داستان شخصی. چگونه من روانشناس شدم

تصویری: داستان شخصی. چگونه من روانشناس شدم

تصویری: داستان شخصی. چگونه من روانشناس شدم
تصویری: طریقه صحیح بحث که منجر به دعوا و عذاب وجدان و ناراحتی نشود 2024, آوریل
داستان شخصی. چگونه من روانشناس شدم
داستان شخصی. چگونه من روانشناس شدم
Anonim

اغلب از من س aboutالی در مورد مسیر زندگی ، در مورد انتخاب حرفه و هدف می پرسند. اکنون می خواهم داستان خود را درباره نحوه رسیدن به روانشناسی با شما به اشتراک بگذارم.

وقتی کار زندگی خود را پیدا می کنید ، می فهمید که همیشه آن را به شما صدا کرده است …

کسی خوش شانس است ، و فردی از دوران کودکی به طور خاص می داند که می خواهد و در تمام زندگی خود چه خواهد کرد. من مجبور بودم مسیری سخت را طی کنم تا بتوانم کاری را که دوست دارم شروع کنم ، که برای خود لذت و رضایت را به ارمغان می آورد. می بینم که به لطف فعالیتم ، افراد آگاه و شادتری در جهان وجود دارند.

این چه راهی بود؟

تا آنجا که به خاطر دارم ، به راحتی با دیگران تماس گرفتم. در مهد کودک ، در حیاط ، در مدرسه ، من همیشه دوستان زیادی داشتم. علاوه بر این ، اکثر آنها از من بزرگتر بودند ، اما این به هیچ وجه در ارتباط ما دخالت نداشت. در شرکت من با همان سن پذیرفته شدم و حتی در آن زمان آنها اغلب چیزهای صمیمی را با من در میان می گذاشتند و برای مشاوره به من مراجعه می کردند. من بسیار کنجکاو بودم و مردم را دوست داشتم ، مکانهای جدید ، دانش جدید. و سخاوتمندانه با دیگران به اشتراک گذاشت.

به طور کلی ، من فردی بدون درگیری بودم و اغلب به عنوان صلح بین طرف های متخاصم عمل می کردم. من هنوز معتقدم که همه چیز را می توان به صورت مسالمت آمیز حل کرد و در مورد همه چیز توافق دارم.

بعد از مدرسه ، من به دانشگاه نرفتم ، حتی تلاش نکردم ، اگرچه در مدرسه دانش آموز عالی بودم و می توانستم وارد هر موسسه آموزشی شوم. متأسفانه ، در آن زمان هیچ راهنمای شغلی وجود نداشت و والدین من از مشاغل آگاهی نداشتند ، بنابراین من هیچ ایده ای نداشتم که چه انتخابی وجود داشت و به عنوان معلم دبستان وارد مدرسه شدم ، زیرا یکی از همکلاسی های من در مورد آن صحبت کرد. پس از نیم سال ، متوجه شدم که نمی خواهم یک پنی در مدرسه کار کنم ، تحصیل را رها کردم و به سر کار رفتم.

کار همیشه در مورد مردم بوده است. ظاهراً ، به طور شهودی ، احساس کردم که این برای من بسیار مهم است. من واقعاً عاشق مردم ، آشنایان جدید ، مکان های جدید هستم ، دوست دارم هر کاری را که انجام می دهم تغییر دهم و ساده کنم.

17 سال پیش به روانشناسی ، خودسازی و پیشرفت شخصی علاقه مند شدم زیرا متوجه شدم که می خواهم مردم را بیاموزم و به آنها کمک کنم. من برای تحصیل نیمه وقت وارد دانشکده روانشناسی شدم. اما از سال دوم مجبور شدم در رابطه با فرمان به مرخصی تحصیلی بروم. من قصد نداشتم درسم را قطع کنم ، اما شرایط زندگی من متفاوت بود.

اگرچه نمی توانستم هزینه آموزش را بپردازم ، اما توسعه خود را در این زمینه متوقف نکردم. در اوقات فراغت ، کتاب می خواندم ، به سخنرانی ها و سمینارهای نویسندگان مختلف در زمینه روانشناسی و رشد خود گوش می دادم. من هنوز به طور مداوم در حال توسعه و یادگیری چیزهای جدید هستم.

من فقط در سال 2013 توانستم به مدرسه بازگردم ، اما در سال 2014 تصادف کردم ، پس از آن سلامتی خود را برای مدت طولانی ، از جمله سلامت روانی ، بازیابی کردم. من دچار اختلال استرس پس از سانحه بودم که با حملات وحشت همراه بود و پس از نیم سال درمان ناموفق به افسردگی تبدیل شد.

دوران سختی بود. او از خواب بیدار شد ، دخترش را به مدرسه فرستاد و دوباره خود را زیر پوشش قرار داد. کار به جایی رسید که نمی خواستم خودم را مرتب کنم ، به سختی خودم را مجبور کردم موهایم را شانه کنم و صورتم را بشورم. از دختری که زمانی مثبت و شاد بود ، تبدیل به سایه خودم شدم. می توانم تصور کنم که چقدر سخت بود که دخترم با من باشد. من این قدرت را نداشتم که به او توجه لازم را داشته باشم ، کمک کنم و موفقیت را ببینم. نمی دانم چه مدت می توانستم در این وضعیت دوام بیاورم. سیستم عصبی در حد خود بود. من به وضوح فهمیدم که به کمک احتیاج دارم.

در آن زمان ، دوستم پیشنهاد داد که من برای مطالعه در مرحله 1 "مبانی گشتالت درمانی" به تحصیل بپردازم ، و متوجه شدم که این شانس من است که به لطف گروه درمانی که در این دوره انجام می شود ، از این حالت خارج شوم. مرحله اول. حالا فهمیدم که انتخاب درستی کردم.در دوران تحصیل ، او یکی از عزیزان خود را از دست داد و به لطف درمان شخصی و گروهی ، توانست در غم آسیب شناسی زندگی کند. و این یک تجربه دشوار است ، با توجه به اینکه من در منبع نبودم و قطعاً نمی توانستم به تنهایی با آن کنار بیایم. و در نتیجه تجربه اندوه و اندوه ، نگرش نسبت به خود (عزت نفس و نظام ارزشی) ، نسبت به افراد دیگر و به طور کلی نسبت به زندگی تغییر کرد.

با گذشت زمان ، حالت عاطفی من بهبود یافت و در پایان اولین مرحله آموزش گشتالت درمانی (در 1 ، 5 سال) ، این وضعیت به طور چشمگیری تغییر کرد. انگار بالهایم پشت سرم بزرگ شده بود. من می خواستم تغییرات بزرگی در زندگی ام ایجاد شود. می خواستم بازی کنم!

من حتی نمی توانستم پیش از این تصور کنم که امکانات روان درمانی و درمان چقدر قدرتمند است. اینجا همه چیز ممکن است! همه آن چیزی که ما به خود اجازه می دهیم اعتراف کنیم. من ابزارهایی را برای مطالعه موثر و با کیفیت در مورد خودم و دیگران دریافت کردم. با توجه به تجربه خود ، می توانم با اطمینان بگویم که کار می کند.

در حال حاضر مرحله دوم "نظریه و تمرین درمان گشتالت" (2 ، 5 سال) را به پایان می رسانم - آموزش حرفه ای درمانگران گشتالت.

حرفه روانشناس متضمن مقدار زیادی دانش اساسی و مسئولیت شخصی بزرگ در استفاده از آن است. جای تعجب نیست که آنها با یک اصل مشترک - "ضرر نکنید" متحد شده اند. در طول آموزش ، من دانش جدیدی را جذب کردم و همچنین در همه گروه ها و آموزش ها شرکت کردم. و درمان شخصی من نیز ادامه یافت. این یک مورد ضروری در فرایند یادگیری است. روانشناس باید با "سوسک های" آنها برخورد کند تا امکان انتقال مشکلات آنها به مراجعان را نادیده بگیرد.

زندگی من خیلی تغییر کرده! من بسیاری از مشکلات ، باورهای منفی ، ترس های خود را برطرف کردم ، برچسب ها را برداشته و خود را از موانع خیالی در راه رسیدن به هدف خود خلاص کردم.

اکنون آن دوره را به عنوان چیزی غیر واقعی به یاد می آورم.

سپس فقط از یک چیز پشیمان شدم - زمان از دست رفته. می توانستم زودتر کمک بخواهم. خیلی زودتر او می توانست زندگی کند و دیگر وجود نداشته باشد. از طرفی خوشحالم که اصلا "این" برای من اتفاق افتاده است. بسیاری از مردم این فرصت را ندارند که ببینند و بفهمند چه بر سرشان می آید. سناریویی که آنها بر اساس آن زندگی می کنند را بشناسند. لحظه ای را بگیرید که الگوهای ناخودآگاه رفتاری ، ضربه و رویدادهای دردناک کل زندگی را از خط خارج می کند.

از سال 2017 ، او به بازیهای تحول آفرین معتبر تبدیل شده است. اکنون من چهار بازی در زرادخانه خود دارم که آنها را به صورت گروهی و انفرادی انجام می دهم.

در حین تحصیل ، فعالیت حرفه ای من در زمینه مدیریت پرسنل (انتخاب ، انتخاب پرسنل ، سازگاری ، آموزش ، انگیزه) بود. این فعالیت برای من به روانشناسی نزدیکتر بود و در آن می توانستم دانش به دست آمده در آموزش را به کار گیرم.

در سال 2019 ، تصمیم گرفتم یک مطب خصوصی باز کنم.

من این فرصت را پیدا کردم که به طور کامل به کسانی که واقعاً به آن نیاز دارند کمک کنم. مشتریان را به نتایج مطلوب هدایت کنید ، در حالی که آنها را از استراتژی های تفکر غیر مctiveثر ، ترس ها و باورهای محدود کننده رهایی می دهید.

تجربیات زندگی من مرا نسبت به تجربیات دیگران حساس کرده است. من به مشتریان کمک می کنم تا خود را بشناسند و بپذیرند ، صداقت خود را بیابند ، در اینجا و اکنون زندگی کنند و از لحظه لحظه زندگی خود لذت ببرند. و خوشحالم که می بینم چگونه افراد بعد از جلسه در مقابل چشمان ما تغییر می کنند ، چگونه شانه هایشان صاف می شود ، چشم هایشان می درخشد و جرقه ای از زندگی در چشمان آنها ظاهر می شود.

در حال حاضر من مشغول تمرینات انرژی و عدد شناسی هستم. و همه اینها به من در سرنوشتم کمک می کند. این مسیر من به سمت خودم و کار مورد علاقه من بود. و ادامه دارد. من دائما در حال توسعه ، یادگیری و تعیین اهداف جدید برای خودم هستم. یکی از آنها این است که تا آنجا که ممکن است به افراد بیشتری کمک کند تا با خود و دنیای اطرافشان شادی ، هماهنگی و خوشبختی پیدا کنند.

امیدوارم داستان من یک نقطه مرجع برای کسانی باشد که اکنون در شرایط سخت زندگی هستند. اگر گیج شده اید و ایمان خود را از دست داده اید ، از مردم ناامید شده اید ، خسته و تنها هستید ، به یاد داشته باشید که همیشه راهی برای خروج وجود دارد.فقط کافی است اولین قدم را بردارید. از یک روانشناس حرفه ای کمک بگیرید.

یکبار تصمیم گرفتم زندگی ام را تغییر دهم! و او این کار را کرد! آنچه صادقانه برای همه آرزو می کنم!

توصیه شده: