ما به هیچ چیز انسانی نیاز نداریم

تصویری: ما به هیچ چیز انسانی نیاز نداریم

تصویری: ما به هیچ چیز انسانی نیاز نداریم
تصویری: Берет крючком.теплый,оригинальный.Имитация фриформ❤ 2024, آوریل
ما به هیچ چیز انسانی نیاز نداریم
ما به هیچ چیز انسانی نیاز نداریم
Anonim

به طور کلی ، LJ یک چیز بسیار مفید است. و دیروز برای هزارمین بار به این موضوع قانع شدم. شما هم این و هم این فرمول را امتحان کنید - ایده خود را منتقل کنید. و می فهمید که به هر حال شما آن را به بسیاری منتقل نمی کنید. بسیار هوشیار.

و بسیاری از دیالوگ ها به این شکل بود: 'نه ، خوب ، شما متوجه نمی شوید. من به خاطر احساسات درمانگر نیامدم. بگذارید او برای مادرش احساس کند. و من به نتیجه نیاز دارم. ' و واقعیت این است که من چیزی را درک می کنم. من به خوبی می فهمم ، من نیز از این جهان هستم ، جایی که اکثر مردم معتقدند احساس چیزی است که شما را از زندگی باز می دارد یا شما را ضعیف می کند. جایی که مردم خانه های خود را با وسایل پر می کنند ، به این امید که خوشبختی برای آنها رقم بخورد. یا فقط بدون هیچ دلیلی آنها سیستم عصبی خود را با شیمی تحریک می کنند و سعی می کنند تا اثری شبیه آنچه که دوست دارند در زندگی خود احساس کنند ، به دست آورند. و من می دانم که در نظر دیگران چگونه به نظر می رسد ، زیرا من خودم چنین فرض کردم: به درمانگر می آیم و می گویم: من قوی و موفق ، باهوش و جالب هستم ، اما رابطه من در حال شکل گیری نیست. و درمانگر: "اوه. وزغ بخورید (خوب ، زیرا بدیهی است که چیزی جز جادو برای کمک وجود ندارد ، او بدیهی است که نمی تواند مردان را آنطور که نیاز دارم مرا دوست داشته باشد) و بهتر می شود." من یک وزغ می خورم - و وویلا. باشه دروغ بگو من مطمئن بودم که هیچ کس نمی تواند در اینجا به من کمک کند ، بنابراین رفتم تا یاد بگیرم که چگونه به افراد یاد دهم که موفق باشند. به یک درمانگر واقعی به یک گروه واقعی و من آنقدر "خوش شانس" بودم که در اولین روز موضوع من اتفاق افتاد - عصبانیت یکی از اعضای گروه که کار را انجام می داد با عصبانیت من طنین انداز شد و من خفه شدم - از درد ، نفرت و کینه ، تبدیل می شود بیرون ، تمام عمرم مرا خفه می کند من هنوز زیرسیگاری سرامیکی به شکل قوطی قلع را به خاطر دارم ، که در اتاق مربیگری بود ، جایی که رهبر گروه ما مرا زنده کرد. سپس ، برای اولین بار ، توانستم کم رنگ متوجه درد روزانه خود شوم - فقط برای بیرون آمدن از خانه. و البته ، من نتوانستم همدلی یا حمایت درمانگر را ببینم. این بعداً ، خیلی دیرتر بود. مدتی بود که فهمیدم چرا ، با شروع رابطه ، بسیار پرتنش هستم - من عشق می خواهم ، اما نمی خواهم دوست داشته باشم ، و هنوز عاشق می شوم و می ترسم ، و به همین دلیل عصبانی می شوم و رفتارهای عجیب و غریبی از خود نشان می دهم.. و در عین حال ، من با درمانگر یک رابطه یکسان را برقرار می کنم - من اعتماد ندارم ، انتظار همدردی و علاقه دارم و آمادگی پذیرش هیچ چیز انسانی از او را ندارم. درمانگران من گفتند ، "ببین ، من اینجا هستم ، با تو" ، من جواب دادم "بله ، اما چه باید کرد؟" من به طرز دردناکی نیاز به حمایت و لطافت داشتم ، اما نه می توانستم آن را درک کنم و نه آن را قبول کنم - و ، البته ، نمی فهمیدم که درمانگران من آماده ارائه آن به من هستند. آنها "مشکلات را با من با پول حل می کنند". و سپس به نوعی من شنیدم و فهمیدم - در اینجا او ، یک فرد زنده ، اینجا با من است. و او از من مراقبت می کند. نه برای پول. پول شرط ملاقات ماست. این مانند والدین فرزندخوانده است - شما نمی توانید همه کودکان را از پرورشگاه ببرید ، فقط چند نفر ، گاهی اوقات حتی یک نفر. اما در زندگی این کودک همه چیز تغییر خواهد کرد. در اینجا درمانگر می آید. او می داند که نمی تواند به همه کمک کند ، اما می تواند به من کمک کند - که اینجا کنار او نشسته است. و او به من کمک می کند. او هست ، یعنی من هستم ، و من در درد ، در عصبانیتم تنها نیستم. و - بله - من نیاز زیادی به عشق ، پذیرش ، مراقبت ، علاقه دارم. چون این در زندگی من زیاد نبود. و - بله - درمانگر فقط یک ساعت در هفته با من است. اما از بین نمی رود. و من می توانم این یک ساعت را تمام کنم - از ابتدا تا انتها. و او من را بیش از ماهها در خانه مادربزرگم راضی خواهد کرد ، که "همه فرزندان و نوه هایش را به یک اندازه دوست دارد" - یعنی به هیچ وجه. اما من نیازی به خوردن وزغ ندارم. شما فقط می توانید - خواسته ها ، تجربیات خود را دنبال کنید ، زیرا احساسات مانعی ندارند - آنها بخشی از فرایند هستند ، اطلاعاتی که مرا راهنمایی می کند. و وقتی به دنبال آنها می روم ، خیلی می فهمم - و نحوه باز کردن یک تجارت و نحوه یادگیری زبان انگلیسی ، و اینکه چگونه می توانید بینی انسان را بکشید ، و چگونه به مرد محبوب خود نزدیک شوید. و نه نحوه باز کردن تجارت "برخی" یا ملاقات "مرد" ، بلکه نحوه انجام این کار به گونه ای که برای من جالب و جالب باشد.و احساسات درمانگر یکی از بسیاری از چراغ های سیگنال است ، آنها به من کمک می کنند تا بفهمم او کجاست ، من کجا هستم. و به طور کلی ، یک درمانگر زنده در این نزدیکی است - این مقدار زیادی گرما ، شادی ، پشتیبانی و علاقه است. اگر آن را در یک استعاره امتحان کنید - دریای سیاه وجود داشت ، طوفان بود ، و ناگهان متوجه شدم - که اینجا یک کشتی با چراغ است. و ناگهان متوجه می شوم که چراغ های سیگنال و صدای اکو نیز دارم و کشتی های دیگری نیز وجود دارد و می توان سیگنال ها را رد و بدل کرد. و ناگهان متوجه می شوید که دریا بی پایان نیست ، طوفان بی پایان نیست ، صخره ها و عمق و جزایر زیبا را می بینید - و همه چیز روشن تر می شود. اما بلافاصله نیامد ، بنابراین می فهمم که در یک پست نمی توان توضیح داد. و من درک می کنم که با بسیاری از مشتریان ما به آنجا نمی رویم و در حالت مشاوره باقی می مانیم ، زیرا پرش عمیق دشوار است. و همه به آن نیاز ندارند. فقط می خواستم سعی کنم دوباره توضیح دهم. درمان به من کمک کرد که ببینم عشق زیادی در جهان وجود دارد و این می تواند خود عشق باشد. اینکه مجبور نباشید تمام زندگی خود را در یک ساختمان خروشچف یک اتاق مشرف به بزرگراه بگذرانید. این کار می تواند سرگرم کننده و مفید باشد. این که می توانید از خود مراقبت کنید و خسته کننده نخواهد بود. اینکه بتوانید بعد از سه سال ازدواج با مرد محبوب خود به ملاقات بروید و از هر دقیقه لذت ببرید. و همچنین - که احساسات زندگی هستند.

خوب ، من فکر می کنم این بهترین نتیجه است. اما من اصراری ندارم که همه باید برای آن تلاش کنند.

توصیه شده: