت می شود!

7) پس از انتقال شما به موقعیت پایین ، فیلم "پدرخوانده" را به یاد می آورید - که می گوید مزیت ترین موقعیت زمانی است که دشمن در کاستی های شما اغراق کند!

8) شما به یک زن ثابت می کنید که شوخ طبعی فوق العاده ای دارد ، اگرچه وقتی او حکایتی را بیان می کند دلخور می شوید.

پاسخگوی مرکز روانشناسی: - سلام ، شما توسط مرکز سلامت روان "صلح با شما" استقبال می کنید ،

- اگر روان پریشی وسواسی دارید ، کلید 1 را فشار دهید تا اسپاسم ظاهر شود.

- اگر شخصیتی شکسته دارید ، کلیدهای 2 و 3 را همزمان فشار دهید.

- اگر شیدایی آزار و شکنجه دارید ، ما قبلاً می دانیم شما کی هستید ، در زندگی چه می کنید و چه می خواهید ، بنابراین تا زمانی که متوجه نشوید از کجا تماس می گیرید ، روی خط بمانید.

- اگر از توهم رنج می برید ، کلید 4 را فشار دهید و شما (و فقط شما) یک تمساح نارنجی در سمت راست خود خواهید دید.

- اگر مبتلا به اسکیزوفرنی هستید ، از یک دوست خیالی بخواهید کلید 5 را برای شما فشار دهد.

- اگر افسردگی دارید ، مهم نیست که کدام کلید را فشار می دهید ، هنوز چیزی را تغییر نمی دهد ، مورد شما ناامید کننده است و هیچ چیز نمی تواند به شما کمک کند …

- اگر از بلاتکلیفی رنج می برید ، پس از لحن پیام دهید. یا قبل از سیگنال ؛ یا هنگام سیگنال ؛ به طور کلی ، همانطور که بیشتر دوست دارید

- اگر طمع بیمارگونه دارید ، بلافاصله تماس را قطع کنید ، زیرا این یک تماس پولی است.

- اگر عزت نفس پایینی دارید ، لطفاً بعداً تماس بگیرید ، زیرا در حال حاضر همه اپراتورهای ما مشغول افراد با ارزش تری از شما هستند.

دکتر ، من دائماً با خودم صحبت می کنم

- آیا با خانواده خود دخالت می کنید؟

- نه ، من تنها زندگی می کنم.

- پس با سلامتی خود صحبت کنید.

- بله ، اما من خسته ام …

یک روانشناس در مورد تربیت فرزند با والدین صحبت می کند:

- شما او را خیلی سخت تربیت می کنید.

- چرا؟

- وقتی نام او را پرسیدم ، او پاسخ داد - Vova Stop.

سخنرانی در زمینه روانشناسی در دانشگاه آغاز می شود. استاد:

- شخص در سه حالت است. بیایید یک مثال خاص را در نظر بگیریم. با بیرون آوردن تلفن از کیف ، استاد اولین شماره موجود را شماره گیری می کند:

- سلام ، میشه لطفا واسیا؟

- می دانی ، این یکی اینجا زندگی نمی کند …

- این فقط یک سورپرایز جزئی است.

دوباره شماره را بگیرید

- سلام ، آیا واسیا آمد؟

- گفت ، چنین چیزی وجود ندارد …

- این یک حالت تحریک شده است.

برای سومین بار با شماره تماس می گیرد:

- خوب ، واسیا را به آنچه نیاز دارید صدا کنید …

- لعنت بهت!..

آویزان کردن:

- و این عصبانیت است …

دانش آموزی از اولین میز بلند می شود.

- ببخشید استاد ، اما حالت چهارم را فراموش کرده اید.

- چی هست؟

- حالت فوق العاده.

با نزدیک شدن به منبر ، مرد شماره را می گیرد.

- عصر بخیر. این واسیا است. کسی به من زنگ نزده؟

روانشناس:

-می دانید ، مادر شوهر من از بدو تولد نابینا است ، به علاوه او بسیار حریص است و مدام به ما شک می کند که ما او را دوست نداریم. او فکر می کند که ما غذای زیادی برای خودمان می گذاریم ، اما به او گزارش نمی دهیم …

- چند کیلو پیراشکی می گیرید و می پزید و همه را یکجا می گذارید - تا او از عشق شما متقاعد شود.

مشتری دقیقاً همین کار را کرد: او 10 کیلوگرم پخت. کوفته ها را در یک کاسه بریزید و روی میز سرو کنید. مادر شوهر دست تکان داد ، محتویات حوضچه را بررسی کرد و سپس با عصبانیت اظهار داشت:

- من می توانم تصور کنم که چقدر به خود تحمیل کرده اید!

روانکاو از مشتری می پرسد:

- بگو ، دیشب تصادفاً خواب دیدی؟

- نمی دانم ، شاید خواب می دیدم …

- شاید ماهی در خواب دیده اید؟

- نه نه …

- و در مورد چه چیزی خواب دیدید؟

- خوب ، من در خیابان قدم می زدم …

- و گودال ها در خندق ها وجود داشت؟

- خب من نمی دانم…

- خوب ، آیا آنها می توانند آنجا باشند؟

- من فکر می کنم ، در گودال یا جایی دیگر ، شاید گودال ها وجود داشته باشد …

- آیا ممکن است ماهی در این گودال ها وجود داشته باشد؟

- نه نه…

- آیا در خواب شما رستورانی در خیابان بود؟ داشتی تو خیابون قدم می زدی ، نه؟

- خوب ، شاید آنجا رستورانی بود …

- آیا در رستوران ماهی سرو می کردید؟

- خوب ، من فکر می کنم رستوران می تواند …

- آها! من آن را می دانستم! ماهی در خواب! ماهی در خواب!

در ایستگاه قطار ، دختری با چمدان سنگین نقاشی می کشد با لبخندی گناهکارانه به مردی که در کنارش راه می رفت و روانشناس بود ، گفت:

- متأسفم … می توانید به من کمک کنید؟

- بله حتما! مشکلات خود را برایمان بگویید …

اوه … من … یک چمدان! - یک دختری بود.

- هوم … یک مورد جالب … - روانشناس گفت.

برای تعویض یک لامپ چند روانشناس لازم است؟

روانکاو:

- بستگی به عمق صدمه ای دارد که قبلاً توسط لامپ دریافت شده است.

درمانگر گشتالت:

- ابتدا باید دریابیم که خود لامپ برای تغییرات چقدر آماده است.

روانشناس رفتاری:

- و هدف از جایگزینی پیشنهادی چیست؟! بدون هدف حرکت به جلو غیرممکن است!

درمانگر افسانه ای:

- در یک پادشاهی خاص ، در یک ایالت خاص یک لامپ زندگی می کرد …

تمرین کننده NLP:

- چرا باید لامپ را عوض کنیم؟! ما اتاق را روشن تر ، روشن تر ، روشن تر می کنیم …

درمانگر از بیمار می پرسد:

- با خودت صحبت می کنی؟

- آره.

- من توصیه نمی کنم!

- چرا؟

- از آنجا که می توانید به خودتان چیزی اشتباه بگویید ، ناراحت شوید و سپس یک هفته کامل با خود صحبت نکنید!

گفتگوی دو روانشناس:

- همکار ، آیا به طور اتفاقی می دانید هلینگر در حال دیدن چه چیزی است؟

- برای چیدمان مجدد مبلمان در آپارتمان …

یک روانکاو در حال صرف ناهار در یک رستوران است … غریبه ای به او نزدیک می شود و سیلی به صورتش می زند. روانکاو برای یک لحظه فکر کرد و با عبارت "این مشکل من نیست" ناهار را ادامه داد.

روان پریشی حاد - من به طور جدی با گربه صحبت می کنم

روان پریشی حاد ، پیچیده با توهم - من با یک گربه موجود صحبت نمی کنم.

پارانویا - می ترسم بیش از حد جلوی گربه صحبت کنم.

اسکیزوفرنی - گربه در درون من صحبت می کند.

نوراستنیا - گربه مرا نادیده می گیرد و کاملاً غیرقابل تحمل است!

روان پریشی شیدایی- افسردگی - گربه درونی من قدر من را نمی داند!

مراجعه کننده به روانشناس مراجعه می کند:

- من یه مشکلی دارم!

- تو مشکلاتی داری.

- از خودم متنفرم !!

- شما از خود بیزارید.

- می خوام خودکشی کنم !!!

- شما آماده خودکشی هستید.

مشتری به طرف پنجره می رود و از طبقه دوازدهم به بیرون پرتاب می شود. روانشناس:

- چلپ چلوپ ، چپوک …

روانشناس از مراجعه کننده می پرسد:

- به من بگو ، آیا شما واقعاً فردی بسیار بلاتکلیف هستید؟

- چطور می گویی … بله و نه.

پدر در فروشگاه نمی تواند برای پسرش اسباب بازی گران قیمت بخرد … او - فریاد می زند ، روی زمین می افتد ، شروع به ضرب و شتم در هیستریک می کند. مردم جمع می شوند. پدر وحشت دارد - چه باید کرد؟! ناگهان علامت "روانشناس" را می بیند. پسر در گردن ، و - وجود دارد. روانشناس مودبانه از پدر می خواهد یک دقیقه بیرون بیاید. دقیقاً یک دقیقه بعد ، پسر برمی گردد و با پاک کردن اشک هایش ، از پدرش طلب بخشش می کند. در راه بازگشت به خانه ، پدر کنجکاو است - چگونه روانشناس موفق شد کودک را به این سرعت آرام کند؟ سرانجام او خراب می شود و از پسرش در این مورد می پرسد.

- بله ، بنابراین … - او می گوید ، - قول داد که اگر او را متوقف نکنم ، به گوشش ضربه بزند …

مصاحبه شغلی با روانشناس:

- آیا گواهی سلامت روان دارید؟

- متاسفانه نه. در راه اینجا ، مریخی ها آن را بردند.

- می ترسم همسرم را از دست بدهم ، - مرد از روانشناس شکایت می کند.

- آیا او از شما دوری می کند؟ - او می پرسد.

- نه ، مطلقا نه ، - مرد پاسخ می دهد ، - وقتی من به خانه می آیم ، او را در مقابل من ملاقات می کند. پیراهن های من همیشه با دقت اتو می شوند ، او خوب آشپزی می کند ، خانه همیشه تمیز است. او حتی به من اجازه می دهد تمام برنامه هایم را در تلویزیون تماشا کنم و هرگز از نیازهای جنسی منحرف خود دست نمی کشد.

- پس مشکل چیه؟ !!!

- مرد می گوید: "شاید من خیلی حساس هستم ،" اما عصر ، وقتی به رختخواب می روم و همسرم مطمئن است که من به خواب رفته ام ، او اغلب در گوش من زمزمه می کند: "خدایا ، بالاخره کی می میری!"

خط راهنما. مشاور و روانشناس خسته شده برای چهارمین ساعت با مردی که افسردگی وحشتناکی دارد صحبت می کند:

- آیا به خودکشی فکر کرده اید؟

- نه…

- و شما فکر می کنید ، فکر کنید!

یکی از مادران با شکایت به روانشناس مراجعه کرد که پسر هفت ساله اش او را دیوانه می کند.

دکتر گفت: شما بیش از حد نگران او هستید ، بنابراین من به شما توصیه می کنم که مرتباً از جوشانده های آرامبخش استفاده کنید.

دو هفته بعد ، خانم دوباره در پذیرایی است.

- خوب ، شما چطورید؟ آروم شدی؟

او پاسخ داد: "بله."

- و پسرت چطور است؟

- چه کسی به این علاقه دارد؟

لوله کش سینک ظرفشویی را در دفتر روانشناس تعمیر می کند و می گوید:

- از شما پنج هزار روبل.

- تو به پول نیاز داری؟

- مطمئن…

- می خوای در موردش حرف بزنی؟

کنگره جهانی روانکاوان در حال برگزاری است. ضیافت پایانی دو استاد روانکاو با آرامش صحبت می کنند. همه به صورت ناگهانی! در باز می شود و مردی اصلاح نشده و لباس شلخته با موهای مات و چشمانی سوزان به سرعت وارد سالن می شود. او که به طرز دیوانه واری به اطراف سالن نگاه می کند ، قربانی را انتخاب می کند و سراغ یکی از روانکاوها می رود. سینه هایش را می گیرد ، می لرزد ، رهایش می کند ، دوباره تکان می خورد. در تمام این مدت ، شخص فریاد می زند:

- شما! شما!!! وووی !!!

سپس ، در حالتی دیوانه وار ، یک لیوان شراب از سینی برداشته و آن را روی صورت روانکاو می پاشد ، از همان سینی تکه ای از کیک را بریده و با اراده آن را روی صورت و جلوی پیراهن روانکاو می کند. مکث کنید. روانکاو pince-nez رنگ آمیزی شده خود را بر می دارد و شروع به پاک کردن آن می کند. پس از پاک کردن دقیق آن ، pince-nez را سر جایش قرار می دهد و با دلسوزی به مرد بی ادب می گوید:

- بله ، دوست من ، خوب ، شما مشکل دارید.

دو روانشناس دوچرخه سواری می کنند سپس یکی از آنها سقوط کرد دروغ می گوید ، ناله می کند ، خون از زانو جاری می شود. دیگری به او نزدیک می شود و می گوید:

- زمین خوردی! به دردت میخوره! میخواهی راجع بهش صحبت کنیم؟

هر روز دو روانشناس ملاقات می کنند و سلام می کنند:

- سلام!

- سلام!

و بنابراین ، روز به روز ، هفته به هفته:

- سلام!

- سلام!

و سپس یک روز:

- سلام!

- صبح بخیر!

-و چه اتفاقی افتاد؟

روانشناس به مراجعه کننده:

- خوب ، نتایج کار ما با شما را چگونه احساس می کنید؟

مشتری:

- می بینید ، قبل از این که من با سوالات مختلف عذاب داده باشم. و اکنون آنها از پاسخ های مختلف عذاب می کشند.

یک روانشناس از بیمار فروشنده ای که از بی خوابی شکایت دارد می پرسد:

- آیا راه حل قدیمی را امتحان کرده اید - در بستر با چشمان بسته ، از نظر ذهنی گله قوچ تصور کنید و آنها را بشمارید؟

- من آن را امتحان کردم ، اما بدتر هم شد.

- چرا؟

- با شمارش طبل ها ، آنها را روی قطار بارگذاری می کنم ، به کشتارگاه می برم و می فروشم. و سپس تمام شب رنج می برم تا ببینم آیا آن را ارزان تر کرده ام یا نه.

روانشناسان تصمیم گرفتند یک آزمایش انجام دهند. در طول آزمایش ، فرد مورد نظر مجبور شد در صورت یک فرد خاص استخدام کند. مرد انگلیسی اول می زند. وقتی از او پرسید که در چه فکری است ، پاسخ داد:

- من تعجب می کنم که آیا با ضربه زدن به صورت یک فرد شایسته عمل کردم ، حتی اگر این یک آزمایش بود.

دومی توسط یک آلمانی ضربه می خورد. وقتی از او می پرسند که به چه فکر می کند ، پاسخ می دهد:

- من تعجب می کنم که آیا این کار را با حسن نیت انجام دادم.

روسیه سوم شد. از ضربه او ، مرد می افتد. طبیعتاً همین سوال از روسی پرسیده می شود و او پاسخ می دهد:

- من فکر می کنم: شاید او پای دیگری دارد؟

روانشناس با روانپزشک متفاوت است ، مثل یک روز دیوانه از دیوانه خانه

مراجعه کننده به وقت روانشناس:

- چرا همه می گویند من توهم بزرگی دارم؟

- و در واقع شما کی هستید؟

- من نابغه ام فقط یک نابغه.

- بس است ، لازم نیست ادامه دهی. توهم بزرگی ندارید. ما نوابغ از این موضوع رنج نمی بریم.

یک روانشناس مجرب از یک همکار جوان می پرسد:

- به من بگو تفاوت روان پریشی و روان رنجوری چیست؟

روانشناس جوان شروع به نامگذاری علائم می کند و با تب به یاد آوردن دوره موسسه می پردازد. روانشناس قدیمی با دقت گوش می دهد و سپس می گوید:

- خیلی ساده است ، همکار. در روان پریشی ، عبارت "2 + 2 = 4" باعث پوزخند جزئی می شود و در روان رنجوری ، اضطراب شدید.

دو روانشناس ملاقات می کنند:

- اوه ، واسیا ، چقدر خوشحالم که شما را می بینم! چه بارانی مجلسی پوشیده اید! و ظاهر شما بسیار بهتر شد ، واسیا ، خود را بالا کشید ، جوانتر به نظر رسید. شما می توانید بلافاصله ببینید ، واسیا ، شما همسر خوبی دارید. و در چشمان روشن آبی شما می بینم که فرزندان شما در یادگیری مهارت دارند. و من دیروز با واسیا با رئیس شما ملاقات کردم و او از شما بسیار تمجید کرد. اوه اوه ، واسیا ، چه کراواتی پوشیده ای! واسیا ، شما یک اصل بزرگ هستید. بسیار دلپذیر است که با شما ارتباط برقرار کنم ، واسیا ، فوراً مشخص می شود که شما یک انسان فوق العاده ، فوق العاده هستید. واسیا ، شما را مستقیماً به سمت شما جذب می کند … خوب … حالا به من بگویید که همه چیز با من چقدر خوب است !!!

روانشناس: مگر من به شما سخت نگفته ام که نمی توانید بیش از صد گرم در روز بنوشید؟ !!!

مشتری: بله ، آیا فکر می کنید من فقط با شما درمان می شوم؟

روانشناسان صحبت می کنند:

- خوب ، با اون پسر چطور هستی؟

- بله ، او به طور کامل از پارانویا درمان شد ، اما سپس مورد اصابت گلوله قرار گرفت …

مراجعه کننده به روانشناس:

- شوهرم دائماً شکایت دارد که من بد غذا می پزم …

روانشناس:

- و هفته ای دوبار به او غذا می دهید.

یک مشتری به روانشناسی می آیدGu. روانشناس به آرامی می گوید: "از شما می خواهم بنشینید و همه نگرانی های خود را به ما بگویید."

-آه ، تو آخرین امید منی قبل از پرداخت مبلغ 100 روبل به من وام بگیرید.

تفاوت بین فرد بلغمی و فرد مزمن چیست؟

فرد بلغمی فرض می کند که 2 + 2 = 5 است و آرام است ، در حالی که فرد مزمن مطمئن است که 2 + 2 = 4 است ، اما عصبی است.

مشاور حرفه ای می پرسد تاجر طی شش ماه بازخورد دارد: - آیا توصیه های من را دنبال کرده اید؟

- بله ، برادرزاده شما اکنون مدیر شرکت من است.

یک ستاره سینما نزد روانشناس می آید:

- به من توصیه شد با شما تماس بگیرم تا از توانایی بازیگری امتحان بگیرم.

- من نیازی به این نمی بینم - آخرین فیلم شما را دیدم.

دو روانشناس ملاقات می کنند:

- بله ، زندگی من را زمین زده است - من پنج سال است که مشروب نمی خورم ، سیگار نمی کشم ، چربی نمی خورم. و شما چطورید؟

- و مال من بهتر است! من همین را دارم ، فقط دو سال!

یونگ پس از مرگش به بهشت رفت. پولس رسول با او ملاقات می کند:

- اینجا چه میکنی؟!! همه روان درمانگران به جهنم می روند!

یونگ به شانه پولس رسول نگاه کرد و دید که فروید در بهشت از روی طناب می پرد. او می پرسد:

- اما فروید چطور؟ او همچنین روان درمانگر است!

پولس رسول ، محرمانه:

- بین ما ، خوب ، فروید روان درمانگر چیست؟..

یک زن روانشناس در خیابان در اواخر شب مورد حمله سارق قرار گرفت ب او را زد ، کیف را برداشت و فرار کرد. او ، با مشکل برخاستن روی پای خود ، با همدردی می گوید: - عجب جوان و مشکلات زیادی …

دو روانکاو در حال صحبت هستند:

- می دانید ، من امروز جالب ترین لغزش زبان را داشتم.

- کدوم؟

- می خواستم بگویم: "عزیزم ، لطفاً چای به من بده" ، اما معلوم شد: "عوضی ، تو تمام زندگی من را خراب کردی!"

مشتری - در خروج از روانشناس:

- و به محض این که این بی اهمیتی من را از عقده حقارت معالجه کرد؟..

روانشناس خطاب به مشتری:

- به من بگویید ، آیا عقده حقارت شما ناگهان ظاهر شد یا به طور طبیعی در رابطه با ازدواج و پدری ایجاد شد؟..

مشتری به روانکاو می آید و می خواهد خوابش را تعبیر کند:

- تصور کنید ، یونگ می آید و یک موز به من پیشنهاد می دهد ، و آن یکی آنقدر سبز است و نارس - من قبول نکردم. سپس آدلر می آید و موز خود را ارائه می دهد - و آن یکی خیلی رسیده است ، با لکه پوشانده شده است - من از او تشکر کردم و نپذیرفتم … و سپس شما و موز شما - بسیار رسیده ، خوب - من آن را خوردم. به نظر شما این به چه معنا خواهد بود؟

- خوب ، عزیزم ، همه رویاها معنی ندارند …

روان درمانگر - به مراجعه کننده:

- در مورد چه توهمات بزرگی می توانید صحبت کنید ، KLOP رقت انگیز ، نفرت انگیز؟!

مراجعه کننده - روان درمانگر:

- من و همسرم مشکل روانی داریم. اما ما نمی توانیم به دلایل مادی با هم دیدار کنیم. لطفاً به من بگویید چه چیزی ارزان تر خواهد بود: برای درمان عقده حقارت یا مجموعه برتری همسرم؟

روانشناسان در خیابان صحبت می کنند. مردی به آنها نزدیک می شود:

- سلام ، آقایان ، روانشناسان!

- سلام.

- همکارت کجاست؟

- چه همکار؟

- بله ، کسی که گفت مشکل من این است که من قادر به کشتن حتی یک مگس نیستم؟!

دانش آموزان از یک روان درمانگر مجرب می پرسند:

- به من بگو ، چه کسی بهتر است - یک روانشناس مرد یا یک روانشناس زن؟

- بستگی دارد به کدام طرف نگاه کنید. روانشناس زن روانشناس نیست و روانشناس مرد مرد نیست …

روانشناس با مراجعه کننده صحبت می کند:

- بیایید علل روان رنجوری شما را بررسی کنیم. به من بگو برای چه کاری کار می کنی؟

- من دارم پرتقال را مرتب می کنم.

- چه شکلی است؟

- ساده است. یک شوت بزرگ وجود دارد که پرتقال در امتداد آن می چرخد. و آنها را مرتب می کنم: بزرگ - در سبد اول ، کوچکتر - در دومین و کوچکترین - در سوم.

- خب چه معامله ای؟ کار بی سر و صدا داری …

- آیا نمی فهمید که من دائماً ، هر ثانیه ، باید تصمیم بگیرم ، تصمیم بگیرم ، تصمیم بگیرم!..

روان درمانگر برای مراجعه کننده مزاحم:

- برای صدمین بار برای شما تکرار می کنم - فراموشی در اینجا درمان نمی شود!

مراجعه کننده از روانشناس می پرسد:

-پسر هفده ساله ام آنقدر از کامپیوتر دور می شود که حتی در کنار او می خوابد! راهنمایی کنید که چگونه حواس او را پرت کنیم؟

- ای! راه های زیادی وجود دارد: زنان ، الکل ، مواد مخدر …

یکی از سوالات پرسشنامه: "آیا تا به حال به روانشناس مراجعه کرده اید؟" گزینه های پاسخ: "بله" ، "نه" ، "نمی دانم."

مراجعه کننده از روانکاو می پرسد:

- به من بگو ، تا کی می توانم همه چیز را که به ذهنم می رسد بازگو کنم؟

- صحبت کنید ، صحبت کنید ، دریغ نکنید … زمان پول است …

دو روان درمانگر در یکی از خانه های شبانه روزی زندگی می کردند پایبندی به دیدگاه های مختلف علمی هر روز صبح ، قصیده و همان صحنه تکرار می شد: آنها در سالن ملاقات کردند ، یکی در صورت دیگر تف کرد ، و پس از آن آنها به طور مسالمت آمیز در جهات مختلف پراکنده شدند. دربان که یک بار این را تماشا کرد خراب شد و از یکی از آنها پرسید:

- استاد ، لطفاً بگویید چرا در صورت استاد دیگری تف می کنید؟

- نمی دانم. این مشکل اوست …

زنی به روانشناس مراجعه کرد با شکایت در مورد یک مشکل روانی:

- می دانی ، من یک بچه کوچک دارم.

- پس چی؟

- من دائما می ترسم که او از تخت بیفتد ، اما من آن را نمی شنوم.

- بگو ، فرش زیر تخت است؟

- آره.

-پس آن را بردار!

یک روان درمانگر با تجربه به دانش آموز می گوید چگونه او توانست فردی را که مطمئن بود یک ساعت زنگ دار است درمان کند:

- تصور کنید ، اگر او در شب روشن نشده بود ، پس در هفت صبح او شروع به خروج واقعی کرد …

- و چگونه با آن برخورد کردید؟

- هر شب زمان گیاه را کاهش می دادم. یک روز من اصلا او را شروع نکردم و او کاملاً درمان شد.

پس از مدتی دانش آموز می گوید:

- می دانید ، استاد ، اما من موفق شدم مردی را که مطمئن بود یک ساعته است ، درمان کنم.

پروفسور حیرت زده ، از دست داد:

- به من بگو ، همکار ، چگونه این کار را کردی؟

- همه چیز بسیار ساده است. ابتدا او را به مگالومنی آلوده کردیم

- متقاعد شده است که او یک تیر نیست ، بلکه یک ساعت زنگ دار کامل است. و ما قبلاً می دانیم که چگونه با ساعت های زنگ دار رفتار کنیم …

مرد به روانشناس رفت. از او می پرسند:

- خوب ، روانشناس چطور است؟ چی گفت؟

- می دانید ، اگر من با یک فرد معمولی صحبت می کردم ، او به من گوش می داد و چیزی را توصیه می کرد. و روانشناس گوش داد و گفت: "به نظر شما باید چکار کنی؟"

یک روانشناس باتجربه به یک همکار جوان توضیح می دهد: "یک روانشناس مانند کارآگاه است: او هرگز جنایت ندیده است ، اما باید همه چیز را در مورد او بگوید" …

یک روانشناس جوان از یک فرد مسن می پرسد:

- به من بگویید ، چگونه می توانید از خود در برابر فرسودگی احساسی محافظت کنید؟ شما مشتریان زیادی دارید ، باید به همه گوش دهید …

- چه کسی به آنها گوش می دهد؟..

روان درمانگر:

- بگو چه چیزی نگرانت می کند؟

مشتری:

نمی دانم ، یادم نمی آید.

روان درمانگر (بی سر و صدا):

- این سرکوب است.

با صدای بلند:

- و این چگونه بیان می شود؟

مشتری:

- چه چیزی بیان می شود؟..

دو روانشناس در دفتر نشسته اند. یکی به دیگری می گوید:

- من همیشه لکه های رورشاخ را تشخیص می دهم. یک دیوانه جنسی یک زن را در آنها می بیند ، یک سادیست لکه های خون را می بیند ، یک روان رنجور انواع هیولا را می بیند. اما حالا خودتان خواهید دید …

سپس یک تاجر وارد دفتر می شود. همچنین یک نقاشی به او نشان داده شده است.مدت زیادی به او نگاه می کند و می گوید:

- نه عزیز ، من اینقدر پول نمی دهم …

شخصی با یک روانکاو به قرار ملاقات می آید ، پنجاه دلار می پردازد ، می نشیند و چیزی نمی گوید. روانکاو سعی می کند او را وادار به صحبت کند ، اما هیچ اتفاقی نمی افتد. یک ساعت می گذرد ، پس از آن مشتری هزینه می پردازد ، تشکر می کند و می رود. دفعه بعد همه چیز تکرار می شود. روانکاو در حال عادت کردن است. در جلسه پانزدهم ، فرد ناگهان می پرسد:

- به من بگو استاد ، آیا به دستیار نیاز داری؟..

استاد تفاوت بین دانش آموزان را توضیح می دهد نظریه و عمل روانشناختی: - نظریه زمانی است که همه چیز روشن است ، اما هیچ چیز کار نمی کند. و تمرین زمانی است که همه چیز کار می کند ، اما دلیل آن کاملاً مشخص نیست.

در منطقه ای ناآشنا ، یک گردشگر ص او سعی می کند از رهگذران دریابد که چگونه به جایی که باید برود برسد. همه شانه های خود را بالا انداخته و بدون توقف ، از کنار آن می گذرند. سرانجام یک رهگذر ، روان درمانگر ، ایستاد. پس از گوش دادن دقیق به گردشگر ، می گوید:

- من نمی دانم چگونه به آنجا برسم. اما آیا شگفت انگیز نیست که ما توانستیم در این مورد اینقدر صریح صحبت کنیم؟..

روانکاو ازدواج کرد و در مورد همسرش به دوستان می گوید

- او زشت است ، آشپزی بلد نیست و کاملاً یخ زده است!

- پس چرا آن موقع ازدواج کردی؟

- آه ، اگر می دانستید چه کابوس هایی او را عذاب می دهند!..

مراجعه کننده از روان درمانگر می پرسد:

- به من بگو ، هزینه مشاوره شما چقدر است؟

روان درمانگر:

- بیایید این کار را انجام دهیم: شما قیمت خود را به من بگویید ، ما با هم می خندیم و بعد از آن من نام خود را …

یک روانکاو قدیمی می میرد و به پسرانش می گوید:

- من برای بزرگترین از خانه بیرون می روم ، برای وسط پول. و به شما ، جوانترین ، دوست داشتنی ترین پسر ، که راه من را دنبال کرد ، دو مشتری خود را می گذارم که تمام عمر به شما غذا خواهند داد.

همه چیز نسبی است. یک روانشناس حیوانات نظریه بازتاب های مشروط را برای دانش آموزان توضیح می دهد:

- پس از اینکه میمون دکمه را فشار داد ، موز دریافت می کند. حیوان به این عادت کرد ، یک رفلکس شرطی شکل گرفت.

در همین حال ، یک میمون پیر و با تجربه برای یک جوان توضیح می دهد:

- هر زمان که احساس گرسنگی کردید ، این دکمه را فشار دهید. مردی با کت سفید بلافاصله واکنش نشان می دهد و به شما موز می دهد.

مراجعه کننده از روانشناس می پرسد:

- آیا این درست است که شما می توانید مشکل روانی یک فرد را با اثر ادبی که دوست دارد تعیین کنید؟

- کاملا درست است. به عنوان مثال ، به من بگویید نام کتاب مورد علاقه شما چیست؟

- "چه باید کرد؟" چرنیشفسکی.

- خوب ، چند مدت است که با قوت مشکل دارید؟..

دو روانشناس در حال صحبت هستند:

- از هر مشتری می پرسم آیا می تواند شطرنج بازی کند؟

- برای چی؟

- اگر او نمی داند چگونه ، من به او توصیه می کنم که یاد بگیرد. و اگر می توانید ، به شما توصیه می کنم بازی را متوقف کنید.

- اما چرا؟!

- نمی دانم ، اما در 80 درصد موارد کمک می کند …

زنی نزد روانشناس می آید:

- کمک کنید ، من دو مشکل دارم: من آکنه دارم و مردان با من نمی خوابند.

روان درمانگر:

- متاسفم ، اما من برای فکر کردن به زمان نیاز دارم.

به خانه می رود و فکر می کند:

- او آکنه دارد زیرا مردان با او نمی خوابند … و مردان با او نمی خوابند زیرا او آکنه دارد … فقط نوعی دور باطل!..

مردی که به شدت تکان می خورد به پذیرایی آمد. روانشناس او را به بحث در مورد مشکل دعوت می کند ، اما او شروع به لرزش بیشتر می کند. سپس روانشناس به مشتری پیشنهاد می کند که صد گرم "برای شجاعت" بنوشد - این کمکی نمی کند. روانشناس نوشیدنی دیگری پیشنهاد می کند. و به همین ترتیب - چهار بار. سپس روانشناس می پرسد:

- خوب ، حالا آنها جسورتر هستند؟

- هنوز هم می شود !!! حالا اجازه دهید کسی فقط سعی کند وارد روح من شود!

در پذیرایی با روان درمانگر:

- سلام دکتر.

- سلام ، بیمار.

- چی باعث میشه فکر کنی من مریضم؟!

- و از کجا فهمیدید که من پزشک هستم؟!

دو روانشناس ملاقات می کنند:

- حالت خوبه؟

-آره.

- و من دارم؟..

یک روانشناس از دیگری می پرسد:

- به من بگو ، چرا همیشه از مشتریان در مورد غذاهایی که قبل از دیدار با شما خوردند می پرسید؟

- با پاسخ ها من راهنمایی می کنم که چقدر از آنها بگیرم …

مشتری: من مشکلی دارم

روانشناس: چه خبر؟

مشتری: من دیگر نمی توانم با همسرم زندگی کنم …

روانشناس: پس طلاق بگیر!

مشتری: دقیقاً! چطور خودم فکرش را نمی کردم! خیلی ممنونم!

روانشناس: نه متشکرم ، بلکه 50 دلار …

روانشناس - به مراجعه کننده:

- شما مشکلات بسیار بزرگی دارید.وضعیت روان شما جدی ترین نگرانی ها را ایجاد می کند. حالا بیشتر از همه چه می خواهید؟

- برای ملاقات با روانشناس دیگر …

دانش آموزان از روان درمانگر قدیمی می پرسند:

- به من بگو ، یک روان درمانگر چه فرقی با یک روسپی دارد؟

- خدمات او با گذشت زمان ارزان تر می شود و خدمات او گران تر می شود.

یک رواندرمانگر با یک پسر کوچک صحبت می کند:

- شما چند سال دارید؟

- پنج پاییز می شود.

- وای ما چه خوشبین هستیم …

مراجعه کننده از روان درمانگر می پرسد:

- کمک. زندگی من بی حوصله است. بدون هیجان. من قبلاً همه چیز را امتحان کرده ام - پرش با چتر نجات ، غواصی ، بالا رفتن از سنگ …

- معشوقه بگیر

- من سه تا دارم ، فایده ای ندارد.

- سپس به همسرتان در مورد آنها بگویید …

فرد مورد نظر از درمانگر می پرسد:

- به من بگو ، هزینه قرار ملاقاتت چقدر است؟

- گران.

- و در موارد به خصوص جالب؟

- با پنجاه دلار در ساعت ، هر موردی برای من جالب است.

دو رواندرمانگر صحبت می کنند. یکی به دیگری می گوید:

- من یک مورد منحصر به فرد دارم! شخصیت دوگانه!

- خب ، من هم چنین مشتریانی دارم؟

- اما من هر دو دستمزد می گیرم!

در پذیرایی با روان درمانگر:

- خانم ، فرزند شما به وضوح از عقده ادیپ رنج می برد.

- برای من نیز … مجتمع ها shmomkleps هستند … همه اینها فقط برای دوست داشتن مادرم مزخرف است!..

روانشناس - به مراجعه کننده:

- بیهوده از یک مجموعه حقارت شکایت می کنید … برعکس ، شما در ارزیابی توانایی های خود بسیار صحیح هستید …

روانشناس یک شخص است تماشای مردان حاضر در هنگام ورود یک زن زیبا به اتاق.

روانشناس به دوستش می گوید:

- اگر به دنبال روانشناس هستید ، می توانم رودکویچ را توصیه کنم. او آنقدر مشتری بزرگ و سودآوری دارد که می تواند به او بگوید اگر شما واقعاً خوب هستید ، خوب هستید …

یک روانشناس به دیگری می گوید:

- تصور کنید ، در پاسخ به سوال آزمایش آیزنک: "آیا می توانید بگویید که فرد با اعتماد به نفسی هستید؟" برای چهارمین بار نه را انتخاب می کنم …

- چه کابوسی! روان درمانی هرگز کمک نکرد!..

یک روانشناس جوان می آید به همکارانش ، می بیند که آنها مشروب می نوشند و می پرسد:

- و به چه دلیلی؟

- بنابراین امروز تعطیلات حرفه ای ما است - روز مرزبان!

در قرار روانشناس:

- من می بینم که شما از یک مشکل وحشتناک که تمام زندگی شما را مسموم می کند عذاب می دهید.

- ساکت ، به خاطر خدا! او در راهرو نشسته است!..

یک فرد به یک روان درمانگر مراجعه می کند:

- کمک! هر شب خواب می بینم که دارم قطار می کشم. نصف شب - آنجا ، نیمه شب - برگشت. من خیلی خسته ام!..

- خوب ، موافقت کردم ، قسمت دوم شب من قطار را می کشم.

مشتری تشکر می کند ، پرداخت می کند و می رود.

دیگری می آید:

- کمک! من در خواب می بینم که نصف شب را با یک بلوند و دیگری را با یک سبزه می گذرانم … من قبلاً خسته شده ام …

- باشه. بلوند را بر عهده می گیرم …

- اما من بلوند را بیشتر دوست دارم …

- من چیزی نمی دانم - قسمت دوم شب قطار را می کشم …

روان درمانی وقتی است که شما 50 دلار در ساعت می پردازید تا از خود شکایت کنید

بگو ، آیا شما روانکاو هستید؟

- آره.

- پس کمکم کن

- و تو کیستی؟

- همچنین یک روانکاو.

- پس به خودت کمک کن

- من نمی توانم. زیاد می گیرم …

روانشناس دوست روانپزشک را صدا می زند:

- گوش کن ، دوست ، کمک کن! ناگهان چیزی با شخص بسیار خوب شد!..

یک مراجعه کننده به روانشناس مراجعه کرد و گفت:

- می دانی ، همه چیز با من بد است … همسرم رفت ، بچه ها را برد … من را از کار بیرون کردند … بی پول … بدون دوست … شروع کردم به نوشیدن زیاد … بگو من ، باید چکار کنم؟

- بله … به عنوان یک متخصص ، توصیه می کنم از مصرف الکل خودداری کنید. اما به عنوان یک شخص - من توصیه نمی کنم …

یک تاجر نزد روانشناس آمد:

- یادت هست ، تو گفتی که من باید حواسم را از کار پرت کنم و دختران را مجبور کنم؟..

-بله یادمه…

- حالا به من بگو - چگونه می توانم ذهنم را از دختران جدا کنم و دوباره شروع به کار کنم؟!

دو روان درمانگر صحبت می کنند:

- من یک مشتری مبتلا به مگالومانیا داشتم … بنابراین ، وقتی او تصمیم گرفت به خودش شلیک کند ، او جان او را نجات داد.

- می فهمم ، دست روی چنین مرد بزرگی بلند نشد!

- او فقط 15 سانتی متر بالای سر خود شلیک کرد …

در طول جلسه روان درمانی:

- می دانید ، من دائماً با افکار خودکشی درگیرم …

- حقیقت؟ سپس از شما پیش پرداخت می خواهم …

خداحافظی مشتری با روان درمانگر:

- متشکرم که مرا در برابر مگالومنی درمان کردید … اکنون من فردی بی نظیر ، فوق العاده ، دقیقاً همان حیا و خارق العاده هستم!..

روانشناس از مراجعه کننده می پرسد:

- شوهر شما در این باره چه نظری دارد؟

- اما من ازدواج نکرده ام!

- پس … پس شوهرت هنوز لیسانسه.

در قرار روانشناس:

- من یک مشکل جدی دارم.

- موضوع چیه؟

- من خیلی ناراضی هستم. باید چکار کنم؟

- راه خوبی وجود دارد - به جایی دور ، بسیار دور بروید.

- من امتحان کردم. کمکی نمی کند.

- یک توله سگ ، یک بچه گربه بگیرید.

- این کار نمی کند.

- معشوقه بگیر

این فقط بدتر می کند.

- سپس به سیرک بروید. یک دلقک احمق وجود دارد - او را خواهید دید و فقط می خندید …

- من همان دلقک هستم ، - مشتری گفت و خود را از پنجره به بیرون پرت کرد.

مردی نزد روانشناس آمد:

- بگو ، من باید چکار کنم؟ من خیلی از رعد و برق می ترسم!

- اولا ، باید بدانید که یک رعد و برق یک پدیده طبیعی طبیعی است و هیچ چیز شما را تهدید نمی کند … و ، دوم ، همانطور که من انجام می دهم - فقط در زیرزمین پنهان شوید و سر خود را با سه پتو بپوشانید.

در سفر رسمی ملکه رومانی در آمریکا به او بهترین دانشگاه کشور نشان داده شد. رئیس او را نزد استاد برجسته روانشناسی برد:

- اجازه بدهید ملکه رومانی را به شما معرفی کنم …

پروفسور دستانش را مالید:

- خوب ، خوب … و برای مدت طولانی این پیرزن خود را ملکه تصور می کند ، ها؟..

در پذیرایی با روان درمانگر:

- سلام! مشکلت چیه؟

- می بینی ، هیچ کس صدای من را نمی شنود …

- سلام ، پس مشکل شما چیست؟

دو روانشناس در امتداد یک خیابان تاریک قدم می زنند. که در دوست آنها مرد سرقت شده و وحشیانه ای را می بینند که روی زمین افتاده است. یک روانشناس به دیگری می گوید:

- ببین ، همکار. هر کس این کار را کرد به وضوح به کمک ما نیاز دارد …

مراجعه کننده - روان درمانگر:

- متشکرم که مرا از مگالومنی درمان کردی … به هر حال ، چند میلیارد دلار به تو بدهکارم؟

یکبار دزدان به دفتر یک روان درمانگر - هیپنولوژیست نفوذ کردند … آنها اسلحه را به سمت او نشانه رفته و درخواست پول کردند. او با دیدن وضعیت ناامیدکننده ، مقدار زیادی پول با این جمله انداخت:

- بگیر ، انجامش بده!

یک هفته بعد ، راکت بازان ، لاغر و خسته ، با مقدار زیادی پول وارد می شوند:

- آنها را پس بگیرید … همین مقدار را بگیرید … ما بیشتر می پردازیم … فقط ، لطفاً نصب را حذف کنید!

گفتگوی روانشناس و مراجعه کننده:

-به من بگو چرا تصمیم به خودکشی گرفتی؟

-زندگی کسل کننده است …

-فکر می کنید خودکشی به شما روحیه می دهد؟

یک تاجر به روانشناس مراجعه کرد:

- می دانید ، همیشه به نظرم می رسد که زیر تخت من قاتلی وجود دارد. ماههاست که نمی توانم بخوابم.

- قابل رفع است. شما به دو مورد (نگاهی به لباسهای گرانقیمت یک تاجر) نیاز دارید ، نه - سه دوره ، هر کدام ده دوره (یک زنجیر طلا می بیند) ، نه - بیست جلسه به ارزش دویست جلسه (متوجه یک انگشتر گرانبها می شود) ، هیچ کدام - سیصد دلار.

- باشه فکر کنم …

یک هفته بعد ، یک تاجر با یک روانشناس تماس می گیرد:

- متأسفم ، من به خدمات شما احتیاج ندارم. یکی در نیم ساعت به من کمک کرد و صد روبل گرفت.

روانشناس (با حسادت):

- و این همکار من کیست؟

- چرا همکار؟ این یک وصال است. او تازه کنار تخت رفت

پاها …

معلم در درس روانشناسی ارتباطات: کارنگی به ما لبخند زدن را آموخت … مورفی تصریح کرد که این کمکی نخواهد کرد …

تماس تلفنی:

- سلام ، این روان درمانگر شماست. خوب ، حال شما چطور است؟

- ممنون ، همه چیز خوب است!

- اوه ، متأسفم ، به نظر می رسد من به مکان اشتباهی رسیده ام …

روانکاو به مشتری می گوید:

- دو خبر برای شما دارم - خوب و بد.

- چه چیزی بد است؟

- من کاملاً مطمئن هستم که شما یک همجنسگرا پنهان هستید …

- و بعد از آن چه نوع خبری می تواند خوب باشد؟

روانکاو ، نزدیک تر نشسته است:

- میدونی خیلی خوش تیپ هستی …

درمانگر به بیمار می گوید:

- در طول تعطیلات خود به آرامش کامل نیاز دارید. بنابراین ، من توصیه می کنم از داروهای آرامبخش استفاده کنید - هر روز یک قرص برای همسرتان.

یک بازنده به روانشناس مراجعه کرد:

- هورا! پرونده شروع شد! امروز ساندویچم را انداختم و کره افتاد!

روانشناس یک ساندویچ می گیرد و مدت طولانی آن را مطالعه می کند:

- نه ، دوست من … شما کره را از طرف اشتباه مالیده اید …

یک دوست قدیمی به هیپنولوژیست مراجعه کرد:

- می دانید ، پدرم بی خوابی دیرینه دارد.هیچ چیز کمک نمی کند - نه الکل ، نه قرص های خواب آور … شاید شما بتوانید کمک کنید؟

هیپنولوژیست موافقت کرد ، آمد و جلسه را شروع کرد:

-پلک های شما سنگین می شوند … تمام اعضای بدن با وزنی دلپذیر پر شده اند … شما در یک خواب عمیق غرق شده اید …

این جلسه یک ساعت و نیم طول می کشد. پس از او ، هیپنولوژیست بی سر و صدا بلند می شود تا با یکی از دوستانش تماس بگیرد. اما به محض سکوت ، پیرمرد سریع چشم خود را باز کرد و پرسید:

- سانی ، ببین ، این دیوانه از بین رفته است؟

مراجعه کننده از روانشناس می پرسد:

- آیا من واقعاً اینقدر ناامیدم؟!

- خوب ، چرا اینقدر تیره و تار! بیایید فقط بگوییم: اگر شما را درمان کنم ، شهرت جهانی پیدا می کنم …

مشتری: گوش من مدام زنگ می زند

روانشناس: جواب نده!

همسر یک مشتری قبلی به ملاقات یک روان درمانگر می آید:

تو قول دادی که شوهرم را درمان کنی. آنها گفتند روان درمانی خوب پیش می رود. و دیروز خودش را از پنجره بیرون انداخت!

- درست است. او کاملاً سالم از نظر روانی درگذشت …

متخصص NLP - مشتری:

- چگونه می توانید همه اینها را توضیح دهید؟.. خوب ، تصور کنید ، انگار می دانید حمل و نقل یا تله پورت صفر چیست … هی! بفرمایید! و این یکی ناپدید شد …

روانشناس - ملاقات با معشوقه خود … ناگهان - زنگ در به صدا در می آید.

او: شوهر!

او: خروج اضطراری کجاست؟!

اون: نمیدونم !!!

او: پس دوست داری او کجا باشد؟!

در قرار روانشناس:

- و چه مدت است که باور می کنید شوهر شما مرد ایده آل است؟..

دو روانشناس در حال صحبت هستند:

می دانید ، یکی از مشتریان من فکر می کند که او ماشین است!

- آره؟ و چگونه می خواهید با او رفتار کنید؟

- برای چی؟ سوار آن می شوم به خانه …

نکته روی میز: "من به روانشناس رفتم. من دیر خواهم کرد. شام در ماشین لباسشویی است."

شخصی به روانشناس مراجعه می کند. بی صدا به گوشش می زند و می رود. روانشناس ، در ضرر:

- و چرا آمدی؟ آیا می توانم آنچه را که می خواستم بگویم؟..

NS هولمز و واتسون در یک بادکنک کنسول شده اند. ناگهان ، از هیچ جا ، طوفان آنها را با خود برد. آنها در مقابل خود فقط دریای بی پایان را می بینند ، در پشت - ساحل در حال عقب نشینی و مردی که در قایق است. واتسون به او فریاد می زند:

- ما کجا هستیم؟

مرد ساکت است. واتسون حتی بلندتر فریاد می زند:

- الان کجا هستیم؟

مرد ساکت است. واتسون ، تمام قدرت خود را جمع کرد:

- ما کجا هستیم؟

مرد جواب می دهد:

- روی بالن هوا!

پس از آن ، آنها سرانجام به دریای آزاد منتقل می شوند. هولمز:

- روانشناس بود.

- چرا اینطور تصمیم گرفتی؟..

- ابتدایی است ، واتسون. اول ، در ابتدا او مدت زیادی فکر کرد. ثانیاً ، یافتن عیب در کلمات او مطلقاً غیرممکن است. ثالثاً ، آنها برای ما کاملاً بی فایده هستند …

در قرار روانشناس:

- صادقانه بگو مشکل من چقدر بزرگ است؟

- چقدر پول همراه دارید؟

روانشناس به مراجعه کننده می گوید:

- و از این روز - یک قطره الکل!

- چی؟! چیزی جدی دارم؟

- نه شما فقط باید در حال حاضر پول پس انداز کنید.

زن در پذیرش به روانشناس می گوید:

- شوهرم به من خیانت می کند.

- چرا شما فکر می کنید؟

- دوشنبه ها او ناپدید می شود ، شاد و راضی برمی گردد و یک روز بعد دوباره غرغر می کند و دوباره به فکر خودکشی می افتد.

-آه بنابراین او به من می آید!..

دو روانشناس از کنار سالن کار دسته جمعی عبور می کنند … یکی از دیگری می پرسد:

"گوش کن ، چرا اینجا بوی بد می دهد؟"

- بله ، همکار ما درگیر هیپنوتیزم جلسه ای را در اینجا انجام داد. تصور کنید ، او با یک ساعت کل مخاطب را هیپنوتیزم کرد. و وقتی به صحنه رفت ، زمین خورد و آنها را شکست.

-پس چی؟

- بنابراین ساعت گران بود ، با الماس.

- پس چی؟

- و این واقعیت که او نتوانست خود را مهار کند و فریاد زد: "گه!". از آن زمان ، سالن به هیچ وجه تمیز نشده است …

فارغ التحصیل دانشگاه استخدام می شود … توسط روانشناس آزمایش می شود:

- به تصویر نگاه کنید: سه نفر در دریایی آلوده به کوسه در حال قایقرانی هستند. اولین چیزی ندارد ، او از کوسه ها نمی ترسد. دومی یک چاقوی بزرگ دارد ، او به راحتی تسلیم نمی شود. و سومین توپ زیر آب دارد. خود را با کدام نقاشی مرتبط می دانید؟

- با شناور سوم شخص.

- متأسفانه شما برای ما مناسب نیستید. شرکت ما به افرادی نیاز دارد که خود را با کوسه ها معاشرت می کنند …

یک زن نمی توانست بخوابد … او به دیدن روانشناس رفت ، او به او یاد داد که تکرار کند: "من نمی خواهم بخوابم … من نمی خواهم بخوابم …" و بی خوابی او از بین رفت. پس از آن ، شوهرش را که از ناتوانی رنج می برد ، به پذیرایی آورد. آنها همان شب شبی باشکوه را سپری کردند.عصر روز بعد ، همه در انتظار ، او به سرعت وارد حمام می شود که شوهرش خود را قفل کرده است و از پشت در می شنود: "این زن من نیست … این زن من نیست …" …

دو روانشناس ملاقات می کنند. یکی از دیگری می پرسد:

-خوب شما چطورید؟

- بله … نپرسید …

- چی هست؟ …

- همه چیز بد است. یکبار روحیه بدتر می شود.

- بریم روان درمانی؟

- بیا … چرا احمق … مردم ما - ما می دانیم که هیچ روان درمانی وجود ندارد …

روانشناس با یک کارآفرین در محفظه ای سوار می شود … دومی می گوید:

- از آنجا که شما یک روانشناس هستید ، به این معنی است که شما در افراد مسلط هستید. بیایید بازی کنیم: شما افکار من را به من بگویید ، اگر درست حدس بزنید ، 100 دلار دریافت خواهید کرد.

- خوب. ما الان از جنوب می رویم. شما بدون زن هستید. بنابراین شما در آنجا رابطه داشتید و اکنون در مورد آن دختر فکر می کنید …"

- درست است … 100 دلار بگیر!

-و همسر شما منتظر شما در خانه است و شما فکر می کنید چقدر از او خسته شده اید …

- 100 دلار دیگر نگه دارید!

- و سپس این فکر به ذهن شما خطور می کند: و آن را "حذف" نکنید؟

- 1000 دلار نگه دارید!

- برای چی؟! برای یک فکر؟

- این دیگر یک فکر نیست! این در حال حاضر یک ایده است …

مشتری: حلقه های رنگی مدام در جلوی چشم من شناور هستند

روانشناس: بله؟.. و چه رنگی را ترجیح می دهید؟

در قرار روانشناس:

- من افسرده هستم.

- سپس شما باید سرسختانه وارد کار شوید!

- اما من روی میکسر بتن کار می کنم!..

- و من اغلب این را دارم … چطور است … خوب ، وقتی مدام فراموش می کنی چه نام دارد؟

- بدهی ها؟..

چپایف از آکادمی آمد. پتکا از او می پرسد:

-چه علومي به شما تدريس مي شد؟

-منطق ، فلسفه و روانشناسی

- تفاوت آنها چگونه است؟

- می بینید ، حمام وجود دارد ، و در کنار آن دو نفر هستند - تمیز و کثیف. کدام یک به حمام می رود؟

- نمی دانم. و واقعا چی؟

- از نظر منطق - کثیف ، از آنجا که دیگری در حال حاضر تمیز است.

- و از نظر فلسفه؟

- کسی که پاک است وارد می شود ، زیرا به نظافت عادت کرده است ، و کثیف به کثیف بودن عادت کرده است. حالا به من بگو: واقعاً چه کسی به حمام می رود؟

- کی میدونه!

- اما این در حال حاضر روانشناسی است …

پس از تحقیقات طولانی در موسسه روان درمانی خانواده فرمول کوتاهترین گفتگوی خانوادگی بدست آمد:

شوهر: رری …

همسر: وای!

این روانشناس به بیمار توصیه می کند که یک درمان م effectiveثر برای افسردگی باشد

- اگر احساس می کنید غیر قابل تحمل هستید - به خانه بروید. در راه خود یک دماسنج مقعد جانسون را از داروخانه بخرید. وقتی به خانه می آیید ، لباس های خود را عوض کنید و دراز بکشید. دستورالعمل استفاده از دماسنج مقعدی را بخوانید ، که در آن آمده است که سازندگان تضمین می کنند که هر دماسنج به صورت جداگانه آزمایش شده است. سپس چشمان خود را ببندید و فکر کنید: "چه نعمتی است که من افسر کنترل کیفیت دماسنج های مقعدی در جانسون نیستم!"

مراجعه کننده به مطب روانشناس نزدیک می شود … ضربه زدن - صدایی نیست. وارد می شود - یک کلمه نیست. مشتری منتظر است. روانشناس به دنبال کار خود می رود. در نهایت ، مشتری شکست می خورد:

- سلام. میدونی ، الان احساس میکنم مثل یه مرد نامرئی …

روانشناس (نگاهی به مقالات):

- کی آن حرف را زد؟

از روانشناس فرانسوی پرسیده شد:

- به من بگویید ، تفاوت نسل جدید با نسل قبلی چگونه است؟

- عملا هیچی. آنها نیز بزرگ می شوند. آنها به لیس می روند. اولین سیگار را بکشید. خانه را ترک کن. ازدواج کردن. بچه داشتن. اما - به ترتیب معکوس.

بر اساس تحقیقات روانشناسان برجسته آمریکایی دو دلیل وجود دارد که چرا یک مرد عصر را در یک بار می گذراند. اولا زن ندارد. دوم اینکه او همسر دارد.

دانش آموزان از معلم می پرسند:

- چگونه می توان افراد غیرطبیعی روانی را از شبیه ساز تشخیص داد؟

- برای چی؟

- خوب ، کیفیت تخصص چطور؟

- ببینید ، کسی که خوب شبیه سازی می کند خوب و بیمار است.

اخلاق افسانه "روباه و انگور" که توسط روانشناس توضیح داده شده است: "سوژه به دلیل این واقعیت که شی به عنوان نیاز سوژه عمل می کند و وضعیت به نفع برآوردن این نیاز حل نشده است ، یک واکنش احساسی از سرخوردگی ایجاد می کند. بنابراین ، این شیء در آگاهی سوژه دچار دگرگونی ذهنی شد ، در نتیجه آن ویژگی هایی را بدست آورد که در اصل ذاتی آن نبود.بنابراین ، ادراک جهان با کمک تغییر خودآگاهی بازسازی شد ، در نتیجه واکنش جایگزینی نیاز سوژه به یک شیء با انکار مصنوعی موقعیت ایجاد شد … ".

در پذیرایی با روان درمانگر:

- شما می گویید مالیات را با شادی پرداخت می کنید؟ چند وقته اینو داری؟

زن به خانه می آید ، می بیند: شوهر روی زمین نشسته است و بطری را با بینی باز می کند

-موضوع چیه؟!!

-بله ، روحیه آشغال است …

همسر با عجله به سراغ روانشناس می رود:

- شوهرم دیوانه است!

- چگونه نمایش داده می شود؟

- من به خانه می آیم ، و او بطری را با بینی باز می کند!

- آه … این مزخرف است. فقط این مرد روحیه کثیفی دارد …

مشتری در قرار روانکاو:

- می دانی ، من چنین مشکلی دارم! مهم نیست که چگونه خودم را مهار کنم ، باز هم هر شب پنج یا شش مرد را به خانه می آورم. و دیروز - به اندازه ده!

روانکاو (آشفته):

-بله بله…

مشتری با تعجب روی مبل ایستاد:

- چطور ، و شما آنجا بودید؟..

با یک روانپزشک تماس بگیرید:

- دکتر ، من در محل کار خیلی خسته ام ، فقط هیچ قدرتی ندارم!..

- كجا كار ميكني؟

- بله ، در خط کمک …

- آه … به همین دلیل صدایت را می شناسم …

در سخنرانی روانشناسی ارتباط ، معلم می گوید:

- بهترین راه برای پایان دادن به عصبانیت یک زن ، بوسیدن یک دختر است.

از طرف مخاطبان:

- و چگونه می توان او را به هیستریک برد؟

دانشجوی دیروز به عنوان مشاور در یک دفتر روانشناسی مشغول به کار شد در صبح از رئیس می پرسد:

- به من بگو ، چه شغلی را به من واگذار می کنی؟

- خوب ، یک جارو بردار و اینجا جارو کن …

- چطور ؟! من از دانشگاه فارغ التحصیل شدم !!!

- اوه ، پس!.. خوب ، پس ، برای اولین بار ، بیا ، من به تو نشان می دهم …

در یک درس کاربردی در زمینه تشخیص های روانی:

- در پرسشنامه ، فقط می توانید یک س askال بپرسید ، که به شما امکان می دهد سن ، جنسیت و موقعیت اجتماعی یک شخص را دریابید.

-کدوم؟ …

- عبارت "پیاده روی برو" برای شما چه معنایی دارد؟

یک روانشناس ، خطاب به یک مشتری:

- شما مشکلات روانی آشکاری دارید …

- اما من دوست دارم یک نظر دیگر بشنوم!

- خوب … اگر اصرار دارید ، لطفاً: شما نیز وحشتناک هستید.

معلم در یک سخنرانی در مورد آسیب شناسی ، می گوید:

- بر اساس آمار ، هر چهارم فرد از اختلال روانی رنج می برد. سه نفر از دوستان خود را بررسی کنید. اگر همه چیز برای آنها خوب است ، نتیجه گیری کنید …

مراجعه کننده از روانشناس می پرسد:

- نام چنین پدیده ای در روانشناسی چیست ، هنگامی که تنها با یک مرد تنها می خواهید با او رابطه جنسی داشته باشید؟

روانشناس (کمربندش را باز می کند):

- به این پدیده می گویند جلسه موفق!

در پذیرایی با روان درمانگر:

- سلام. من یک کلپتومنیک هستم.

- بسیار خوب. البته این خیلی خوب نیست … اما هیچ چیز وحشتناکی هم نیست …

اطلاعیه در تبلیغات:

"کسانی که دوره های روانشناسی ما را با موفقیت گذرانده اند ، مدارک حرفه ای دریافت می کنند."

از فرهنگ لغت روانشناسی: "آرامش عبارت است از بازگشت تدریجی یک سیستم به حالت تعادل ، که از چنین وضعیتی خارج شده است ، پس از توقف عمل عواملی که آن را از تعادل خارج می کند."

آگهی در مقاله:

روان درمانی اعتیاد. من آن را از اینترنت خارج می کنم."

در قرار روانشناس:

- دو نفر در من نشسته اند: یکی می گوید - بنوش ، و دیگری نمی نوشد. باید چکار کنم؟

- و شما به آنها یاد می دهید که با یکدیگر رفتار کنند!

سوال از آزمون: "آیا به سرزمین مادری خود دو میلیون دلار می دهید؟"

- کلید: اگر "بله" را پاسخ دادید - با 03 تماس بگیرید ، اگر "نه" - در هر مورد دیگر ، هنوز محاسبه می شوید …

چرا مردان بیشتر مستعد روانکاوی هستند؟

- زیرا به خاطر سپردن دوران کودکی برای آنها آسان تر است - به هر حال ، آنها همیشه در آن هستند!

یک تاجر از یک روانشناس شکایت می کند:

- همه چیز مرا عصبانی می کند - تامین کنندگان ، خریداران ، بانکداران و راهزنان. فقط یک چیز کمک می کند - من به خانه می آیم ، نوعی "اسباب بازی" می پوشم ، صد هیولا را می کشم و بلافاصله احساس بهتری دارم. تنها مشکل این است - من بیش از دو سطح را پشت سر نمی گذارم ، آنها به سرعت مرا می کشند …

- و شما از ماوس استفاده می کنید.

چند روز بعد ، تاجر با روانشناس تماس می گیرد:

- ممنون از راهنمایی ، کمک زیادی کرد. به محض این که به خانه برسم ، دوازده را سریعتر خیس می کنم. فقط حیف برای موش ها ، بچه ها خیلی ناله می کنند …

دو روانشناس در حال صحبت هستند:

میدونی من همچین مشکلی دارم

چی شد؟ هر شب خواب می بینم که درب روبه روی من کتیبه ای است.من آن را می کوبم ، فشار می دهم ، با شانه شروع به بیرون زدن می کنم ، با پایم لگد می کنم - همه چیز بی فایده است …

- و چه چیزی روی آن نوشته شده است؟

-"به خودم"…

معاینه در گروه روانشناسی در فیزیولوژی فعالیت عصبی بالاتر:

- به ما بگویید که گایروس باید چگونه باشد؟

خوب … آیا مغزها باید به اندازه کافی راست باشند تا افکار شما گیج نشوند؟

مراجعه کننده به روانشناس مراجعه می کند:

- کمکم کنید. من خوک هستم!

- من هم ایده آل نیستم …

شما نمی فهمید: من یک خوک واقعی هستم. غرولند می کنم ، در گودالی غلت می زنم ، در حصار خارش می کنم … آیا به من نخندیدی؟

- خوب ، تو چی هستی … ما به تو غذا می دهیم …

دریا یکبار نگران است ، دریا نگران دو ، دریا نگران سه است. روان رنجوری وسواس فوبی در کنار دریا!.

در قرار روانشناس:

- هیچ کس به من توجه نمی کند! به نظر من من وحشتناک تر از یک میمون هستم! تمام روز روی کاناپه و پیچیده دراز می کشم. باید چکار کنم؟

- پیچیده نباش! شما حتی هیچ چیز نیستید … اما شما نیاز به کار ، کار و کار دارید! فقط کار ساخته شده از … خوب … شما من را درک می کنید … یک شخص.

کار روان درمانگر چیست؟

وی با پرسیدن سوالات مشابهی که همسرش هر شب از مشتریان می پرسد ، دستمزد می گیرد.

فرا روانشناسی چیست؟

- این زمانی است که شما به روانشناس مراجعه می کنید و دو نفر از آنها وجود دارد …

روان درمانگر به یک مراجعه کننده ثابت می گوید:

- خوشحالم که به شما اطلاع می دهم که اکنون کاملاً از گرایش های همجنس گرایانه رهایی یافته اید!

- عالیه! پس می بوسمت!

- خوب ، تو چی هستی … تو ، در واقع ، نباید روی بغل من بنشینی …

گفتگوی دو روانشناس:

- وقتی کارم را شروع کردم ، چیزی جز ذهن خودم نداشتم!

- بله ، در زمان ما ، بسیاری مجبورند از صفر شروع کنند …

سلام ، روانشناس رایگان

- سلام ، شخص کاملاً عادی!

توصیه شده: