چرا رویاها به حقیقت نمی پیوندند

فهرست مطالب:

تصویری: چرا رویاها به حقیقت نمی پیوندند

تصویری: چرا رویاها به حقیقت نمی پیوندند
تصویری: 👰ПОДРОБНО О НАШЕЙ СВАДЬБЕ! БЕЗ СЛЁЗ НЕ ПОСМОТРИШЬ 😅😩 2024, ممکن است
چرا رویاها به حقیقت نمی پیوندند
چرا رویاها به حقیقت نمی پیوندند
Anonim

1. شما نمی دانید واقعاً چه می خواهید. و این از دوران کودکی ادامه داشته است ، زمانی که ابتدا در رویاها پرواز می کنید ، سپس یکی از خواسته ها را انتخاب کرده و با علاقه ای آگاهانه به انتخاب خود آن را تقویت کنید

اوه ، چقدر آرزو داشتم پزشک شوم! و سپس به عنوان راننده در ماشین آلات کشاورزی منطقه - برای ادامه سلسله پدربزرگ ، پدر ، عمه ، عمویم … و پس از کارآگاهان کونان دویل و آگاتا کریستی - به هر حال یک محقق! من حتی یک تحقیق جدی در مورد پرونده Leaky Trough انجام دادم ، زمانی که بعد از زمستان یخ در آن ذوب شد و آب از طریق حفره های وحشتناکی به زمین رفت. من مطمئن بودم که این بابا شربنکا بود که ما را بسیار ناراحت کرد زیرا ما با ازدواج با پدربزرگم موافقت نکردیم. و پدر بی سر و صدا از من پرسید: "لیودا ، آیا در زمستان یخ را با چوب لبه شکستی؟" در آن زمان بود که همه چیز سر جایش قرار گرفت ، شرم مثل رنگ روی صورتم پخش شد ، و من متوجه شدم که مطالعه تجربه هرکول پوآرو و شرلوک هلمز برای یک حرفه موفق به عنوان کارآگاه کافی نیست. خوشبختانه در باشگاه بود که آنها نسخه فرانسوی سه تفنگدار را نشان دادند ، پس از آن بلافاصله خواستم به فرانسه و دیگر کشورهای عجیب و غریب بروم. و همچنین ناگهان خودم را به عنوان یک هنرمند تئاترهای بزرگ و سینمای جهان دیدم. نه ، سفر بهتر است. هرچند … دو رویای من با موفقیت در یکی تجسم یافته اند …

2. رویاهای شما محقق نمی شوند ، هنگامی که در همان دوران کودکی ، تمام راه را به شما می گویند: شما موفق نخواهید شد ، این مال شما نیست ، خوشحالی ما نیست که قایق را در آنجا تکان دهیم ، شما باید بدون توانایی ، غیره ، و غیره …

من با دوست دخترم در خانه مان برای عمه و برادر کوچکم تولید کردم. او روی صحنه مرحله مدرسه و باشگاه روستا اجرا کرد ، یادگیری زیبایی را خواند ، در گروه مدرسه آواز خواند ، استانیسلاوسکی را در کتابخانه خواند و تمام نمایشنامه های جهان را حفظ کرد … و پدر به طنزی به من انگیزه "موفقیت" داد: " نمی توانی آواز بخوانی. تو هیچ استعدادی نداری هنرمند ؟! فقط فاحشه هستند! کارگردانان؟! آیا می دانید که یک مسابقه وجود دارد - 100 نفر در هر صندلی؟.. "نه ، من بابا را درک می کنم … او به شیوه خودش از من در برابر مشکلات زندگی محافظت می کرد و از آن محافظت می کرد و نقش معلم در یک مدرسه روستایی به نظر می رسید او معتبرتر ، طبیعی تر و عملی تر است. نکته اصلی این است که من گرم هستم. و جلوی چشم ما

3. رویاها هنگامی که با ارزشهای شما برخورد می کنند همچنان رویا هستند: احساس وظیفه ، محبت ، عشق. بیشتر اوقات ، ما یک رویا را قربانی می کنیم. خوب ، قلعه های من در هوا در مقایسه با پدر و مادر واقعی ، خواهر ، عزیز چیست … خوب ، من از آنها غفلت می کنم … آنها به من اهمیت می دهند … اگر همه چیز را رها کنم و به خانه بروم ناراحت خواهند شد هنرمند … یا حتی بدتر ، من شروع به پرسه زدن در سراسر جهان می کنم …

و به همین دلیل من یک موسسه آموزشی را انتخاب می کنم! درست است ، نه دانشکده تاریخ ، آنطور که پدرم می خواست ، بلکه دانشکده فلسفه: من می توانم به تدریس و خواندن مونولوگ های مورد علاقه ام در آنجا ادامه دهم! یا شاید بعداً ، در سومین سال تحصیلی ، با حیله گری پدرم ، برای ارائه اسناد به تئاتر بروم … اما بعد از سال سوم موفق به ازدواج شدم - چه نوع هنرمندانی وجود دارند …

4. شما همچنان در قلعه ای در هوا زندگی می کنید ، زیرا ترسناک است. با ترس اگه نکنم چی؟ اوه ، تعدادی طرح وجود دارد که باید نشان داده شوند … آنها می گویند ممکن است بخواهند قفل در را به تصویر بکشند … اگر کار نکند چطور؟ ترس جلوی راه را می گیرد. او به شما اجازه ورود نمی دهد او قانع کننده ترین بهانه ها را ارائه می دهد تا شما دچار تکان خوردن نشوید ، اما همان جایی که هستید بمانید. ترس از شکست یکی از قوی ترین ترس ها قبل از فرصت برای تبدیل شدن به کسی است که خود را در رویاهایتان می بینید

شاید من از موسسه آموزشی فارغ التحصیل شوم ، هنوز یک تخصص وجود خواهد داشت. و بعداً انجام خواهم داد. سپس ترسناک نیست. و پدر خیلی نگران نخواهد بود - من همیشه می توانم به عنوان معلم کار کنم. و من تقریباً دوبار در ماه سفر می کنم - از شهر به روستا و از گذشته … در تابستان - در اردوی پیشگامان تمرین می کنم … حالا پسرم بزرگ می شود و من هنرمند می شوم. شوهر اما به رویاهای من می خندد. خوب ، هیچی ، من یک هنرمند معروف می شوم ، سپس صحبت می کنیم …

5. اما در اینجا آسایش در انتظار شماست - یکی از قوی ترین انگیزه گیرها پس از ترس از شکست. او باعث می شود حتی رویای خود را فراموش کنید.او شما را روی صندلی مورد علاقه اش در نزدیکی تلویزیون بغل می کند. با چنین پیچیدگی های مشخص و مشخص ، اعتماد به نفس را در شما ایجاد می کند. او با عشق خانواده ، دوستان ، همکاران از شما محافظت می کند … راحتی در گوش شما زمزمه می کند که …

زندگی خوب است! و چی؟ در کلاس درس - مانند هر روز روی صحنه! هنرمند چیست؟ و همچنین یک باشگاه نمایشی دارم. همه تعطیلات با من است. من خودم فیلمنامه می نویسم ، من خودم کارگردان ، سرگرم کننده و تئاتر یک بازیگر هستم. و مهمتر از همه ، من می توانم سفر کنم! من حتی در بسته های سفر کمیته اتحادیه های کارگری به کارپات ها و ژیتومیر رفتم. و یکبار با پسرم به یالتا رفتم. و بنابراین - من می توانم برای تمام تابستان به جاده بروم! آنجا ، نه چندان دور از دریا. درست است ، همه چیز اشتباه است و همه چیز اشتباه است … همه چیز گم شده است … گویی خودم را برای زندگی دیگری آماده می کنم. او چگونه است؟

۶- اگر از آن رهایی یابید ، هرگز رویایی نزدیک نمی شود. اگر دائماً در فکر این هستید که با خود چه کنید ، فقط باید کمی درباره خود به او یادآوری کنید. اگر برای رضایت از یک جانشین آماده هستید. با مثال دیگران ، می توانید حدس بزنید که رویاها به حقیقت می پیوندند …

اوه ، اما ناتاشا راهش را گرفت! حالا او با تئاتر به سراسر کشور سفر می کند … بنابراین ، خوب ، من برای این کار وقت ندارم. من باید پسرم را روی پای خود قرار دهم ، وام یک آپارتمان را پرداخت کنم ، در جایی پول بدست آورم … و چنین مواقعی فرا رسیده است که به رویاها مربوط نمی شود … مردم در حال از دست دادن شغل خود با خانواده خود هستند … و من در مهمانی ها به عنوان هنرمند کار می کنم و در همان زمان به محله می روم …

7. ترس دیگری در انتظار شماست - ترس از موفقیت. می توانید نزدیک شوید ، نزدیک شوید - و از خواسته خود دست بردارید. زیرا خیلی چیزها در زندگی شما تغییر خواهد کرد. شما به سادگی نمی توانید به همان شیوه زندگی کنید. این امکان وجود دارد که بسیاری از چیزهای آشنا را از دست بدهید: جلسات با دوستان کمیاب می شود ، صندلی مورد علاقه خود را ترک می کنید ، باید از مسیر تعیین شده کار در خانه دست بکشید ، ناگهان خود را خیانت به کسانی که دارند به قلعه های خود در هوا وفادار ماندند.

چندین فصل است که در تئاتر عامیانه بازی می کنم. رفتن به روی صحنه و تناسخ مجدد در ریتا از فیلم "سپیده دم ها اینجا آرام هستند" ، چه احساسی دل انگیز است ، اکنون جانشین سووتا ، بازیگر ژنیا است. و من نقش ویولا را از "شب دوازدهم" از زمانی که تمام شکسپیر را در مدرسه خواندم آموختم … من برای همیشه در این صحنه زندگی خواهم کرد … تئاتر نمایشی منطقه ای مسابقه ای برای جذب بازیگران ، ابتدا برای بازیگران اضافی ، و سپس - در صورت لزوم ، ممکن است آنها زندگی کنند … اوه ، رفته است!.. حالا چه باید بکنید؟ من باید ظرف یک هفته تصمیم بگیرم … نه ، نه: شوهرم برای دوره های آموزشی در ویلنیوس رفت. چه کسی با کودک خواهد بود؟ و پول تئاتر هنوز پرداخت نمی شود …

8. اما اینها همه بهانه است. بهانه ها بهانه ها در واقع ، تنها حقیقت این است که وقتی تصمیم می گیرید رویای خود را دنبال کنید ، باید مسئولیت پذیر باشید. این بدان معناست که بپذیرید که شما همیشه عامل همه فراز و نشیب ها ، موفقیت ها و شکست ها ، دستاوردها و زندگی روزمره خاکستری خواهید بود. زندگی بسیار ساده تر است وقتی پدری وجود داشته باشد که هنرمند را نگذارد ، وقتی شغلی وجود دارد که ترک آن در حال حاضر غیرممکن است ، وقتی بچه ها بزرگ می شوند ، وقتی دلار و شاخص داوجونز در حال سقوط است ، وقتی برف می بارد ، وقتی گرما می آید … زندگی اتفاق نمی افتد ، می دانید ، در جایی بیرون ، فراتر از آگاهی ما ، مسئولیت ما ، که ما ادعا نمی کنیم ، باقی مانده است.

خوب ، چه کاری می توانید انجام دهید؟

و ریسک کنید. و انتظار نداشته باشید زمانهای بهتری در راه باشد - آنها فقط سخت تر و سخت تر خواهند بود. شعار "ریسک یک امر اصیل است" اکنون بیش از هر زمان دیگری مطرح است. همه چیز خیلی سریع تغییر می کند. اگر امروز می ترسید مورد تمسخر و ممنوعیت قرار بگیرید ، فردا هیچ کس شما را به یاد نخواهد آورد.

پس چرا فرصت نکرده و به دنبال رویای خود بروید؟

مهم نیست که شما به تازگی جناحین خود را گرفته اید یا مدت زیادی در آفتاب بازنشستگی مشغول به کار بوده اید. تحقق یک رویا هیچ محدودیتی ندارد.

توصیه شده: