آزادی مساوی است با تنهایی

تصویری: آزادی مساوی است با تنهایی

تصویری: آزادی مساوی است با تنهایی
تصویری: НОСКИ НА ДВУХ СПИЦАХ//ДОПОЛНИТЕЛЬНОЕ ВИДЕО 2024, ممکن است
آزادی مساوی است با تنهایی
آزادی مساوی است با تنهایی
Anonim

یکی از مشتریان من ، لنوچکا ، به دلایلی آزادی را فقط به عنوان بی فایده بودن و تنهایی درک می کند. من هر بار آن را پایه گذاری می کنم و بر دیدگاه متفاوتی از این مفهوم تمرکز می کنم. ما استدلال می کنیم و او مرا می شنود. این آزادی ، خودمختاری است ، این آزادی انتخاب است ، این استقلال است ….. اما به محض اینکه خطر تنهایی وجود داشته باشد ، او آرام آرام در اثر مالیخولیا ، اندوه و حتی خجالت و شرمندگی پیچیده می شود. این دو لحظه آخر همیشه برایم جالب به نظر می رسید.

دارای یک زنجیره منطقی است که آن را خاموش می کند.

"اگر من تنها هستم ، پس من متعلق به هیچکس نیستم ، پس من به هیچ کس احتیاج ندارم!" یک ذره منطق در این زنجیره منطقی فوق العاده وجود ندارد. بلافاصله جوک مربوط به "عمه ، از همه پرسیدی؟" ما به طور دوره ای این سازنده ذهنی را جدا می کنیم ، سپس یک طرح جدید از عناصر موجود تجربه و باورهای زندگی جمع آوری می کنیم. مشتری احساس آرامش و اعتماد به نفس بیشتری می کند. اما این روش باید به صورت دوره ای تکرار شود.

من و او علت چنین بحران هایی را می دانیم. آسیب های احساسی در اوایل کودکی رخ داده است. پدر هلن ، مردی بسیار شاد ، فعال و جالب ، روح هر شرکتی - هنگامی که دختر 6 ساله بود مرد. او به هیچ وجه او را به یاد نمی آورد. و این شگفت انگیز است. سن کاملاً آگاهانه است ، معمولاً از این دوره کودکان می توانند چیزهای زیادی را به خاطر بسپارند. لنا به یاد نمی آورد.

مادرش به او گفت که پدرش همیشه سر کار است. و بعد از کار با همکارانش ماند - در محل کار میز بیلیارد وجود داشت ، مردان در همان مکان بازی و مشروب می کردند. سفرهای تجاری نیز مکرر بود. به طور کلی ، پدرش به ندرت در خانه بود. این دختر اغلب در یک گروه شبانه روزی در باغ می ماند ، اگر دوست مادرش او را از مهد کودک برای شب به خانه نبرد. مامان شیفت کار می کرد.

در آنجا ، در کودکی ، مادر لنوچکا اشتباه کرد. برای او سخت بود ، او از مشکلات روزمره و روابط دشوار با همسرش خسته شده بود. و او به دخترش گفت که بابا بد است: "بکشید ، نه بابا! به جای اینکه با عجله به خانه دخترش برود ، بیلیارد بازی می کند و مشروب می نوشد! او به دختر نیاز ندارد! او اهمیتی نمی داد که کجا هستی و چه بلایی سرت آمده است!"

و دختر فهمید که پدرش به او احتیاج ندارد. و اکنون این چنین به نظر می رسد - من برای یک مرد مورد نیاز نیستم و جالب نیست!

بنابراین ، تنها بودن = غیر ضروری بودن! و در اینجا لنا دچار فاجعه است ، او آماده است تا بسیاری از امور را به خاطر حفظ رابطه انجام دهد ، حتی اگر رابطه "کج" باشد !!!

و حالا کمی در مورد مادر! این شوهرش است که مشروب می خورد. شوهرش است که به خانه نمی آید. این شوهرش است که در خانه و دخترش کمک نمی کند. این مشکلش با شوهرشه !!

دختر ربطی نداره! ضرورت / بی فایده بودن برای همه! شما می توانید این کار را به روش خود انجام دهید ، اما دخترتان را دوست داشته باشید! او اینطور می تواند ، و عاشق است! این تفاسیر "اهمیتی نمی دهند و نیازی ندارند" کجا هستند!؟

مامان ، لطفاً از این گونه اظهارات در مورد "واقعی و سابق" خود با کودکان اجتناب کنید! اجازه دهید دختر بداند که بابا او را دوست دارد! احساسات بابا نسبت به دخترش بود و هست! و آنها به حق متعلق به هر دختری در این زمین هستند!

باور کنید ، به این ترتیب شما حداقل در روان درمانی فرزند خود صرفه جویی خواهید کرد))). همه کلمات عواقبی دارند. به کودکان و پدران کمک کنید تا یکدیگر را پیدا کنند). به یاد داشته باشید ، مشکلات بزرگسالان شما فقط به شما و شریک زندگی شما مربوط می شود! کودک و والدین رابطه جداگانه خود را دارند!

توصیه شده: