عصبی صبحگاهی

تصویری: عصبی صبحگاهی

تصویری: عصبی صبحگاهی
تصویری: هشت عادت‌ بد صبحگاهی که تمام روزتان را خراب می‌کند 2024, ممکن است
عصبی صبحگاهی
عصبی صبحگاهی
Anonim

تقدیم به مشتری آنا ، که ایده این داستان را به من داد و دیگر احساس عصبی نمی کند.

آنها دوباره پا می گذارند.. به طوری که آنها شکست می خورند - این همسایه ها! لعنتی ، اگر آنها شکست خوردند ، پس به من! و به طور کلی ، طبقه های ما نازک است.. آن چیست: کوچکترین زلزله - و همه چیز فرو خواهد ریخت؟ یا طوفان! آب و هوا در حال تغییر است.. و به نظر می رسید همه توطئه کرده اند که متوجه آن نشوند! شاید پایان دنیا به زودی فرا برسد …

من باید بخوابم.. دوباره ساعت پنج و نیم بیدار شدم - اما این چیست؟! و اگر چنین است نوعی بیماری نهفته خود را نشان می دهد؟ شاید در اینترنت نگاه کنید؟ یا نه؟ اگر نگاه کنم بعداً به آن فکر می کنم. اگر من نگاه نکنم ، من نیز خواهم دید.. بنابراین حداقل بدانید که شما در حال مرگ هستید و از چه چیزی. بالاخره یقین

چی؟ در حال حاضر زنگ خطر است ؟؟ چرا من به چنین عذابی احتیاج دارم؟ حالا دوباره به این کار سخت.. مدتهاست که به دنبال کار جدید بوده ام! اما این ترسناک است.. ناگهان کار نمی کند.. در اینجا ، اگرچه نه چندان زیاد ، اما می توانید تحمل کنید. و چه کسی در 31 سالگی به من نیاز دارد؟

نان.. باز مشکی نخریدم! پس از همه ، به نظر می رسد من سعی می کنم همه چیز را کنترل کنم.. شما نمی توانید آرام باشید!

و چگونه ساندویچ با پنیر می خواهید.. با سفید بخورید یا فقط ماست؟ اگر بخورم باز خودم را قطع می کنم. از این گذشته ، هیچ چیز مناسب نیست! و به طور کلی چیزی برای پوشیدن وجود ندارد.. چرا لباس قرمز خریدم؟ بالاخره تردید کرد حالا من آن را نمی پوشم.. شاید بتوانم همین امروز آن را بپوشم؟ حل شد - می پوشمش! نه ، خنده دار خواهد بود.. اینکه من ، مانند یک احمق ، با رنگ قرمز کار کنم.. و کجا دیگر بپوشم؟ چه زندگی تلخی دارم..

خوب ، حداقل ولادیک من را تحمل می کند. من یک مدل لباس نیستم.. هرچه باشد ، مهمترین چیز این است که با من باشد. آنجا ده سال است که دیمکا را دوست دارم - منتظر بودم او طلاق بگیرد ، اما کجاست.. من هنوز او را دوست دارم.. به این فکر نکنید! نه اینکه فکر کنم! نه اینکه فکر کنم! کجا باید بروم قرمز.. من یک بلوز مشکی می پوشم - بیشتر در آن معمول است.

ما باید با ولادیک تماس بگیریم. چرا تلفن را بر نمی دارد؟! چه اشکالی دارد پروردگار؟ یا کسی را دارد؟ تا برسم زنگ می زنم وگرنه دیوانه می شوم. فقط دیروز وقتی من و کاتکا برای خرید رفتیم خوشحال بودم. آنها گپ می زدند ، می خندیدند.. من می دانستم - سپس چیزی اتفاق می افتد! همیشه وقتی خوشحال می شوی اتفاق می افتد!

سلام ولادیک؟ چرا بالا نیامدی؟ بیست بار زنگ زدم! در حمام؟ پس چی؟ شما باید تلفن خود را با خود ببرید - ناگهان چه اتفاقی می افتد! هر چیزی ، ولادیک!

اوه ، من دیر کردم.. هر روز همینطور است! دوباره دوید و احساس گناه کرد.. بنابراین.. من کلیدها را گرفتم ، چتر را بردم.. بیرون می روم. چقدر آفتابی! چتر سنگین است ، اما بگذارید در هر صورت باشد - خدا نکند هنوز علاوه بر همه بدبختی ها ، بیمار نشوید!

اتو خاموش کردم؟ برگردیم یا نه؟ در صورت بازگشت ، راهی وجود نخواهد داشت و اگر برنگردم ، تمام روز فکر می کنم.. آیا این برای من است ، جوان؟ متوجه منظورتون نشدم؟ چی؟ من زیبا هستم؟ مریض است یا مسخره می کند؟ خوب ، چرا من به همه اینها در یک روز نیاز دارم ، پروردگار؟ این زندگی نیست ، بلکه مجازات است!

توصیه شده: