​ ؛ بدون شانس جرم نیست. بدون تو

​ ؛ بدون شانس جرم نیست. بدون تو
​ ؛ بدون شانس جرم نیست. بدون تو
Anonim

شانسی وجود ندارد. جرم نیست. بدون تو.

احساسات مانند موجی از مهتاب سیل می کند به جنگلی خواب آلود ، بی سر و صدا ، کمی احساس ضعیف خطر ، احساس خفه شدن مشارکت در آنچه در حال رخ دادن است ، یک شب جدید از زندگی شما آغاز می شود. بین شب و روز روحت پاره شده ، تکان می خوری ، شک و تردید ساحل را فرا گرفته است ، هیچکس نیست که بتواند به حرفهای تو گوش دهد ، این یک شوخی نیست ، این حتی واقعیت ندارد ، این همان چیزی است که خودت در خود برای دیگران حمل می کنی ، فقط استفراغ غریزی توصیه با مونولوگ شما ، فقط انقباضات تشنجی اسفنکتر کمک ، باعث می شود که طرف مقابل از شما دور شود ، او نمی تواند پیش بینی شما را در خودش نگه دارد ، بسیار سمی است. و می دانید ، این چنین است ، آنها شما را درک نخواهند کرد ، و شما نیز خود را درک نخواهید کرد ، فقط فکر می کنید ، رویای این درک را در سر می پرورانید ، اما همه چیز بیهوده است ، فقط سایه پارانوئید خود کاذب شما می تواند شما را درک کند.

نگاه های جانبی ، همه چیز در جایی ناپدید می شود ، متافیزیک درد مستلزم رنج است ، ما بلند شدیم و رفتیم ، و شما همانجا غصه خورده دراز کشیده اید ، البته غم ، در نقطه ای ریخته شده است ، و هیچ کس دستان خود را آماده نمی کند وقتی شما از بی تفاوتی خود کور شوید فقط درک کنید ، در دنیای خود ، عاری از گرما و درک ، جایی برای شما وجود ندارد. دشوار ، دردناک و نفرت انگیز در مکان هایی است ، درک خود مستلزم استبداد سعادت ناخودآگاه بر سر آگاهی گیج شده مملو از افکار غرورآمیز و خالی است. هرگونه تمایل شما در این حالت بی معنی است ، آنها مهمترین چیز را ندارند - شما. هیچ گرما و هیچ عشقی وجود ندارد ، فقط یک دید تحریف شده از روابط وجود دارد ، حتی یک اشاره به درک خود وجود ندارد ، فقط اعتقاد مطلق وجود دارد که شخص درست می گوید. شما هنوز کودکی هستید که عشق مادر خود را نمی دانستید ، با او در روح خود می شتابید ، مانند یک کودک کوچک با خرس عروسکی ، دیدن این از بیرون درد آور است ، شما خیلی کوچک هستید و در حال حاضر بسیار ناراضی هستید ، من تو را در آغوش بگیر ، من می خواهم تو را گرم کنم ، در من سوپیلکا شروع به بازی در سرم می کند و به من یک ملودی وهم انگیز مادری برای فرزند شما می زند و شما به سادگی مرا با بازوهای نازک خود در آغوش خواهید گرفت ، و چشم های شما پر از رطوبت بی نظیر یاس و امید شکرگزار ، که آن را خواهم شکست ، به محض این که چهره ای در افق ظاهر شد و هوشیاری را به سمت دیگری سوق داد ، همانطور که یک بار مادر شما شبانه شما را با مردی رها کرد و در آنجا ناپدید شد. این داستان پایان ندارد ، هیچ تحلیلی وجود ندارد که سفر شما را در شب بعد از مامان تکمیل کند ، هیچ تحلیلگری وجود ندارد که او را به شما بازگرداند ، به گهواره شما ، هنوز گرم و در حال حاضر بسیار خالی ، راهی برای بخشش وجود ندارد درک کنید ، این فقط برای همیشه است ، آن را بپذیرید ، یخ بزنید ، بمیرید ، آنها را بکشید ، خاطرات خود را بکشید ، و بعد از آن برای شما آسان نمی شود ، زیرا مادر هنوز نزدیک است ، اما خیلی دور است ، و دیگر مال شما نیست. بیگانگی ، این چیزی است که او برای شما گذاشت ، و شما تنها هستید ، و هیچ کس صدایتان را نمی شنود ، و شما گنگ هستید. مامان ، چرا در انتخابت اینقدر کور هستی؟ آیا من یک معجزه نیستم؟ نه ، شما یک معجزه نیستید ، حتی او نیستید ، شما کسی هستید که در بودن با او دخالت می کند. ادیپوس ، او همیشه آنجاست ، به نظر می رسد که به جای مادرش ، بین شما مانند یک عظیم الجثه ایستاده است ، مانند نفرت پشت عشق ایستاده است ، و شما با همه اینها تنها هستید و قطعاً بازنده خواهید بود. هیچ شانسی برای شما وجود ندارد جرم نیست. بدون تو.

نه ، شما فقط اشک های خود را نخواهید ریخت ، دیگر وجود ندارد ، رویاهایتان کل لوازم و یک بالش خیس را در صبح به سرقت برده است ، هیچ چیز برای شما وجود ندارد. این زندگی است ، ادامه دارد ، سفارش ، ناهار ، صورت حساب ، همه چیز. کجا بریم؟ امروز با چه کسی تنها خواهی بود؟ اگر شما به همه اینها نیاز دارید … اگرچه ، نگران نباشید ، همه چیز در حال حاضر تصمیم گرفته شده است ، نگران نباشید. نترس ، هیچ کس نمی آید.

توصیه شده: