چگونه از یک روانشناس به یک مامور مخفی تبدیل شدم

تصویری: چگونه از یک روانشناس به یک مامور مخفی تبدیل شدم

تصویری: چگونه از یک روانشناس به یک مامور مخفی تبدیل شدم
تصویری: چطور میشه از انتخاب درست برای ازدواج اطمینان داشت؟ با رابطه جنسی یا هم خانه شدن؟ 2024, آوریل
چگونه از یک روانشناس به یک مامور مخفی تبدیل شدم
چگونه از یک روانشناس به یک مامور مخفی تبدیل شدم
Anonim

تابلویی با کتیبه "Head of the UTKPGK FR GM" تکان خورد ، روی در زد و در اعماق دفتر شناور شد. در باز شد - و روانشناس آلینا وارد آن شد. دست راست تلفن را در جیب کت پشمی گرم کرد و دیکتافون را روشن کرد ، در هر صورت ، و دست چپ سرد سرد بیانیه را نگه داشت.

آلینا جنگ سردی را با رئیس دفتر انجام داد و در آن دفتر را به مدت دو ماه اجاره کرد. و در این دفتر وقت آن رسیده بود که علامت "روانشناس" را با "یخچال شماره 666" جایگزین کنید. و اگر مجبور نیستید مشکل خود را حل کنید ، بلکه آن را فریز کنید ، روانشناس با مهمان نوازی شما را به صندلی نشان می دهد.

رئیس برای گرم کردن اتاق شروع به کار دیگ بخار را ضروری ندانست. ماه نوامبر برف را روی درختان طاس می پاشید و یخ زدگی می کرد. و آلینا برای روشن کردن ، پرسیدن ، توجه ، تأکید ، پرسیدن ، گفتن ، و سپس مطالبه گری رفت. سر براق و موهای خاکستری رئیس با دندانهای سرامیکی به او لبخند زد و زمزمه کرد:

- همه چیز ناامید می شود ، ما را ناامید کنید ، اما ما شما را گرم می کنیم. چند روز ، روح من ، حداکثر یک هفته است ، - سر روانشناس معتمد او را بیرون می برد و با کف دست داغ او را به عقب هل می داد.

ژاکت سوم روی شانه های آلینا آویزان بود و پاهای باریک او با جوراب شلواری "مادربزرگ" پوشیده شده بود. او بدون اسپری گلو از خانه خارج نشد. تلفن آلینا به طور فزاینده ای پیام دریافت می کرد:

من فردا با شما قرار ملاقات دارم. اما من نمی آیم اینجا خیلی سرد است. وقتی سیل می شوند ادامه دهیم …”.

بعد از اینکه آلینا به زیرزمین در قلب سرد اتاق دیگ بخار رفت ، اعتقاد به آینده گرم از بین رفت. مردی که در ژاکت نخودی پیچیده بود و چکمه های بزرگ نمدی پوشیده بود ، از میان ابر دود سیگار که از او بیرون می آمد ، مانند یک اژدها شگفت زده شد:

- خانم جوان ، چه می خواهی؟ همچنین در پاشنه چنین سردی … من آمدم.

- سلام. می خواستم بفهمم. رئیس می گوید شما اینجا خرابی دارید. برای مدت طولانی همه اینها به نحوی. فصل گرمایش یک ماه و نیم پیش آغاز شد. دیگر هیچ قدرتی برای یخ زدن وجود ندارد. من برای گرمایشی پول می دهم ، اما خدمات دریافت نمی کنم. کی آب می گیرد؟

اژدها با سمت راست صورت لبخند غم انگیزی زد.

- HM! شکستن. در اینجا هیچ شکستگی وجود ندارد. و وجود نداشت. همه چیز خوب است. صرفه جویی رئیس ماست. پاک؟

خیلی واضح تر.

- با تشکر. برای اطلاع ، - آلینا کف ژاکت شماره 3 را کشید و با افتادن روی سوراخ های بتن بیرون رفت.

هوای گرم دارایی های رئیس که از غرور و بوی مبلمان چرمی اشباع شده بود ، حتی بیشتر خشمگین شد. آلینا بدون اینکه منتظر بماند تا سر براقش از رایانه بالا برود ، عبارات آماده شده را مانند میخ در پارکت چکشاند:

- من با شما قرارداد را نقض می کنم. جلوتر از برنامه. من با یک وکیل مشورت کردم و درخواست بازپرداخت هزینه گرمایشی را کردم که به من ارائه نشد. هرگونه تأیید ثابت خواهد شد. در اینجا بیانیه آمده است. ثبت نام. لطفا.

- بله لطفا! مشکلی نیست! - رئیس ناگهان روی صندلی خود چرخید و بیانیه را از دست سرد روانشناس پاره کرد.

او با سر و صدا امضای خود را خط خطی کرد و دوباره چشمانش را روی مانیتور فرو کرد.

- بهترین آرزوها! و یک زمستان گرم برای شما! - آلینا اسید چکانید و در را کوبید و دکمه بالای ژاکت شماره 1 را باز کرد.

داغ شد. آلینا در دفتر مورد علاقه خود نفس خود را بیرون داد. "هیچ درگیری وجود نداشت." او دوباره مجبور است در دنیای کدر اجاره فرو رود. حمله اول خفه شد … اما در ذات او نبود که از آنچه به پایان رسید یا اتفاق نیفتد پشیمان شود. "بنابراین - جای من نیست."

بین دریافت مشتری ، نوشتن مقاله ، تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد ، پایکوبی در اجاق گاز ، نظافت ، انجام تکالیف با دانش آموز کلاس سوم ، سفر به تمرینات کودکان و معلم ریاضی ، گاهی اوقات آلینا عصرها با دوست خود به گردشگاه می رفت..

- در اینجا زن انگلیسی ما اخیراً یک دفتر اجاره کرده است ، - دوستش ماشا دست خود را به سمت ساختمان صورتی چهار طبقه حرکت داد.

در ظاهر ، ساختمان با ساختمانهای اداری مدرن متفاوت بود. گویی زمان ، با پنجه های مراقبتی او را در آغوش گرفت و به مدت 50 سال اجازه نداد حتی یک نفر با سطل سفید و قلم مو رنگ اعتراف کند.و فقط انبوهی از تابلوهای بالای ورودی: "دفتر اسناد رسمی" ، "آتلیه عکس" ، "پلی گرافی" ، "شرکت تور" در مورد زندگی اداری در داخل فریاد زدند.

دقیقاً ساعت 10 صبح روز بعد ، آلینا با کت و شلوار مشکی رنگ و با سند هویتی ، مقابل معشوقه همه دفاتر اجاره ای - گرترود گربروونا کلاچ - نشسته بود. اتاق گرم بود. "آیا واقعاً فردا در محل کار با یک بلوز نشسته ام!" - در معده تمیز شد

گرترود Gerberovna Kalach ایستاد … یک دقیقه. من به شما یک راز می گویم - آلینا بلافاصله نام خود را به Ge کوتاه کرد. GE. و به خدا ، برای همه ما راحت تر خواهد بود.

… با آرنج هایش روی دیوار ایستاده بود و از طریق چشمانش به بازدیدکننده تازه ظاهر شده نگاه می کرد. شکل بلند و نازک Ge. GE. او چکمه های سفید رنگ پوشیده بود ، شلوارهای چسبان کشیده ، ژاکت خشن تا زانو و کت دوچرخه سواری چرمی کوتاه. یک کلاه بافتنی با یک گوزن دوزی شده و یک پمپ بزرگ روی سرش قرمز بود. در چهره او ، تجربه زندگی و آرایش شلخته به یک سمفونی تبدیل شد.

- بنابراین ، شما یک روانشناس هستید … من همچنین به روانشناسی علاقه دارم ، - با هوای یک نامزد علوم Ge. GE. نشست.

- بله ، این برای درک خود و زندگی بسیار مفید است ، - از علاقه Ge. Ge. پشتیبانی می کند. آلینا با یک عبارت آماده شده ، که با آن به چنین اظهاراتی پاسخ داد. - من می خواهم دفتر شما را اجاره کنم. این امکان وجود دارد؟

- ام … کابینت ، پس. از کجا در مورد ما می دانستید؟ - GE. GE. او عجله ای برای دادن اطلاعات نداشت و گویی از مشتری آماده راضی نبود. - قبلاً کجا آن را دریافت کرده اید؟ چرا رفتی؟

- چگونه می دانستید؟ همین الان رد شدم و نگاه کردم. و زودتر - در چشم انداز Tsvetochny. آنجا غرق نشدند. می توانید تصور کنید؟

- ناگوار! اوه ، ما گرم هستیم ، مثل ظهر قاهره! می بینید ، من حتی پنجره را باز می کنم ، - Ge perked up. GE. و برای اولین بار لبخند زد - تو اینطوری به من نگاه نکن! با این تعمیرات بی پایان ، من حتی نمی توانم لباس شایسته ای بپوشم. اکنون راهرو در چهارمین حاشیه قرار دارد. همه چیز خیلی عزیز است ، اوه ، خیلی عزیز!

- بله تو! فهمیدن. لباس کار ، - آلینا در پاسخ لبخند زد. - بنابراین ، آیا شما دفاتر رایگان دارید؟ - آلینا قبلاً احساس می کرد که متقاعد می شود.

- Nuuu … - Ge. GE. لب هایش را دراز کرد و سرش را در شانه هایش پنهان کرد ، - من اینجا هستم … اما اسناد خود را به من نشان دهید. خواهش می کنم ، او ناگهان شلیک کرد و چشمانش به شدت وحشت زده بود.

GE. GE. صدای خش خش را تمام کرد و ناگهان بلند شد. پمپ با بی حالی تکان خورد.

- خب من نمی دانم. بیا ، من دفتر را به تو نشان خواهم داد.

آلینا کاغذها را جمع کرد ، کتش را گرفت و به دنبال چکمه های پهن رفت.

GE. GE. قفل در چوبی را با یک شیشه مات باز کرد. خالی. کاملا. این روشن است. به گرمی. آلینا با ناباوری به سمت باتری شتافت و دستش را کشید. آنچه شما نیاز دارید! من

- دوست داری؟ گزینه مناسب؟ - GE. GE. به صورت برافروخته روانشناس نگاه کرد.

- آره. من آن را می پذیرم ، - آلینا شادی خود را متوقف کرد و با پاشنه عملی روی او قدم گذاشت. این امر ضروری بود به طوری که مهماندار با احساس تمایل به جیغ زدن مشتری ، قیمت را افزایش نداد.

- چرا این دفتر خاص؟ - GE. GE. دستانش را در دو طرف تیز فرو کرد

آلینا با گیجی به دیوارها نگاه کرد:

- بنابراین شما خودتان … و … دیگران را بپزید …

- اوه ، من هستم! همون طور! به طور کامل به دست آورد ، - Ge. GE. عقب نشینی کرد

یک دقیقه دیگر ، آلینا طوری ایستاد که انگار در شیشه دمیده شده بود ، و سپس شروع به برنامه ریزی برای حرکت کرد.

قرارداد - پرداخت - اثاث - اسباب کشی - بارگیری - تخلیه در عرض چند ساعت حرکت کرد. و عصر ، روانشناس آلینا قبلاً با جارو در پناهگاه جدید خود در حال جمع آوری بود.

زندگی معمولی کار به بن بست رسید. جوانی با شلوار جین و ژاکت گریه می کند:

- به نظر می رسد که خوابم می برد … هر بار … وقتی از من در این باره می پرسد … و بعد … رراز! فلاش! دستش را تند تکان داد و پایش را محکم زد.

آلینا لرزید. یک نگاه جانبی به چیزی قرمز توجه کرد که پشت شیشه مات در جلوی چشمک می زد. "به نظر می رسید."

- او می داند چگونه همه چیز را به طوری که … - ادامه داد مشتری ، چشمان او را بست.

آلینا نمی توانست جلوی در را بگیرد. قرمز به شیشه چسبیده و … گوش در همان جا کشیده شده است. گوش. کلاه؟ GE. GE.؟ استراق سمع ؟! هذیان نوعی … قلبم در گلویم تپید. کلمات مشتری مثل یک پنجره بسته دستگاه زمزمه می کرد. و تمام توجه آلینا مانند مهره های نخ شکسته به زمین افتاد.

حتماً توضیحاتی در این مورد وجود داشته است. باید ، باید! در راه بازگشت به خانه ، آلینا دیوانه وار به دنبال او می گشت: "شاید Ge. GE. چیزی را گیج کرد یا. او نیاز داشت که در مورد اسناد با من صحبت کند و بیرون از خانه منتظر ماند تا من کارم را تمام کنم. بله ، اما گوش … ".

دو روز طول کشید. در یکی از مشورت های عصرانه ، کلاه به حرم حمله کرد و راحتی مراجعه کننده و ثبات روانشناس را مختل کرد. دوبار با انگشتان دستش در را کوبید و بدون اینکه منتظر جواب باشد ، وارد دفتر شد:

- سلام ببخشید. آلینا ویکتوروونا ، می توانی … - Ge. GE. او با لبخند احمقانه ای مشتری را با یک نگاه نگاه کرد و روان دفتر را در اطراف و عقب اندازه گیری کرد و به دنبال چیزی بود.

- ویتالینا ، - آلینا ویتالینا را تصحیح کرد ، مهاجم را با ران خود به داخل راهرو هل داد. - من کار می کنم و نمی توانم در جلسه ای با مشتری حواسم پرت شود! این بحثی نیست! و من در مورد ویژگی های کارم به شما هشدار دادم! - آلینا با آهو روی گوزن روی کلاه فریاد زد.

- اوه ، ببخشید ، اوه ، - Ge. GE. من از یک قرارداد غیر فوری که باید امضا می شد می ترسیدم ، از جا پریدم و سعی کردم چیز دیگری را از طریق شیشه مات دفتر ببینم.

آلینا شروع به بستن از داخل کرد.

سپس اتفاق عجیبی افتاد. GE. GE. بیش از یک بار او آلینا را در راهروهای طولانی که از تاریکی بیرون می آمد گرفت. او با انگشتان خیس دستانش را گرفت و با لب های ترک خورده زمزمه کرد و به اطراف نگاه کرد: "برو؟ آیا دوباره برمی گردی؟ "،" امروز چند مشتری دارید؟ فردا؟ "،" وقتی در محل کار نیستید چه کار می کنید؟ ". چهار بار Ge. GE. او برای او پیمانی به ارمغان آورد که در آن نکات مورد توجه قرار گرفت و با مشروعیت آنها به سطح قداست رسید. گوش چسبیده به شیشه که شبیه آدامس آغشته شده است ، به یک لوازم جانبی آشنا تبدیل شده است.

واضح است که کلاه زیر نظر روانشناس است.

آلینا تصمیم گرفت صحبت کند.

فرصتی برای صحبت صبح همراه با Ge ایجاد شد. Ge. ، که وارد دفتر شد. در دو جهش ، او نزدیک مبل بود ، با مهارت یک سنجاب ، ارسی را به عقب پرتاب کرد ، تا کمر خود را به داخل فرو برد و با دست شروع به لرزیدن کرد. صدای آلینین بلند شد:

- چه کار می کنی!

GE. GE. ارسی را محکم کوبید و روی صندلی نشست

- Alinochka Viktorovna ، - او ناله کرد.

- ویتالیفنا.

- ویتالینا. من را ببخش ، اما باید از تو بخواهم ، وگرنه دیوانه می شوم … »او پاهای خود را دراز کرد و به آرامی کلاه خود را برداشت و موهای نازک خود را نشان داد. چشم ها در امتداد دیوار به صورت زیگزاگی حرکت می کنند. - آیا دوربین یا اشکال اینجا دارید؟

آلینا از اینکه شگفت زده نشده بود شگفت زده شد: "شزوفرنی؟ شیدایی آزار و اذیت؟ وسواس اجباری؟ به نظر می رسد این زن به کمک نیاز دارد. یا شاید او قبلاً چیزی را پذیرفته است."

- من دستگاه ضبط ندارم. مشتریان من این را دوست ندارند. صادقانه کار می کنم. گرترود گربروونا! سوالات عجیبی می پرسید. و متوجه می شوم که شما نسبت به من بسیار تنش دارید ، - آلینا هوا را در ریه های خود گرفت و برای یک مکالمه صادقانه طولانی تنظیم شد …

GE. GE. پاهایش را فرو کرد ، کلاهش را کشید و تکان داد:

- من نمی توانم چیزی به شما بگویم. فعلا!

پرید ، ناپدید شد.

اگر این کار ادامه پیدا کرد ، باید به دنبال یک دفتر باشید.

یک هفته pom-pom در راهروها ظاهر نشد. گوش گم شده بود ، انگار خانم نظافتچی در حین نظافت عمومی آن را پاک کرده باشد. آلینا آرام نمی گرفت.

از طریق نامه ، Ge. GE. دومین قهوه اش را تمام کرد "برق" ، "مالیات" ، "صندوق ساختمان" ، "دستور کار کلاچ G. G. در …". دادگاه! پودر قهوه روی لگ ها تار شد. او از جا پرید و شروع کرد به پاک کردن پاکت با دست دادن.

جلوی چشم Ge GE. پیچ و تاب سیم ، کوهی از جعبه ها ، رایانه ها جارو کردند ، همه چیز به طور شبانه روزی پلک زد ، مانند در یک فرودگاه نظامی. و دو نفر که خالکوبی بیشتری نسبت به لباس داشتند. هنگامی که آنها دفتری را اجاره کردند که روانشناس آلینا در آن زندگی می کرد ، نوع فعالیت خود را به طور نامشخص نشان دادند. افراد خالکوبی شده در سکوت کار می کردند ، بدون توجه به دفتر وارد می شدند ، به همسایگان خود سلام نمی کردند. و آنها کلاهبردار بودند ، اما فوراً فاش نشد.

GE. GE. دور دفتر دویدمن به یاد گناه خود افتادم - کلاهبرداری با مصالح ساختمانی غیر مایع. تجارت طولانی فرسوده دوباره مانند جوش روی بینی ظاهر شد.

هنگامی که کلاهبرداران برای خروج آماده می شدند ، اجاره را به مدت 2 ماه پرداخت نمی کردند. GE. Ge آنها را با قرارداد تهدید کرد. و آنها ، در شکلی نامعقول ، او را با گناهی سیاه نمایی کردند. فقط از کجا فهمیدند! کلاهبرداران بی سر و صدا رفتند و زن را با ترس هایش تنها گذاشتند. آنها تهدید به بازگشت کردند. GE. Ge از همه چیز و همه می ترسید ، او شروع به زندگی با چشم دوختن به او کرد.

و در اینجا - یک روانشناس. "اگر او مامور فرستاده شده توسط کلاهبرداران باشد ، چه می شود؟ ما باید بفهمیم."

GE. GE. خواندن برنامه را تمام کرد و با تلفن به شوهرش فریاد زد: "یوریک ، یورا! گرفتار شدند! من به عنوان شاهد به دادگاه احضار می شوم! آنها را گرفت!"

خروج از دادگاه ، Ge. GE. درخشان شد "یور ، آنها زندانی شدند."

آلینا در حال باز کردن دکمه کت خود در راه بود ، هنگامی که پشت سرش صدا کرد:

- علیینوچکا! ویتالیفنا!

زنی که فقط با صدایش قابل تشخیص بود به آرامی به سمت آلینا حرکت می کرد. دامن بلند روی پاهای باریک او با پاشنه های نازک تکان می خورد. یک جلیقه خز سفید برفی کمر را برجسته کرده و چهره خندان را قاب کرده بود. سنگریزه ها در گوش های آشنا برق می زد. کلاه کجاست؟ فرهای فرفری در یک پاپیون کامل پرتاب شدند.

GE. GE. دستش را روی شانه های آلینا گذاشت. بوی گران قیمت می داد.

- عزیزم ، چه دختر باهوشی هستی! من نظرات خوبی در مورد شما شنیده ام. من از همکاری ما راضی هستم ، - او به چهره متعجب آلینا نزدیک شد و نیم لحن پایین تر گفت ، - در دو هفته ، بچه های IT دفتر من را در طبقه دوم تخلیه می کنند. او خیلی بهتر از شماست. قیمت همان است. بیا داخل ، نشانت می دهم. و فقط بیا ، ما در مورد روانشناسی صحبت می کنیم ، چای می خوریم. روز خوبی داشته باشید.

آلینا بعد از پری فراری کلیدها را انداخت.

"احتمالاً درمان شده است."

آلینا آدلر / روانشناس - روان درمانگر /

توصیه شده: